گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ حجتالاسلام محمدعلی جاودان از اساتید برجسته اخلاق هستند که در طی دوران زندگی و تحصیل حوزویشان از محضر اساتید برجستهای از جمله آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی، آیتالله خوانساری، آیتالله حقشناس و علامه عسکری بهرهمند شده اند.
اگر شخص یک ذره اهل نماز و روزه و خدا و پیغمبر باشد، خدایش غایب است
در آیه قرآن فرموده است وقتی شما بالای سر کسی که در لحظات و دقایق آخر عمرش است، نشسته اید شما به او نزدیک هستید اما ما از شما به او نزدیک تر هستیم؛ در آیه 85 سوره مبارکه واقعه می فرماید: «وَ نـَحْنُ أقـْرَبُ إلـَیْهِ مِنکـُمْ» ما به او، از شما به او نزدیک تر هستیم «وَلکِن لا تـُبْصِرونَ» و شما این را نمی فهمید؛ بعد در جای دیگر فرمودند ما از رگ گردن به او نزدیک تر هستیم.
در آیه شریفه دیگر می فرماید هر طرف رو بگردانید خدا حاضر است؛ ما چه زمان ممکن است خدای حاضر و ناظر را پیدا کنیم؟ خدای ما غایب است؛ یا خدایی نکرده وجود ندارد؛ اگر شخص یک ذره اهل نماز و روزه و خدا و پیغمبر باشد، خدایش غایب است؛ در آیه 67 سوره مبارکه زمر می فرماید:« وَالأرْضُ جَمیعًا قـَبْضَتـُهُ یَوْمَ القیامَةِ» در روز قیامت زمین به تمامی در قبضه قدرت الهی است؛ در ادامه می فرماید:«وَالسَّماواتُ آسمان ها مَطـْویّاتٌ بـِیَمینِهِ» به قدرت او همه آسمان ها در هم پیچیده شده اند.
مگر الان زمین در قبضه قدرت الهی نیست؟ خب هست؛ مگر آسمان ها در مشت خدا نیست؟ هست؛ حالا این لفظ ها مثل مشت بشری است؛ برای فهم ماست؛ امروز هم زمین و آسمان در قبضه قدرت الهی است؛ پس چرا اینجا مدام می گوید در قیامت؟ می فرمایند در قیامت این مساله دیده می شود؛ اینکه خدای حاضر و ناظری هست هم در قیامت دیده می شود؛ فرموده همه تان به نزد ما می آیید.
یاد خدا را از کجا شروع می کنیم؟
مگر الان ما در نزد خدا نیستیم؟ هستیم اما برای ما گویی اینطور نیست؛ چکار کنیم که خدای غایب ما به خدای حاضر تبدیل شود؟ بعضی که اصلا خدا ندارند؛ خدای ما هم که غایب است؛ گاهی به یادش می افتیم؛ آن وقت هم از دور صدایش می زنیم؛ هیچ وقت حضوری صدایش نمی زنیم؛ اگر حضوری صدایش بزنیم، دعایمان مستجاب است.
یاد خدا را از کجا شروع می کنیم؟ از گناه نکردن؛ گناه نکردن اولین باری است که آدم خدا را یاد می کند و از ترس خدا گناه نمی کند؛ من می دانم حساب دارد؛ خدایی که در خطور ذهنی و خیال است به درد نمی خورد؛ من باید واقعا خدا را حسابگر بدانم که بتوانم جلوی یک شهوت بزرگ بایستم.
ذکر گفتن به زبان و خیال دردی را دوا نمی کند
قدیم ها یک داستانی را نقل می کردند؛ دیدند یک بنده خدایی زیر لب یک چیزی می گوید و هر نامحرمی هم عبور می کند به او نگاه می کند؛ بعد دیدند دارد استغفار می کند؛ یک کسی آمد و گفت آقا یکی از این استغفارها هم دارد از این طرف می رود؛ این استغفاری که به زبان می گویم و در خیال من است کاری نمی کند؛ اگر یک ذره، یک سر سوزن هم کمتر، به جان من آمد، می شود و من می توانم در برابر هر گناه و هوا و هوسی مقاومت کنم؛ فقط در آن صورت می شود؛ این یاد خداست؛ یاد خدایی که می تواند جلوی گناه را بگیرد.
ذکر گفتن به زبان و خیال دردی را دوا نمی کند؛ اگر آن ذکر در خیال و در جان آدم رسوخ کند، آن وقت می تواند جلوی هر بدی را بگیرد؛ قساوت قلب یک دردی است که با وجود آن هیچ وقت امکان ندارد که آدم خدا را یاد کند.
اگر ما سحر بیدار شویم و در سحر بکوشیم استغفار کنیم و یک ناله ای بکنیم و یک التماسی بکنیم، ممکن است یک چیزی بشود؛ داستانی از مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد نقل می کنند؛ داستان اینگونه است؛ یک کسی با یک کسی صحبت کرده بود و غیبت کرده بودند و ایشان نتوانسته بود یا نرسیده بود که بگوید آقا غیبت کردی؛ چرا غیبت مردم را می کنی؛ بعد فرمودند بیست سال زحمت من را به باد داد؛ کارهای جدی تر یک مقدار زحمت دارد.
داستانی از سحرهای زنده ضیاء الدین عاملی
یکی از دوستان یک مدتی با آقای ضیاءالدین عاملی معاشر بود؛ پسر آقای شیخ محمد تقی عاملی؛ ایشان از مجتهدین تراز اول شهر تهران بود و در جریانات سالهای چهل و دو که علمای تهران اعلامیه می دادند چهار نفر مجتهد تراز اول محسوب می شدند که ایشان یکی از آنها بود؛ آقا زاده ایشان هم مرد ملایی بود.
او گفت که ایشان در یک اتاق بودند و من هم در اتاق دیگر؛ صدای ناله و گریه اش را سحرها از آن اتاق می شنیدیم؛ خودش روضه می خواند و گریه می کرد و سینه می زد؛ این سحر می شود سحر زنده؛ این سحر زنده، آدم را زنده می کند؛ البته آدم باید روزش را بی گناه بگذراند و شب ناله کند و در این صورت ممکن است بشود؛ ناله سحر آن آدم شنیده می شود.
یکی از چیزهای دیگری که خیلی مهم است این است که به محضر حضرت رضا علیه السلام، حضرت امیرالمومنین علیه السلام، حضرت امام حسین علیه السلام و... برسید؛ یک وقتی برای یک بزرگی حالت کشفی دست داده بود؛ سال های دراز ریاضت کشیده بود و کارش نتیجه داده بود و یک کشف برایش دست داده بود؛ عالم بود؛ ببینید فرق عالم و غیر عالم در اینجاست؛ اگر عالم هستی، معلم لازم داری؛ ایشان می دانست چیزی که دیده درست نیست.
بزرگان علمای اخلاق مثل آقای بهایی یک فصلی دارند به نام اهل غرور؛ غرور در معنای عربی یعنی گول؛ یعنی کسی که سرش کلاه رفته است؛ می گویند افرادی مثل حلاج سرشان کلاه رفته بود؛ یک چیزی دیده بودند و آن چیز ناقص بود و فکر کرده بودند خودشان کسی هستند؛ نه بابا تو کسی نیستی؛ اگر این آب وجودت لِرد نداشت، آن وقت می دیدی هیچ کس نیستی؛ همه کاره عالم خداست؛ این را می دیدی؛ اما ندیدی و فکر کردی خودت هستی؛ آنها درونش ماندند، اما ایشان فهمید؛ ببینید زود آمده بود سوار ماشین شده بود و یک سر به سامرا رفته بود.
افتاده بود دم در حرم؛ به ضجه؛ چند ساعت گریه کرده بود؛ گفتند سرش را به آن سنگ های آنجا می زد تا شاید امام زمان به حرمت پدرش رحم کند؛ فرق اولیاء بزرگ و تراز اول خدا با امام زمان چقدر است؟ آن کجاست و این کجاست؛ بابا او می تواند عالم را بگرداند؛ اما این؛ شاگرد امام زمان است؛ شاگرد چیست؟ انقدر امام زمان بزرگ است؛ گفت نجاتم بده؛ به دادم برس؛ اگر من اینطور بمیرم رفته ام ته ته ته جهنم؛ این هم یک مطلبی است که اگر آدم به محضر ائمه برسد خیلی خوب است؛ در سحر هایش یک چیزهایی هست.