گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ «استعمال دخانیات» این روزها نه یک پدیده نادر، که اتفاقی عادی در دانشگاههاست. تعداد قابلتوجهی از دانشجویان، با دلایل و انگیزههای مختلف اولین «پُک» به سیگار را میزنند و زمینگیرش میشوند. در پرونده ویژه «دخانیات» قصد داریم نگاهی بیندازیم به این اتفاق دودآلود و دلایل پررنگشدنش در دانشگاهها را واکاوی کنیم. در قسمت اول این پرونده، از نمایی نزدیک به سراغ دانشجویان سیگاری رفتهایم و روایتی داریم از روزگار سپریشدهی اهالی دود در دانشگاه تهران. چنین روایتی، مطلقاً به معنای تایید این سبک زندگی و همراهی با این مدلهای رفتاری نیست. اما پیش از ورود به بحثهای آسیبشناسانه، لازم است کمی با سیگاریها «همراه» شویم و دنیا را از چشم آنها ببینیم. این گزارش، عینکی است که زندگی را از چشم چند دانشجوی سیگاری برایمان روایت میکند. مقدمهای برای بحثهای بعدیمان درباره «سیگار»، این همدم دوستنداشتنی و اعتیادآورِ برخی از دانشجویان.
یکم: منزوی و دود
عرفان میم. ورودی ۹۵ ادبیات. لاغر و موفرفری. هنوز نمیدانم بچه کجاست. از آنهایی است که همراه هر وعده غذا «منزوی» و «کریستین بوبن» میخوانند و انگار در جهانی موازی زندگی میکنند. زیاد دستش سیگار ندیدم. بیشتر میگذارد برای شب ها، بالکن و موسیقی، زیر نور ماه! معلوم است با هر پُکی که میزند زندگی میکند. خیلی نمیخندد. نوعی درونگرای افسرده که احتمالا سیگار را اصلاً برای ضررش میکشد؛ به هر حال خودآزاری هم لذت خودش را دارد. انگار قبل از دانشگاه هم دور از این فضا نبوده و اصلاً به خاطر همین ادبیات زده. دانشکده ادبیات هم با آغوش باز پذیرایش بوده؛ بین کلاسها حیاط سیگار، بعد کلاسها کافه، آخر شب هم پارک لاله. احوالِ جهان و اصلِ این عمر که هست، خوابی و خیالی و فریبی و دمی است...
دوم: تیره و سبزه
معین الف. لهجهاش داد میزند یزدی است. با اینکه چهره سبزهای دارد عینک فریم تیره میگذارد و تابحال رویم نشده درموردش با هم حرف بزنیم. گاهی که برای سیگار میآید بالکن میبینمش. فقط به بالکن هم بسنده نمیکند و تقریبا همه جا سیگار دستش است. اتاق، راهرو، راه پله، حیاط، پشت بام... معمولاً هم تنها سیگار نمیکشد و غالباً دارد با یکی دو نفری بحث میکند و با هم بهمن کوتاه دود میکنند. احتمالاً اولین سیگارش را هم در جمع روشن کرده. حقوق میخواند و همین یعنی حتماً سال کنکور سختی داشته. صدایش بعد این همه مدت بم و بلند شده و موقع صدازدن هم اتاقی اش تقریباً کل طبقه میشنوند. یک بار هم با یکی دعوایش شده بود، یادم است تا یکی دو طبقه بالا و پایین آمده بودند ببینند چه خبر است!
سوم: گیتار و سیگار
مهدی جیم. شاهین شهر. مهندسی مکانیک. معمولاً با لباس راحتی در طبقه عبور و مرور میکند و با سبیلی که جدیداً بلند کرده هر بار میبینمش کمی خنده ام میگیرد. چندباری که با هم «مافیا» بازی کردهایم نشان داده پسر باهوشی است و علاوه بر آن با چشم بسته هم به خوبی میتواند سیگار بکشد و موکت را نسوزاند. گیتار بزرگی دارد و بعضی شبها مازیار فلاحی میزند و با لحن غصه دارش میخواند. هرچند به قول بچهها جا دارد روی تحریرهایش کار کند! همدیگر را بیشتر در راهرو میبینیم، در حالی که نیم خیز به دیوار تکیه داده و پکهای عمیقی میزند. معمولاً هم ته سیگارش را همان جایی که تمام کند رها میکند. یک بار هم برایمان خاطرهای تعریف کرد از یک استاد مشهور دانشکده شان که کنار بوفه به او تذکر داده سیگار نکشد و مجبورش کرده جلوی چشمش خاموشش کند و او هم بعد رفتن استاد، همان سیگار نیم کِش را از زمین برداشته و دوباره روشن کرده.
ساکنین اتاق ۲۰۵ -تنها اتاق «سیگار آزاد» طبقه- که بعد چند ترم دیگر با هم خودمانی شده بودند. دمپایی همدیگر را میپوشیدند، از یک شیشه آب میخوردند. سیگارشان فرق داشت، اما اگر یکی تمام میکرد بقیه بهش میرساندند. برای فندک هم که مالکیت تعریف نشده بود. کف اتاقشان همیشه شلوغ بود. از همه چی. برای همین هم موقع روشن کردن سیگار مقیّد به محل خاصی نبودند، هر جا که نشسته بودند یک چیزی پیدا میشد که زیرسیگاری بشود. اتاقشان به ندرت ساکت بود و همیشه یا در حال بحث بودند یا موسیقی یا PES.
چهارم: سیگاری اجباری
بهنام ف. ورودی ۹۶. موهایش غالباً بهم ریخته است، مگر وقتی که بخواهد برود بیرون. خندههای خاصی دارد و با آن چهره سفید و لاغر و عینک گرد، اگر نشناسی اش فکر میکنی یا کم دارد یا از آن نخبههای عجیب و غریب مهندسی است! یک بار یکی از بچههای طبقه که بعد چند ترم فهمیده بود حقوق میخواند آمده بود و با لحن تاسف آوری میگفت: پسر فکرشو بکن نابغه ریاضی کشور داره حقوق میخونه! سیگاری نبود. از همان ترم اول افتاد در این اتاق. به جای رضا آمد. رضا هم کلاسی معین بود که از ترم ۵ دیگر نیامد خوابگاه. بعد که پرسیدم گفتند خانه گرفته. بهنام از ترم بعد جایش را گرفت. زود با بقیه جوش خورد و میآمد به شب نشینیهایمان. پسر با معرفتی بود. یک بار هم سر یک شرط بندی سرش را با نمره ۴ زد. از ترم دو دیدم سیگار دستش است. خودش هم با خنده میگفت که اینها آخر کار خودشان را کردند. هنوز هم بهش نمیآید. انگار هر سیگار را به زور تمام میکند.
چرا سیگار؟
اتاق ۲۰۵ تنها اتاق طبقه نیست؛ و خوابگاه ما هم تنها خوابگاه دانشجویی نیست. هر خوابگاه دستِ کم یک اتاق مثل ۲۰۵ دارد و هر دانشگاه یک منطقه حفاظت شده مثل حیاط سیگار. دوران دانشجویی هزار و یک دلیل هم برای روشن کردن اولین نخ برایت دارد: اولین امتحان زیر ۱۲، اولین شب تنهایی، هم اتاقی اهل دل، شب بارانی پاییز، تمایل به تریپ آرت، جداشدنها و مرور خاطره ها، حتی محض تفریح و تست کردن. فرقِ میان «لب نزدن» و «اولین نخ» هم فرق بین بود و نبود است. دانشجو دلش میخواهد به یک چیزی بچسبد؛ یک همدم همیشگی که آیین خاص خودش را داشته باشد، از استرسهای هرروزه رهایش کند، از داشتنش حس خوبی بگیرد، و ترجیحاً در جیب جا شود.