گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، امام خمینی (ره) شخصیتی برجسته در تاریخ معاصر ایران و حتی جهان بود که شخصیت او ابعاد مختلفی داشت. ما بیشتر در مورد بعد سیاسی و اعتقادی شخصیت امام شنیدهایم در حالی که تأمل در بعد خانوادگی زندگی امام نیز میتواند به شناخت بهتر ما از شخصیت ایشان کمک کند. در این گزارش نگاهی داریم به بعد خانوادگی زندگی امام خمینی و به طور مشخص رابطهای که ایشان با همسرشان داشتند.
از خاطرات همسر امام (ره):
1. در حالی که رسم نیست در ماه رمضان ازدواج کنند، اما عروسی ما در ماه رمضان بود. آنقدر امام به درسشان مقید بودند که حتی برای ازدواجشان حاضر به تعطیل کردن درس نبود و میگفتند چون ماه رمضان درسهای حوزه تعطیل است وقت مناسبی برای عروسی ماست.
2. به مستحبات خیلی کار نداشتند، هر طوری که دوست داشتم زندگی میکردم. به رفت و آمد با دوستانم کاری نداشتند و اینکه چه وقت بروم و چه وقت برگردم، ایشان به درس و تحصیل مشغول بودند و من هم سرم به کار خودم بود.
امام تذکر میدادند که تکبر نداشته باشید
3. تذکر میدادند که مواظب اخلاق و سیرت خود باشید. خودتان را نگیرید و تکبر نکنید. هیچ کدام از بچهها و حتی من که خانم امام هستم، روی اعتبار امام تکبر نداریم. اصلاً یادمان نمیآید که این مسئله مطرح بوده باشد که خانواده امام هستیم، یا دخترانم خودشان را بگیرند. نه، اصلاً اینطور نیست.
4. من هرگز مهرم را مطالبه نکردم اما امام آخرهای عمرشان وصیت کردند که یک دانگ از خانه قم به عنوان مهر من باشد.
امام حتی در اوج عصبانیت هم اسائه ادب نمیکردند
5. امام (ره) همیشه احترام مرا داشتند. هیچ وقت با تندی صحبت نمیکردند. اگر لباس و حتی چای میخواستند، میگفتند: ممکن است بگویید فلان لباس را بیاورند؟ گاهی اوقات هم خودشان چای میریختند. در اوج عصبانیت، هرگز بیاحترامی و اسائه آداب نمیکردند. همیشه در اتاق، جای بهتر را به من تعارف میکردند. تا من نمیآمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمیکردند. به بچهها هم میگفتند صبر کنید تا خانم بیاید. ولی این طور نبود که بگویم زندگی مرا با رفاه اداره میکردند. طلبه بودند و نمیخواستند دست، پیش این و آن دراز کنند، همچنان که پدرم نمیخواست. دلشان میخواست با همان بودجه کمی که داشتند، زندگی کنند، ولی احترام مرا نگه میداشتند و حتی حاضر نبودند که من در خانه کار بکنم. همیشه به من میگفتند: جارو نکن. اگر میخواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، میآمدند و میگفتند: بلند شو، تو نباید بشویی. من پشت سر ایشان اتاق را جارو میکردم و وقتی منزل نبودند، لباس بچهها را میشستم. یک سال که به امامزاده قاسم رفته بودیم، کسی که همیشه در منزلمان کار میکرد با ما نبود. بچهها بزرگ شده و دخترها شوهر کرده بودند. وقتی ناهار تمام شد، من نشستم لب حوض تا ظرفها را بشویم. ایشان همین که دیدند من دارم ظرفها را میشویم، به فریده، یکی از دخترها که در منزل ما بود، گفتند: فریده! بدو. خانم دارد ظرف میشوید.
6. امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمیکردند. اوایل زندگیمان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من کاری به کار تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو میخواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی.
7. امام کم نصیحت میکردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشتند؛ یعنی میگفتند از هفت سالگی نماز بخوان. میگفتند اینها (بچهها) را وادار به نماز کن تا وقتی 9 ساله شدند عادت کرده باشند. من به ایشان میگفتم: تربیتهای دیگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من که میگویم گوش نمیکنند. خودشان مقید بودند و میپرسیدند، اما همین که بچهها میگفتند نماز خواندهام قبول میکردند و کنجکاوی نمیکردند.
تماس تلفنی امام با همسرشان در نجف
- پانزده سالی که در نجف بودند با کسی تلفنی صحبت نمیکردند. وقتی که به پاریس رفتیم، همان روز اول و یا دوم بود که گفتند: «تلفن نجف را بگیرید. میخواهم با خانم صحبت کنم». در مدتی که در پاریس بودند این مسئله چندین بار اتفاق افتاد که با خانم تلفنی صحبت کردند. به خاطر همین نزدیکی و رابطه عاطفی، چندین بار از پاریس پیغام دادند هرچه زودتر کار گذرنامه و ویزای خانم را درست کنند تا ایشان هم بیاید پاریس. بعد از یکی دو هفته خانم آمد. وقتی که امام، خانواده را دیدند، احساس آرامش و طمأنینهای در ایشان مشاهده کردیم.
«به نقل از حجهالاسلام سید علی اکبر محتشمی»
- علاقه و محبت وافری به همسرشان داشتند به طوری که خانم در یک طرف قرار داشت و بچهها در طرف دیگر و این دوست داشتن با احترام خاصی همراه بود. یک بار خانم مسافرت رفته بودند، آقا خیلی دلتنگی میکردند. وقتی آقا اخم میکردند ما به شوخی میگفتیم اگر خانم باشد، آقا میخندند، وقتی نباشد آقا ناراحت هستند و اخم میکنند. هرچه سربهسر آقا گذاشتیم، اخم ایشان باز نشد. بالاخره من گفتم: «خوش به حال خانم که شما این قدر دوستشان دارید». آقا گفتند: «خوش به حال من که چنین همسری دارم. فداکاری که خانم در زندگی کردند، هیچ کس نکرده است».
«به نقل از زهرا اشراقی (نوه امام)»
یکی از راههای ابراز علاقه امام به همسرشان
- در اول ازدواجشان با خانم قرار گذاشته بودند سالی یک بار خانم به تهران بروند و سه ماه تابستان را در تهران بگذرانند. خودشان هم به خمین میرفتند. این برنامه همیشه بود و تا بزرگ شدن ماهم ادامه داشت. آقا سختشان بود که خانم در زمستان به مسافرت بروند و از روزی که خانم به مسافرت میرفت، اخمهای امام در هم بود تا خانم برگردد. در موقع ورود خانم به منزل آقا میخندیدند و این یکی از راههای ابراز علاقه امام به خانم بود.
«به نقل از فریده مصطفوی (دختر امام)»
- یادم میآید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی میکردم توپ را زدم و شیشه شکست. آقا با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کردهایم؟ من گفتم: خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید، عیبی ندارد. تا من این را گفتم، ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند.
«به نقل از فریده مصطفوی (دختر امام)»
امام حتی به صورت خواهش هم چیزی از همسرشان نمیخواستند
«من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق میآیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند». گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند.
«به نقل از زهرا مصطفوی (دختر امام)»
خدا رهبر انقلاب را برايمان حفظ کند.
واقعا لذت برديم
خدا با امام حسين محشورشان کند
بعضي از جمله ها را که براي مادرم ميخواندم با اين که برايش تکراري بود اما بازهم با خواندن خاطرات امام گريه کرد.
دهنم وا مونده...........................................................
توي اين لينک ميتونيد شناسنامه ايشون رو ببينيد: http://kashmar-93.loxblog.com/upload/kashmar-93/image/shenasnameh-khomeini.jpg
انشالله منم ازدواج کنم با آقامون مهربون ميشم و...!
نه به عنوان آدمهاي غير قابل دسترس