گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- مریم عظیمی؛ فاشیسم یکی از بحث برانگیزترین اصطلاحات سیاسی تاریخ جدید است. صاحب نظرات مارکسیست، فاشیسم را «بالاترین مرحله سرمایه داری» در برهنه ترین شکل خشونت آمیز آن می دانند. اما در یک نگاه کلی از سه جهت می توان به فاشیسم نگریست.
یکی آنکه می توان آن را مفهومی دانست که به حکومتهایی نظیر موسولینی در ایتالیا و آلمان نازی اطلاق می شود. دوم آنکه می توان آن را نوعی جنبش ملی گرای شبه نظامی تلقی کرد که طی جنگهای داخلی در بسیاری از کشورهای اروپایی سربرآورد و سوم آنکه می توان آن را صرفا اصطلاح توهین آمیزی دانست که خطاب به هر گونه رفتار مستبدانه به کار می رود.
به هر حال آنچه واضح است این است که فاشیسم در دو کشور پیشرفته اروپایی یعنی آلمان و ایتالیا ظهور کرد که یکی از آنها پرچم دار پروتستانیسم بود و دیگری مهد رنسانس. گرچه ورود این دو کشور به جرگه کشورهای پیشرفته صنعتی به کندی صورت گرفت، اما هر دو کشور سنتهای فرهنگی درخشانی داشتند که آزادی وجدان و عقیده را محترم می شمردند.
در بحث پیش رو ابتدا تفسیرهای موجود درباره فاشیسم را بررسی کرده و در بحثهای آینده به حقیقت فاشیسم و خاستگاهها و مسائل دیگر این مکتب می پردازیم.
تفسیرهای موجود درباره فاشیسم
تفسیر اول: حکومت موسولینی
پس از اینکه موسولینی در سال 1922، به قدرت رسید و دیکتاتوری فاشیستی را در ایتالیا به وجود آورد، بحث هایی در مورد اینکه فاشیسم نماینده چیست، به وجود آمد. هنگامی که از موسولینی سوال شد که معنی فاشیسم چیست، وی به نحو مبهمی پاسخ داد: «فاشیسم کنش است.» اما آیا واقعا فاشیسم پدیده جدیدی بود؟ پاسخ این سوال که فاشیسم نماینده چیست، هنوز به طور قطع مشخص نیست.
تفسیر دوم: فاشیسم به منزله قدرت سوم
رویکرد دوم برای تعریف فاشیسم این است که آن را نوعی ملی گرایی انقلابی تلقی کنیم. بر اساس این دیدگاه به فاشیسم به چشم نیروی سومی نگریسته می شود که میان سرمایه داری و کمونیسم قرار گرفته و برای ایجاد جامعه ای جدید طراحی شده است. اگر این تعریف پذیرفته شود، فاشیسم را می توان به چشم یکی از مهمترین پدیده های سیاسی قرن بیستم نگاه کرد و حتی می توان از این هم فراتر رفت و آن را بارزترین تفکر سیاسی قرن بیستم دانست.
تفسیر سوم: نظریه های عمومی درباره فاشیسم
نظریه های عمومی، تفسیرهایی هستند که بر ویژگی های عمومی جنبش های فاشیستی تأکید دارند. بر اساس این نظریه ها، همانندیهای جنبش های فاشیستی از تفاوت های آنها بارزتر است. این نوع نظریه ها برای توضیح علت، ساختار، تکیه گاه یا ایدئولوژی جنبشها و یا حکومتهای فاشیستی به وجود آمده اند.
مهمترین این نظریهها عبارتند از: نظریه های مارکسیستی، افراط گرایی از مرکز، تمامیت خواهی، نظریه های مربوط به نوسازی و همچنین دیدگاههای ارنست نولت و مکتب اجماع نو.
نظریه های مارکسیستی
مارکسیستها به فاشیسم همچون واکنش سرکوب گرایانه سرمایه داری انحصار طلب در برابر بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ای می نگرند که بر اثر جنگ جهانی اول و انقلاب بلشویکی به وجود آمد. فاشیسم از این دیدگاه تروریسم سیاسی و واپس گرایی تلقی می شود که توسط نیروهای سرمایه داری و عوامل آنها به راه افتاد و کارکرد آن نابودی جنبش کارگری و تمام شکلهای دموکراسی بود و در نهایت نیز به دیکتوتاری سرمایه ختم شد.
افراط گرایی از مرکز
سیمور مارتین لیپست یکی از نظریه پردازان، در کتاب خود به نام انسان سیاسی بر این عقیده است که فاشیسم نماینده «افراط گرایی از مرکز» یعنی واکنش طبقه متوسط پایین و طبقه متوسط در برابر بحرانهای سیاسی و اقتصادی است.
تمامیت خواهی
این نظریه بیانگر این موضوع است که فاشیسم و کمونیسم در ساختار سیاسی خود همسانند و تمامیت خواهی فصل مشترک آنها در عمل است. در این نظریه بخصوص بر ساختارهای قدرت که آشکارا همخوانی دارند، نقش حزبهای مربوط به هر یک، ماهیت دیوانسالار دولتهای این نوع رژیمها و استفاده مشترک آنها از ترور، تأکید شده است.
نظریه های مربوط به نوسازی
طرفداران این نظریه معتقدند که فاشیسم نماینده «دیکتاتوری رشد یابنده» است و آن را راهکاری در برابر مدلهای رشد اقتصاد کمونیستی و آزاد میدانند. فرایند نوسازی همچنان مورد بحث است. این نظریه چنین استدلال می کند که نازیسم ساختار اقتدارگرای امپراتوری آلمان و جمهوری وایمار را نابود کرد و الگوهایی برای تحرک اجتماعی به وجود آورد که بر اساس آنها آلمان دموکراتیک غربی توانست بعد از حاکمیت نازیها به رشد اقتصادی چشمگیری دست یابد.
دیدگاه ارنست نولت
نولت بر این عقیده است که فاشیسم «پدیده ای ادواری» است که در دوران دو جنگ جهانی عمده شد. او می گوید که فاشیسم دارای مراحل رشد است و حزب «اکسیون فرانسز» را حلقه پیوند فاشیسم اولیه با سنتهای واپس گرای اروپا می دانست و معتقد بود که این حزب در مخالفت با اصلاحات بنیادین اجتماعی و سیاسی انقلاب فرانسه به وجود آمد. فاشیسم ایتالیایی شکل رشدیافته این پدیده و نازیسم «فاشیسم تندرو» بود.
از نظر نولت فاشیسم را باید به عنوان یک پاتک ایدئولوژیک علیه کمونیسم بین الملل و علیه اعتقاد به عقل و پیشرفت دانست. به علاوه فاشیسم اعتراض به سنت و اقتداری بود که در عصر روشنگری قرن هجدهم ریشه داشت. گرچه نولت فاشیسم را ضد مارکسیسم می دانست اما می گفت که فاشیسم منش انقلابی و سیاستهای توده وارش را از خصم خویش به وام گرفته است.
نولت مدعی بود که اصولا، فکر ایجاد کوره های آدم سوزی و عملی کردن آن بازتابی بود از دوران تصفیه های سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی که طی آن استالین، در دهه 1930، کسانی را که دشمن می پنداشت نابود می کرد. نولت در بررسی زمینه های اجتماعی و اقتصادی ظهور فاشیسم موفق نبود. نظریه او در مورد پیوند اکسیون فرانسز و سنت فاشیسم گمراه کننده بود و در مبحث فلسفی اش درباره فاشیسم، آن بخش از سنتهای عصر روشنگری را که بر ایدههای فاشیسم اثر گذاشته بود نادیده می گرفت. با این وصف موفق شد بار دیگر توجه صاحب نظران را به اسلوبهای سیاسی و ایدئولوژیهای جنبشهای فاشیستی جلب کند.
مکتب «اجماع نو»
بر اساس تعریف این مکتب، فاشیسم پدیده ای «ضد جنبش» معرفی می شود که با تمامی شکلهای سیاسی موجود در تضاد است و خود صاحب اسلوب و تشکیلات سیاسی متمایزی است. در بحث آینده به مسائل دیگری در مورد فاشیسم از جمله خاستگاههای آن و ... میپردازیم.
منابع:
1. فاشیسم چیست؟، یدالله موقن، مقاله ای از ترجمه کتاب اسطورة دولت ارنست کاسیرر، تهران،چاپ اول 1377، چاپ دوم 1382
2. کتاب «فاشیسم چیست؟»