به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، با علیرضا عضدی، دانشجو و نویسنده جوان خراسان شمالی قرار ملاقاتی می گذاریم، علیرضا به خاطر توانمندی اش به عنوان یک نویسنده بومی، مسئولیت حاشیه نگاری دیدارهای رهبر معظم انقلاب در جریان سفر به استان خراسان شمالی را کسب کرده بود.
بنابراین به مناسبت گرامیداشت سومین سالگرد سفر رهبر معظم انقلاب به خراسان شمالی در ۱۹ مهر ۹۱، چند دقیقه ای را پای صحبتش می نشینیم.
آقای عضدی، کی و چگونه خبر سفر مقام معظم رهبری را شنیدید؟
دور هم با خانواده نشسته بودیم و خواهر بزرگم اولین بار خبر را به پدرم دادند؛ اما برای من هیجان انگیز نبود؛ چون چند بار در استان مطرح شده بود؛ اما عملی نشده بود.
گرچه آمدن ایشان را بعید می دانستم؛ اما از صبح روز بعد نگاهم را تیزبینانه تر کردم؛ اما چون مطمئن نبودم که بیایند حتی حاشیه ها و خاطرات را نیز یادداشت نمیکردم.
تا اینکه در شرکت تبلیغاتی مان یک سری افراد آمدند و بنرهایی را سفارش دادند و گفتند اینها را بزنید که بزودی سرتان شلوغ می شود، آنجا بود که شکّم بیشتر شد.
بعد از این موضوع بود که رفتم به حوزه هنری و درخواست کردم که برای من کارت تردد صادر کنند تا علاوه بر اینکه حاشیه ها را می نویسم، کمی از متن را نیز بنویسم. آن ها زیاد خوشبین نبودند؛ اما قول مساعد دادند.
رفته رفته بین مردم همهمه ای ایجاد شد و یک هفته قبل از سفر، بیانیه ای از امام جمعه و حاجی مهمان نواز با این عنوان که مردم آماده استقبال اند، رفت روی خبرگزاری ها و روز بعد هم خبر رسمی منتشر شد.
آغاز فعالیت شما برای سفر مقام معظم رهبری چه بود؟
بسیج دانشجویی اولین تشکل مردمی بود که جلسات ستاد استقبال را در حسینیه حاج قنبر آغاز کرد. ابتدا ستاد خیلی جمع وجور کارش را آغاز کرد؛ اما بتدریج در شب های بعد جلسات منسجم تر شد.
در شب دوم بود که تصمیم گرفتم چند بیت شعر بگویم - این کار را هم انجام دادم و به سه گویش ترکی،کرماجی و فارسی –البته کرمانجی را مسلط نبودم و از الیاس معززی که یکی از دوستان کرمانج من بود خواستم تا این قسمت شعر را گردن بگیرد.
در راه حسینیه بودیم که الیاس داخل ماشین به قولش عمل کرد و دوبیت شعرکرمانجی سرود...
وقتی داخل جلسه این شعر را خواندم، آقای الهی راد مسئول سابق بسیج دانشجویی تشویقم کرد و گفت تیکه کرمانجی اش خیلی عالی بود و قول دادند در روز دیدار حضرت آقا با دانشجوها حتما بچه ها بروند بالا و این شعر را بخوانند.
این شعر بدین شرح بود:
دگر وقتش رسیده پاشو ای دل
بگیر دستت به زانو پاشو ای دل
بشوی از روی خود گرد و غبارت
که غمخوارت بیامد در جوارت
مسلمانان به پاخیزید عید است
زجان فریاد برآرید عید است
خوش آمدی امام استقامت
خوش آمدی آقا جانم فدایت
« منین جانیم خراسانی دی آقا
سنین جانین جان باقلادی آقا
سنین عکسین قاب ایدیم باش ایستینه
یانه باشم قربان آیاقلارینه»
خوش آمدی امام استقامت
خوش آمدی آقا جانم فدایت
« کل دنیا قدرِ آقا دَزانِن
کل دنیا ژَدوریته دَنالن
آقا هاتی چاوه مَه ته عیشق کر
دلِ عاشقِ خوه آقا هینککر»
خوش آمـدی امـام استقامـت
خوش آمدی آقا جانم فدایت
« الا مسها که در گرد و غبارید
به اکسیر ولایت تن سپارید
طلا آنگه طلای ناب گردد
که در هُرم ولایت آب گردد»
خوش آمدی امام استقامت
خوش آمدی آقا جانم فدایت
ایستگاه صلواتی میدان فردوسی را به ما سپردند-البته هیچ چیز نداده بودند، امکانات ما فقط دستگاه صوت و اسپند بود-
ما می رفتیم از خانه فرهنگ شهرداری، خوردخورد پوسترهای مختلف و شکلات می گرفتیم و به سه سوت در ایستگاه توزیع میکردیم.
تعداد 35 هزار تا پوستر مردمی از شهرهای گرگان و مشهد فرستاده بودند که بچه ها در ایستگاه ها توزیع می کردند.
کمی بیشتر از آخرین لحظات منتهی به ورود رهبر معظم انقلاب بفرمایید.
هرچه به سفر نزدیکتر می شدیم، شور و هیجان مردمی هم بیشتر می شد؛ البته نکته ای که در آن روزها برایم جالب بود، سفارش بنرهای 4*12 شرکت ها و برخی ادارات بود که می خواستند از بالا تا پاین سردر ساختمان شان با آرم بزرگ اداره نصب کنند.
هرشب شاهد صف های عریض و طویل موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی بودیم که به مناسبت این سفر به خیابان ها می آمدند.
یک شب در ایستگاه صلواتی، شخصی آمد و یک تراول چک پنجاه هزارتومانی داد و گفت: گوشی موبایلم را فروخته ام تا برای هزینههای ستاد استقبال حضرت آقا بدهم.
روز بعد در حسینیه حاج مرتضی ولی نژاد –که یکی از ستادهای استقبال مردمی بود- نشسته بودیم که از حوزه هنری تماس گرفتند و گفتند که کارت ورود شما هماهنگ شده و سریعا خودتان را برسانید.
قراری که با حوزه هنری گذاشتیم، این شد که من در جلسات باشم، حاشیه نگاری شخصی ام را انجام دهم و در نهایت چاپ بشود.
حال و هوای شخصی ات چه بود، چه احساسی داشتی؟
18مهر روز قبل از سفر بود و تلویزیون مدام زیرنویس می کرد وعده دیدار ما: میدان قائم(عج) ساعت هشت صبح...
برای منِ بجنوردی این نکته خیلی جالب بود که میدان قائم(عج) را نمی دانستم کجاست بعد متوجه شدم که همان میدان بازرگانی معروف بوده است و چون مردم تا به حال این اسم را نشنیده بودند، نگران بودم که نکند آدرس را اشتباهی بروند!!!
شب آخر ستاد بود که دوستم محمدرضا قاسمی آمد جلوی درب منزل ما و گفت که کارت ویژه ات دست من است و تا یک شام من را مهمان نکنی، این را به تو نمیدهم!
آخر شب که من زودتر از ایستگاه برگشته بودم یکی از کارمندان حوزه هنری کارت را به او داده بود تا برساند به من-و من قول شام را دادم...
از اولین لحظه ای که آقا از فرودگاه وارد بجنورد شدند برایمان بگویید.
19 مهر ساعت هفت صبح به سمت میدان دولت راه افتادم. اوایل مسیر کسی را ندیدم و نگران شدم که نکند استقبال خلوت باشد، جلوتر که رفتم در میدان بازرگانی هم کسی نبود.
جمعیت کم کم اضافه شد، نیروی انتظامی به مردم اجازه نمی داد تا از میدان بازرگانی به سمت فرودگاه بروند.
من کارتم را نشان دادم و اجازه عبور گرفتم و تا درب فرودگاه جلو رفتم، بنری که تصویر آقا با یک کلاه جاجرمی پشمی بود –نظر من را به خود جلب کرد.
از حدود ساعت 9 صبح به بعد، دیگر اتوبوس هایی که راه میدان بازرگانی به فرودگاه را بسته بودند، در سیل جمعیت گم شدند.
ساعت 9:23 دقیقه هواپیما فرود آمد و شوروحال بیشتر شد.
ساعت 10:08 دقیقه بود که خوروهای سفید کاروان آقا از دور دیده شدند.
از دور چهره آقا را می بینم، دست تکان می دهم و اشک می ریزم و ایشان هم برای مردم دست تکان می دهند.
جمعیت با پای برهنه از میدان به سمت خودروی رهبر در حال دویدن هستند، سیل جمعیت که به خودرو می رسند راه بند می آید و ازاین به بعد خودرو آرام آرام به پیش می رود،پشت سر جمعیت را که نگاه می کنم ساعت مچی و کفش است که از صاحبانشان جدا شده و بر کف خیابان افتاده است...
در ورزشگاه تختی،حضرت آقا از صفات مردم استان سخن می گویند و در انتها هم از فشار جمعیت که برای بعضی سخت شده بود، عذرخواهی کردند.
یک اتفاق جالبی که بعد از استقبال مشاهده کردم بلوک های بتنی بود که از هم گسیخته شده بودند و لوله های داربستی که کج معوج شده بودند.
اولین دیدار آقا با کدام یک از اقشار بود و برای شما با چه حاشیه هایی همراه شد؟
عصر روز 19 مهر در دیدار حضرت آقا با روحانیون بود، داخل مصلی نشسته بودیم که دو طلبه نوجوان خودکار و دفترچه من را گرفتند تا به امام نامه بنویسند. همین که این دونفر از جایشان بلند شدند، حضار فکر کردند آقا وارد شده و همه بلندشدند، هجوم بردند به طرف جلو که این دو نوجوان نیز با سیل جمعیت به طرف جلو منتقل شدند و تنها چیزی که از این دوطلبه به خاطرم بود عمامه سفید وعبای قهوه ای بود که بیشتر افراد حاضر در جلسه همین مشخصات را داشتند!
به نظر من اوج بیانات حضرت آقا در این دیدار آنجایی بود که فرمودند: بعضی از همین هایی که در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهماننواز، هم بقیهى آقایان - الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانم هائى بودند که در عرف معمولى به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباختهى به این اهداف و آرمانهاست.
او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمىبینند. «گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم / آیا تو چنان که مینمائى هستى؟». ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت. بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.»
در هنگام سخنرانی و پس از آن، ذهنم درگیر آن دو طلبه بود و دفترچه ای که از حاشیه ها داشتم و پریده بود، در همین حین یکی از دوستانم که در تیم پذیرایی مصلی بود یک غذای تبرکی آورد و آن را به من داد؛ اما بحمدالله آنقدر سفر رهبر معظم انقلاب در تاریخ زندگی ام برجسته بود که ثانیه به ثانیه ی حاشیه ها در ذهنم ثبت بود و توانستم آن را بازنویسی کنم.
این بود گفتگوی ما با علیرضا عضدی، نگارنده حواشی سفر مقام معظم رهبری به خراسان شمالی که ان شاء الله بخش های بعدی آن همین جا منتشر می شود.