گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ روی گاری کوچکش دو شیشه ی بزرگ گردو گذاشته و خودش هم ایستاده کنارش. یکی دو دقیقه به افطار که می شود، از پای گاری اش بلند می شود و می رود روی سکوی پشتی یک سفره ی کوچک می اندازد. از خانه برای خودش یک ظرف کوچک آورده که تویش یک تکه پنیر، یکی دو پر گوجه و دو سه تا خرماست. نان را هم از کیسه بیرون می آورد و می گذارد کنارش. یک فلاسک هم صبح از خانه آورده که تویش چای ریخته و الان یخ کرده است!
می گوید سال ها در یک کارخانه کارگر بوده و یک سال پیش به خاطر تعدیل نیرو بیرونش کرده اند و راهی برای امرار معاش ندارد جز دستفروشی.
تعارفم می کند افطار مهمانش باشم. وسط افطار کردنش هم هر از گاهی مشتری برایش می آید و می رود راهش می اندازد و برمی گردد.
دست های سیاه شده اش را نشانم می دهد و می گوید: «صبح ها تا ظهر توی خانه گردو پوست می کنم و از دو و سه بعد از ظهر تا آخر شب می آیم برای فروششان.»
با این که سعی می کند سایه ی بزرگی پیدا کند و زیر سایه باشد اما باز هم گرما طاقت فرساست. توی همین گرما و زیر همین آفتاب، گردوهایش را می فروشد و تشنگی را تحمل می کند.
می گوید: «توی ماه رمضان وقتم برکت دارد. وقت هایی که بیکارم می نشینم کنار جوی آب و جزء روزم را می خوانم. اینطوری هم وقتم حرام نمی شود هم ثواب می برم.»
معتقد است پولی که در ماه مبارک درمی آورد پول برکت داریست. می گوید همیشه قسمتی از پول را نگه می دارد و هر ماه کمی از این درآمد را لابه لای بقیه ی پولش می گذارد تا برکت به همه ی درآمدش در طول سال برسد.
می گوید یکی از بزرگترین نگرانی هایش از گردو فروختن در ماه رمضان این است که کسی که گردوهایش را می خرد روزه خواری کند: «یک بار یک ماشین آخرین سیستم آمد ترمز زد و کلی گردو، تقریبا محتویات یکی از شیشه هایم را خرید. بعد همان جا کنار خیابان نشستند و سه چهارتایی همه را خوردند!»
می گوید:«داشتم سکته می کردم! نه می توانستم تحمل کنم، نه می توانستم ساکت باشم. آخر سر با خودم کنار نیامدم و رفتم کنارشان و گفتم که آیا مسافرند یا نه. همگی جوان بودند و قبراق. جواب دادند نه. من هم باقی مانده ی گردوی توی کیسه را از جلوشان برداشتم و پولشان را پس دادم و گفتم: اگر روزه نمی گیرید گردوهایم را پس دهید!»