گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ «باز آمد بوی ماه مدرسه» برای بچهمدرسهایها که هیچ، برای دانشجوها هم ترانهای هولناک است و مثل شیپور مرگ، خبر از پایان ایام شاد فراغت و آغاز درس و کلاس میدهد. گذر از هجدهسالگی و رفتن به دانشگاه، با همه تفاوتهایی که در سبک زندگی آدم ایجاد میکند، هیچ تغییری در میزان دلهره، خشم و حسرتِ پایان تابستان ندارد و حتی این حس نفرت از پاییز، گاهی تا سالها پس از فارغالتحصیلی هم در گوشت و پوست میماند و رسوب میکند. اصلاً همین که ساعتها به عقب کشیده میشوند و ساعتِ ششِ تا پیش از این روشن، به تاریکی شب میپیوندد خودش دلیلی کافی برای دوستنداشتن پاییز و دلتنگی از رفتن تابستان است. باقیِ دلیلها بماند!
امروز دوم مهر است و این یعنی سال تحصیلی جدید دانشگاهها دستکم یک روز است که آغاز شده. ایامی که برای ورودیهای 96 و 95 و 94 به قبل یک اتفاق تکراری، و برای ورودیهای 97 یک تجربه تازه و احتمالاً به یاد ماندنی است. هنوز اثبات علمی ندارد اما تقریباً همهی دانشجویان بر این گزاره باور دارند که: «ورودیها از فاصله بیست کیلومتری و با چشم غیرمسلح هم از غیرورودیها قابل تشخیص اند.» همهجیزِ یک ورودی جدید، با بقیه دانشجویان تفاوت دارد و توی چشم است. از نحوه راه رفتن و کوله به دوش انداختن و پیراهن توی شلوار کردن و کتانی را با کتشلوار سِت کردن، تا هول شدن و گم کردن کلاسها و فراهم کردن بساط سوژهخنده برای سالبالاییها. اما اگر کمی به دنیای ورودیها وارد شویم و ذرهبین روی رفتارهایشان بگذاریم، تفاوتها و تمایزهای جذابی در میانشان پیدا میشود که سوژه گزارش ماست. پس از تیپشناسی اساتید و تشکلهای دانشجویی، این بار آشِ «تیپشناسی ورودیجدیدها» را برایتان پختهایم، بدون یک وجب روغن.
توضیح ضروری: هیچ ارتباط معناداری میان تصاویر و مطالب وجود ندارد و به عبارت بهتر، عکسها کاملاً تزئینی است!
دبیرستانزدهها: هنوز در تب کنکور
مثل نجاتیافتهای که تازه چند ساعت است از کشتی نوح پیاده شده، اینها هنوز در شوکِ طوفاناند و حالاحالاها نمیتوانند خودشان را از حجم و فشارِ درسخواندنهای دوران دبیرستان رها کنند. هنوز به دنبال کتاب nهزار تست و دور دنیا در n ساعت میگردند و هنوز منتظرند یک نفر در همین روزهای اول دانشگاه، یک جا جمعشان کند و متدهای جمعبندی در ماههای آخر را توی مغزشان بریزد. اینها هنوز جمعهها با کابوس آزمون آزمایشی از خواب بلند میشوند و دفتر برنامهریزی هفتگیشان را برای تایید پیش استاد راهنما میبرند.
دبیرستانزدهها را عموماً در دانشگاههای اسم و رسم دار میشود پیدا کرد. اینها معمولاً هیچ کاری جز درسخواندن بلد نیستند و دانشگاه را به چشم دبیرستانی میبینند که بزرگتر است و «ناهارخوری»اش شده سلف و «نمازخونه» اش مسجد. دبیرستانزدهها از همان اولین ساعتِ اولین روز آغاز کلاسها، سر کلاس هستند و در چشم استاد خیرهشدهاند و منتظرِ کوچکترین دُر و گوهری هستند که از دهان استاد بتراود تا بیکم و کاست آن را بر روی کاغذ بیاورند. این گروه از ورودیها را جز در ردیفهای اول کلاس نمیشود دید. گزارش موثقی از دیده شدن لبخند بر لب این دانشجوها هم مخابره نشده و تنها حالت ممکن برای خندیدن این عزیزان، بیان یک نکته مطایبهآمیز و نغز از جانب استاد است که دبیرستانزدهها را تا حد مرگ خندانده و به دیوار میپاشانَد. جزوههایشان، مرزهای «کامل بودن» را گسترش داده و هیچ نکته و مسالهای از چشم این دوستان پنهان نمیماند. از همین رو، جزوههایشان در بازه زمانی یکم تا دهم دی ماه و یکم تا دهم خردادماه، حکم دلار در بازار آزاد را پیدا میکند و رسماً نایاب میشود. دختر و پسر هم ندارد و اساساً جزوهنویسی در این تیپ دانشجویان، یک سنت است. گفتن از نمرههایشان هم که تکرار بدیهیات است. رتبه 1 تا 3 مال آنهاست و جواز پذیرش بدون کنکور مقطع بعدی را هم از حالا در جیبشان بدانید.
ویژگیهای ظاهری: عینک در تیپ آنها قطعی و بخشی از «شکل کار» است. پسرهایشان عموماً پیراهنهایشان را توی شلوار میکنند و با شلوارِ لی و کفش کتانی در دانشگاه میپلکند. دخترهایشان هم عموماً پوششی بهتر از نُرم دانشگاهها دارند. کولهپشتی از پشتشان نمیافتد و محال است در کلاسی بدون کاغذ و قلم بنشینند.
جملات کلیدی: «استاد میشه اینو یه بار دیگه بگید؟»، «استاد فلان مبحث هم توی امتحان میاد؟»، «استاد قرار بود امروز کوییز بگیرید.»
ارتباطبگیرها: همنشین اساتید
فکر بد به سرتان نزند؛ این ژانر ورودیها اساساً به دنبال «ارتباط» هستند اما نه آن ارتباطی که به فکر شما مخاطبین عزیز خطور میکند! اینها دانشگاه را نه توقفگاه، که گذرگاهی برای رفتن به سوی بازار کار یا دانشگاههای آن ورِ آب میدانند. برای همین، از همان روز اول میافتند دنبال اساتید و تلاش میکنند با استفاده از مهارتهای ارتباطی، خیلی زود تبدیل به پسرخاله/دخترخالههای اساتید شوند. همهچیز ابتدا با چند سوال درسی و مراجعات مکرر به دفتر استادِ هدف آغاز میشود. سپس از دل سوالها و رفعاشکالها، به چند پروژه مشترک(از جنس ترجمه و سرچ) میرسند و دست آخر میبینی ترم 2 تمام نشده، فلان رفیقِ ارتباطبگیرِ همورودیات شده TA استاد مزبور و ضمن جمع کردن رزومه، دارد قاپِ استاد را برای نوشتن یک ریکامِ اساسی و یا معرفی به یک شرکت بزرگ، میدزدد.
برای ارتباطبگیرها آنچه که اصالت دارد درس نیست، پروژه و کارنوشت و تحقیق و مقاله و اینطور چیزهاست. هرچیزی که بشود زیرش با فونت درشت نام «استاد راهنما: جناب آقای/سرکار خانم دکتر فلانی» را نوشت. از نظر این دسته از دوستان، استاد یا یک عابربانک است که آینده مالی دانشجو را تضمین میکند، یا یک ماشین امضا که نامه معرفیاش به موسسات و شرکتهای بزرگ را امضا بزند. ارتباطبگیرها با وجود اینکه از دبیرستانزدهها کمتر سر کلاس حاضر میشوند، اما ارتباط صمیمیتری با اساتید دارند و علت این مساله، توجه ویژه آنها به زمانهای ارزشمند «پس از کلاس» است. فیالواقع ارتباطبگیرها معتقدند اگر استاد تنها در اتاقش باشد، نفر دوم شیطان است و لذا همواره- با بهانه و بی بهانه- به استاد سری میزنند تا هم او از تنهایی در بیاید و هم به همین بهانه طرح یک کار یا پروژهای را با استاد هماهنگ کنند.
ویژگیهای ظاهری: چشمهایشان همواره برق دارد و با دیدن هر استادی از هر دانشکدهای، این برق بیشتر میشود. چندان اهل رسیدگی به ویژگیهای ظاهریشان نیستند و ساده لباس میپوشند. البته یک گونه بسیار نادر از ارتباطبگیرها هستند که این ویژگی را ندارند و ویژگیهای بدتری دارند و عموماً به دنبال خارج رفتن هستند و ما دربارهشان چیز خاصی نداریم که بگوییم! اما عمومشان سادهپوشاند و معمولاً با تیشرتهای ساده و حتی صندلهای تابستانی در دانشگاه تردد میکنند.
جملات کلیدی: «دارم میرم پیش استاد»، « الان پیش استاد بودم»، « یه جلسه با استاد دارم»
عاشقپیشهها: سبز در سبز!
از عنوانشان پیداست که در چه اوضاع و احوالی سیر میکنند. اینها اساساً از دانشگاه نه مدرک میخواهند، نه نمره و نه ارتباط با بازار کار. برای اینها دانشگاه یک بنگاه همسریابی است و از همان لحظهی اول روزِ اولی که وارد دانشگاه میشوند به دنبال شریک زندگیشان میگردند. برای اینها دانشگاه نه در کلاس و نه در اساتید، که در فضاهای سبز خلاصه میشود. گونهای از این ژانر ورودیها البته برای رسیدن به مقاصدشان به جای فضای سبز به سراغ انجمنهای اسلامیِ سبز میروند و در بیشتر موارد، خیلی زودتر به هدفشان-یا چیزی شبیه هدفشان- میرسند.
ورودیهای عاشقپیشه البته در ابتدای مسیر هم ناشیاند و هم ناآگاه، و از این رو عموماً با بالا آوردن یک گند، به عاشقپیشگیشان پایان میدهند و برای فیصله دادن قضیه، به نهاد رهبری مراجعه میکنند تا خیلی آرام و بدون حاشیه به مراد دلشان برسند. دستهای دیگر از عاشقپیشهها اما چنان به گند بالا آوردن عادت میکنند که میبینی سه ماه از سال تحصیلی نگذشته ، شهرهی کل «جنس مخالف»های دانشکده شدهاند و هرروز با دستهگلی تازه، دانشگاه را آبیاری میکنند. بهترین کار در مواجهه با عاشقپیشهها، نصیحت آنهاست و در گام بعد، فاصله گرفتن از آنها.
ویژگیهای ظاهری: موهای پریشان، بلند و آشفته، البسه نامرتب، بیاعتنایی کامل به درس و دنیا و مافیها
جملات کلیدی: «ببخشید میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟» «امروز توی نشریه مقالهتون رو خوندم. وای خیلی عالی بود. میشه برای برنامه 16 آذر با هم کار کنیم؟»، «ببخشید میشه شمارهتون رو داشته باشم؟»
بپیچانها: بیا بریم صفاسیتی!
درست در مقابل دبیرستانزدهها قرار میگیرند و از همان لحظات اول و با غیبت مستمر و مداوم در کلاسهای درسی، نشان میدهند که تارکِ درس و مافیها هستند و از دانشگاه جز یک مدرک فرمالیته، چیز بیشتری نمیخواهند. معمولاً از چند روز مانده به آغاز سال تحصیلی، طی عملیاتهای منظم شناسایی، کلیه مناطق جذاب اطراف دانشگاه اعم از کافه، گیمنت، اسکیپروم و سینماها را شناخته و برای بهرهمندی حداکثری از همه آنها یک برنامه منظم دارند. کلاس را جز در جلسات نزدیک امتحان میانترم/ پایانترم حرام میدانند و معتقدند دانشجویی که درس بخواند، دانشجو نیست. کارشان را معمولاً با یکی دو جزوه که از دبیرستانزدهها میگیرند ، در یکی دو هفته منتهی به امتحان راه میاندازند و باقی سال تحصیلی را به شادخواری در اماکن تفریحی، فرهنگی و غیرفرهنگی میپردازند. «پولِ بابا» اصلیترین منبع درآمد این حضرات است و مادامی که شیرِ جیبِ بابا وصل باشد، بساط عیش آنها هم به راه است.
بپیچانها خودشان به دو دسته «قابل وصف» و «غیرقابل وصف» ها تقسیم میشوند. قابل وصفها عموماً اکیپهای تفریحیِ تکجنسینیای دارند که برنامههایشان از سینما و شهربازی و رستوران فراتر نمیرود. اهل خوراکیها و پوشاکی(!) ها و شنیدنیهای مجاز هستند و معمولاً هر دفعه نوبت یک نفرشان است که سوئیچ را از بابایش بپیچاند و برنامه را «روال» کند. غیرقابل وصفها هم همانطور که از اسمشان مشخص است، قابل وصف نیستند!
ویژگیهای ظاهری: عموماً به لباس ارزان و یا ساده اعتقاد ندارند. ساعت مچیِ لوکس و انگشترهای خفن و همهنوع زینتآلات را بر خود واجب میدانند و بوی عطرشان فضای دانشگاه را پر کرده و عرصه را برای عاشقپیشهها تنگ ساخته!
جملات کلیدی: «حاجی برنامه این هفته چیه؟»، «برنامه کنیم بریم فلان جا»، «رواله؟»
کارکُنها: محصولات غلبهی اصرار بر انکار
اینها عموماً اشتباهیاند. یعنی انتخاب رشتهشان حاصل غلبهی اصرار شدید خانواده بر انکارهایشان است و بنابراین، با حداقل علاقه در دانشگاه حاضر شدهاند و درس را در حد رفع مردودی میخوانند. شرکتشان در کلاسها یکی در میان است و مابقی عمر را به کار کردن میگذرانند. کاری که در راستای علاقهشان است و بودنش، دوران تحصیل در رشتهای که دوستش ندارند را قابل تحمل میکند. البته گونهای از کارکّنهای علاقمند به رشته هم داریم که برایشان ثروت بسیار بیش از علم اصالت دارد و از همان روزهای اول به دنبال کسب مال میروند. علم و مدرک برای آنها یک وسیله است و کاربردی بیش از پر کردن رزومه در هنگام استخدام و پر کردن دهان در هنگام خواستگاری، ندارد. کارکُنها معمولاً با تدریس و مشاوره کنکور و اینها شروع میکنند و آرام آرام در یکی دو شرکت/ موسسه، کارهای حاشیهای و پروژهای انجام میدهند و بعد از 4 سال میبینی کسب و کار خودشان را راه انداختهاند. اگر دانشگاه برای ارتباطبگیرها حکم گذرگاه را دارد، برای کارکُنها صرفاً یک پل است. پُلی که باید همراه با وسیله نقلیه از روی آن رد شد تا به کار و زندگی رسید.
ویژگیهای ظاهری: ظاهرشان عموماً شیک و منطبق بر عرف جامعه است. تیپی مرتب و «اداریپسند» دارند و از نوک سر تا کف پا، با البسهی رسمی تردد میکنند.
جملات کلیدی: «تدریس دارم»، «اون تایم یه جلسهای دارم»، «شما برید، من اگه کارم تموم شد میام».