اخبار دانشگاهی را از «کانال اخبار دانشگاهی SNN.ir» دنبال کنید
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، دانشجوی شهید سید محمد هادی نوربخش در سال ۱۳۴۰ در خانواده ای اهل معرفت پا به عرصه وجود نهاد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر بیـرجند به اتـمام رسـاند و برای ادامـه تحـصیلات دبیرستان در رشته ریاضی فیزیک عازم مشهد شد و پس از گذراندن سال اول دبیرستان به دلیل حضور برادر بزرگش در تهران که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود، عازم آن شهر شد و به دلیل داشتن نمرات عالی در دبیرستان خوارزمی پذیرفته شد. محمد هادی علاوه بر تحصیل در کنار برادرش در جلسات سیاسی ـ مذهبی شرکت می کرد.
سال چهارم دبیرستان ایشان همزمان با تظاهرات مردمی سال ۵۷ بود و محمد هادی همراه سایر دانش آموزان در تظاهرات ضد رژیم شرکت میکرد. در اواسط سال تحصیلی به بیرجند برگشت و در دبیرستان طالقانی درسش را ادامه داد. پس از موفقیت در آزمون سراسری دانشگاه وارد دانشگاه صنعتی شریف شد و در رشته مهندسی صنایع مشغول تحصیل شد.
پس از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها محمد هادی دوره آموزش نظامی را در تهران دید. در مرداد سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه بیرجند در آمد و شش ماه تلاش صادقانه و خدمات خالصانه وی ثمرات درخشانی به همراه داشت و سپس عازم لرستان شد.
وقتی می خواست به آخرین ماموریت خود به افغانستان برود. با سختی توانست رضایت مادرش را برای این ماموریت بگیرد، به مادرش گفت اگر قرار باشه بنشینم و تماشاگر باشم که نمیشود، در این لحظه مادر سرش را بلند کرد و به چشم های هادی نگاه کرد که غرق در تمنا بود و در نهایت مادرش گفت، من هرچه بگوم شما کارت خودت را انجام میدهی، وظیفه من هم دعا کردن است. برو خدا به همراهت، شهید هادی نوربخش با این جمله مادرش خوشحال شد و این بار دیگر تحمل نکرد و حرف دلش را به مادر گفت که مطمئن باش مثل شما خیلی کم پیدا میشود.
در آخرین مأموریت خود برای بررسی و تهیه اطلاعات به افغانستان عزیمت کرد و در تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۹ بر اثر انفجار مین به درجه رفیع شهادت نایل شد و در مزار شهدای بیرجند به خاک سپرده شد.
وصیت نامه:
پدر و مادر گرامیم و برادران عزیزم حال که عازم سفری طولانی هستم خواهش می کنم کلیه گناهان گذشته مرا عفو فرمایید.
خواهش می کنم بعد از وفات من برایم گریه نکنید و در غیر این صورت روحم در عذاب خواهد بود. از مال دنیا چیزی جز حقوق چند ماهه خود ندارم، آنها را به فقرا بدهید. برایم مجلس نگیرید. از قول من به حسین بگویید که درس بخواند. آرزوی من است که او هم پاسدار بشود. برادرم محمد اگر در مدتی که با شما بودم خطائی از من سر زد و یا شما را ناراحت کردم، مرا ببخشید. برادرم مهدی امیدوارم که به درست ادامه داده و خطاهایم را عفو نمایی. پدر عزیزم وقتی نگاه به چهره ات می کنم یاد رنجهای فراوانی که برای بزرگ کردنم کشیده ای می افتم و از رویت خجالت می کشم. مادر عزیزتر از جانم بزرگوارم، وقتی یاد زحمتهای فراوان شما می افتم، بدنم می لرزد و از شما خیلی خجلم. خواهش من از همه شما این است که برایم گریه نکنید.
خاطره ای از زبان پدر شهید
ایشان (شهید هادی) طبع شعر خیلی خوبی داشتند و سخنران خوبی هم بودند. که ما از این موضوع تا مدت ها خبر نداشتیم و بعدا این موضوع را فهمیدیم. یک شب در جریان افشاگری علیه رژیم غاصب شاه؛ هادی در مسجد پایین شهر اشعاری را خواندند که در این بین چند نفر علیه ایشان که هنوز گرایش به شاه داشتند، بلند شدند وخواستند هادی را کتک بزنند. در همین هنگام جوانان حزب اللهی داخل مسجد به طرفداری هادی آنچنان گوشمالی به شورشیان دادند که همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند.