گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»- مریم عظیمی؛ گفتیم که نقطه آغازین رادیکالیسم در اروپای غربی و امریکای شمالی سده 18 بوده است که این دوره عصر روشنگری نامیده شد. موثرترین شکل جنبش، نخست در فرانسه ظاهر شد که یادگار آن انقلاب فرانسه و در عرصه تفکر انتقادی، دایره المعارف بزرگ دیدرو و والامبر بود. در بریتانیا و آلمان نیز اندیشه های انتقادی بوجود آمد اما روند شکل گیری آن کندتر شد. اما انتقاد اجتماعی در امریکای شمالی با آنچه در اروپا اتفاق افتاد بس متفاوت بود؛ چراکه اساسا خود جامعه امریکا با جوامع اروپایی تفاوت بسیار داشت.
انقلاب امریکا؛ نخستین حمله واقعی و موفق علیه نظام کهن بود
پس از هرج و مرج هایی که در جامعه امریکا بوجود آمد، انقلاب امریکا که نخستین حمله واقعی و موفق علیه نظام کهن بود، تشکیل شد. این پدیده بر انقلابهای اروپا نیز اثر گذاشت و سرانجام ملت جدیدی را بوجود آورد. رهبران این انقلاب اعلامیه استقلال و مفاد قانون اساسی را بنیاد نهادند. این اعلامیه بر اساس حقوق بشر و اصول التزام سیاسی نوشته شده بود که برخی از رادیکالترین آیینهای سیاسی نیمه دوم سده 18 را در خود خلاصه می کرد.
سده 19 و شکل گیری جریانهای مختلف انتقاد
در سده 19، جریانهای مختلف انتقاد در امریکا بوجود آمد، اما بدلیل مسائل و مشکلات فراوانی که در امریکا وجود داشت، منتقدان اجتماعی در بوجود آوردن هرگونه مکتب متمایز و پایدار انتقاد، دچار شکست می شدند. از دلایل این امر می توان بردگی، برابری اقتصادی و به ویژه اجتماعی، عدم وجود جدل یا مبارزاتی بر ضد حقوق سیاسی که بتواند به رشد جنبش های سوسیالیستی چون اروپا منجر شود و ارضی و تجاری بودن امریکا که موجب می شد مسائل صنعتی به سختی در آن دیده شود، را می توان نام برد.
می توان گفت انتقاد اجتماعی یا رادیکالیسم در ایالات متحده امریکا در این سده از چیزی شبیه یک الگوی نسلی تبعیت کرده. به این ترتیب که در آغاز این قرن عصر جاز که عصری رفاه طلب، بی درد و بی علاقه به سیاست بود، به دنبال عصر ترقی خواهی ظهور کرد.
پس از آن و به دنبال جنبش اصلاح طلبانه دهه 1930 نوبت به عصر تاریک و عذاب آور مک کارتیسم رسید، که از هیجانات سیاسی اشباع شده بود. این عصر در حقیقت جریانی بود جنون آمیز بر ضد روشنفکری که موفقیتی زودگذر داشت. دو عامل عمده در زودگذر بودن این عصر را می توان حالت اضطراب و انفعال روشنفکران رادیکال برشمرد. اما با وجود چنین شرایطی در دهه 1950، اعتماد به نفس و تفکر انتقادی، در میان فلاسفه، مورخان، علمای اجتماعی به ویژه جامعه شناسان احیا شد.
یکی از موثرترین آثار موج نو انتقاد در این دوره، کتاب «جماعت تنها» اثر دیوید ریسمن بود. در این کتاب در مورد جامعه ای توده ای بحث می شود که انبوهی افراد تنها، گسسته، نامطمئن و بی رهبر از ویژگی های بارز آن است. هدف این کتاب این بود چگونگی منجر شدن به پیدایش جامعه توده ای با دگرگونی شخصیت های امریکایی ها همراه با تحولاتی در ساخت اجتماعی را به علاوه انتقاد این جامعه نشان دهد.
یکی از چیزهایی که از شکل گیری یک انتقاد اجتماعی منسجم در دهه 1950 جلوگیری کرد، تغییر موضع فلسفه بود که به دنبال آن در دهه 1960 جبنش هایی چون چپ نو و راست نو در اثر اختلافات بر سر توزیع منابع اقتصادی و قدرت سیاسی که چپ را از راست متمایز می کرد، احیا شد.
ویژگی چپ نو این بود که این دیدگاه کمتر دگماتیک و سرسپردگی آن از نظر سیاسی کمتر انحصاری بود. منظور از جنبش های راست نیز آنهایی بود که راست افراطی یا راست رادیکال خوانده می شدند و در اصل ادامه مک کارتیسم بودند. این جنبشها بیشتر اهمیت جامعه شناختی داشتند تا فکری.
با این توضیحات لازم به ذکر است که منتقدان رادیکال امروز، هیچیک از نظامهای اجتماعی موجود را به عنوان نظامی ایده آل نپذیرفته اند. در بحث آینده به بررسی رادیکالیسم اسلامی و انتقاد اجتماعی در ایران خواهیم پرداخت.
منبع:
منتقدان جامعه، اندیشه اجتماعی رادیکال در امریکا، تام. ب. باتامور، ترجمه محمد جواهر کلام،چاپ اول، زمستان 69، تهران، نشر سفیر