گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-سارا عاقلی، اگر قرار باشد برای کلمه «شب امتحانی» یک مصداق تعیین کنیم بی شک آن مصداق من هستم چون ایام فرجه بازه ای برای انجام تحقیقات و پروژه هایی است که به موقع نرسیده و روی هم تلنبار شده؛ به همین خاطر حال و هوایم در ایام امتحانات دیدنی است از مطالعه 400 صفحه(!) در یک شب و همزمان خلاصه نویسی گرفته تا بی خوابی 24 ساعته و...
حالا به همه این ها اضافه کنید همزمانی ایام امتحانات با ماه رمضان در گرمای خرداد و از آن خاص تر امتحان در روز حمله تروریستی به مجلس و حرم امام که دیگر نمیدانستم نگران امتحان باشم یا حضور داعش در قلب پایتخت.
چهارشنبه 17 خرداد ساعت یک بعد از ظهر امتحان شروع میشد و من بین ساعت 10 تا 11 در خانه مشغول مطالعه آخرین فصل بودم، طبق معمول تمام دستگاههای ارتباطی اعم از گوشی و تلویزیون خاموش بود تا من درس بخوانم! اتفاقا امتحان آن روز درسی با عنوان «مسائل سیاسی و اجتماعی در کشورهای اسلامی» بود و آخرین فصل هم درباره تروریسم و اندیشههای تکفیری و بروز خشونت در کشورهای اسلامی!
داشتم مبحث آخر جزوه را بالا و پایین میکردم که خواهرم حیرت زده و موبایل به دست از اتاق بیرون آمد و از حمله تروریستی به مجلس خبر داد. اولین کار روشن کردن موبایل و تلویزیون بود و طبق معمول صدا سیما در اطلاع رسانی از فضای مجازی به طرز فاحشی عقب می ماند، اقدام بعدی هم نشستن پای تلفن و تماس با اعضای خانواده و فامیل جهت اطلاع از سلامت و توصیه های ایمنی!
در میان اخبار غیر مترقبه و ناراحت کننده انتظار شنیدن هر چیزی وجود داشت از زلزله، و تصادف مرگبار گرفته تا فاجعهای مثل پلاسکو و فوت یکی از سران سیاسی کشور اما حمله ترویستی نه. چون معنیاش می شد رخنه تروریسم در جزیره امن خاورمیانه یعنی ایران.
اخبار ضد و نقیض به استرس حادثه دامن میزد اما عمده نگرانی من، مقصد بعدی تروریستها بود چون اگر حرم امام و مجلس را نشانه گرفته بودند بعید نبود سراغ دیگر ارکان مهمی مثل بیت رهبری بروند و دیدار صمیمانه دانشجویان و رهبر انقلاب که یک سال منتظرش بودیم لغو بشود! آن وقت میشد آش نخورده و دهان سوخته! یک سال فعالیت در دانشگاه و غافلگیر شدن با سهمیه بیت که دوستانم هدیه داده بودند و در آخر از دست رفتن مهمترین دیدار دانشجویی بخاطر یک مشت تروریست که این بار هوای ترقه بازی در تهران به سرشان زده بود.
هرچه تلاش کردم ذهنم برای درس خواندن جمع نشد. جزوهها و کتاب را جمع و جور کردم و از خانه بیرون آمدم. میخواستم در حال و هوای شهر باشم، کنار اضطراب جاری میان مردم. اما واقعیت چیز دیگری را نشان میداد، افراد هنوز در مغازهها مشغول خرید و رفت و آمد بودند آن هم درست در نقطه مرکزی شهر. احساس کردم از مشاهده چیزی به دست نمیآید سوار تاکسی شدم تا مردمی ترین تحلیلها را بشنوم. تحلیلها مثل همیشه انتقادی بود آغشته به طنز و طعنه و اندکی هم اضطراب و «خدا به خیر کند» ها.
وضعیت دانشکده هم همین بود، شوک ماجرا مانع از واکنش سریع افراد میشد. تا اینکه امتحان شروع شد و استاد به کلاس آمد و ندای دانشجویان بلند شد:«استاد با این وضعیت امتحان نمیتوانیم بدهیم بلند شد، از کجا معلوم همین الان نیایند سر وقت ما برای از بین بردن نخبههای مملکت!» اما از بد حادثه استاد در جریان اتفاق نبود و وقتی ما را سرگرم امتحان کرد موبایل را روشن کرد، جهت کنترل کردن حس کنجکاوی ما، آخرین اخبار را اطلاع میداد.
وقتی به سوالات مبحث تروریسم پاسخ میدادم احساس میکردم چقدر فاصلهی تئوری ها و واقعیات اندک است و چقدر زود از دنیای نظریهها به قلب حادثه پرتاب شدیم.
امتحان تمام شد از دانشگاه تا محل دیدار دانشجویان با رهبر انقلاب یک ساعت فاصله بود. جد کرده بودم که هرجور شده خودم را برسانم و دیدار را از دست ندهم. در مسیر یکی از بچهها که قرار بود بیاید تماس گرفت و گفت که خانوادهاش مانع میشوند و میگوید ممکن است به محل دیدار حمله تروریستی بشود؛ به او گفتم برایشان توضیح بدهد که در حال حاضر به امن ترین مکان پایتخت دعوتیم و از ترس جانش هم که شده بیاید.
مراسم به سنت هر سال با سخنرانی نمایندگان تشکلهای دانشجویی شروع شد برخی هوشمندانه به حمله تروریستی گریزی زدند و در نهایت سخنرانی رهبر انقلاب که در تاریخچه دیدارهای دانشجویی ماندگار شد و من خاص ترین دیدار و امتحان را چشیدم.