به گزارش خبرنگار دانشگاه "خبرگزاری دانشجو"، وارد یکی از اتاق های دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی شدیم، خواستم در را ببندم که با خواهشی مانع از بستن در شد؛ ابراهیم شربو جوان 24 ساله با محاسن و لباس مشکی، اهل حلب سوریه که حضورش در راهیان نور و مناطق جنگی جنوب و مواجهه با جامعه امروز ایران سخن میگوید.
شربو میگوید که به شهرهای زیادی از ایران سفر کرده و تنها جایی که هنوز به آن سفر نکرده بود، راهیان نور میشد که قصد داشت قبل از بازگشتش به سوریه حتماً به این سفر برود. او میگوید این اردو در اول حکم سفری در ادامه ایران گردیهایش بوده که با حضور در این سفر همه چیز برایش تغییر کرد و کاملتر شد، او جنوب ایران را متمایز از سایر نقاط ایران مییابد، شنیدههایش راجع به جنگ را بیشتر درک کرد و شنیدن را خیلی متفاوتر از دیدن میدانست.
او میگوید که قبل از آمدنش به ایران چیز زیادی از جنگ و به قول خودش دفاع مقدس نمیدانست و با این حال دفاع مقدس را نسبت به سایر جنگهای جهان متفاوت میداند و این تفاوت را در معنویت میبیند نه مادیات؛ او پشتوانه دفاع مقدس را عشق و اعتقاد عمیق به ولایت امام خمینی(ره)، اسلام و میهن میداند و میگوید: "دفاع مقدس از عاشورا الگو گرفته و جنگ های 33 روزه، 22 روزه و هشت روزه از دفاع مقدس هشت ساله ایران؛ اینکه عدهای از مردم بیگناه و بیدفاع بدون سلاحهای متعارف نظامی دلاورانه مقابل ظلم و زور بایستند و شهید شوند، تنها با الگوگیری از عاشورای حسین(ع) بر می آید نه منطق جنگ! "
از راهیان که می پرسند با لبخندی حزن آلود، پای حال و هوای شلمچه را به میان میکشد و خود را فردی احساسی میداند و با این حال نمیتواند حس و حال عجیبی را که در شلمچه داشته را به زبان بیاورد؛ شلمچه را غیرقابل وصف می داند و میگوید: "تاکنون جایی مثل شلمچه ندیده بود." سرش را بالا میآورد و از آخرین شب آرامش میگوید از آخرین شب اردو، از غروب شلمچه و از تپهای که بر فراز آن رو به سوی قتلگاه خورشید و میگوید کربلا را در حالی که نسیم عطر چادر خاکی زهرا(س) به شلمچه میآورد میبینیم.
از او که در مورد شباهت جنگ سوریه و دفاع مقدس ایران می پرسم، میگوید: " جایی مثل شلمچه ندیده ام ولی القُصیر بی شباهت به خرمشهر نیست."
از تفاوت نسل جبهه و نسل امروز ایران که میپرسم با خندهای میگوید: "ما اگر بخواهیم دو نسل دوران جبهه و امروز را مقایسه کنیم باید از دو نسل متفاوت باشیم ولی اگر بخواهم با اکتفا به شنیدههایم از نسل جنگ این دو نسل را مقایسه کنم تفاوت وجود دارد ولی با توجه به اینکه سه نسل از جنگ و انقلاب میگذرد و دیگر آن حال و هوای شورانگیز جنگ با گذر زمان کمرنگ شده، تقریباً وضعیت خوب و عادی هست ولی نمیتوان منکر این شد که این نسل از آرمانهای امام و انقلاب دور شده است."
با ناراحتی میگویم:"ولی شرایط هم فرق کرده و خیلی سخت شده، جنگ فیزیکی عیان است ولی جنگ نرم پنهان، جنگیدن و دفاع کردن در این دو شرایط تفاوت دارد قطعاً شرایط دوم به مراتب دشوارتر و پیچیدهتر از اولی است."
او با آرامش سر به زیر پاسخ میدهد: "جنگ، جنگ است؛ حالا چون سختتر شده دلیل نمیشود کاری نکرد و تماشاچی بود." و با خنده حزنآلود ادامه میدهد که من نمیخواهم چیزی را بگویم ولی مجبورم میکنید؛ در روایتها دیدهاید که اگر امام یک سخنرانی میکرد و می گفت به جبههها بروید هزاران جوان به صف میشدند تا به جبهه بروند در حالی که اگر آقا الان همین حرف را میزند من فکر میکنم جوانها اطاعت نمیکنند."
به اینجای حرفش که میرسد سرش را پایین میاندازد و با مکثی چند ثانیهای می گوید:"متاسفانه حضرت آقا در جامعهای آمده که فعلاً مظلوم هستند"، سرش را بالا میگیرد و ادامه میدهد: " ببینیم مردم امام خمینی(ره) به صورت رهبری سیاسی و مذهبی قبول داشتند یعنی به عنوان یک امام ولی امروز خیلیها در ایران به آقا به عنوان یک رهبر نگاه میکنند در حالی که ما در سوریه میگوییم امام خامنهای"
وقتی از او در مورد تصورش قبل از ورود و بعد از ورود به ایران میپرسم با خنده ریز میگوید: "مثل هر خارجی اولین تفاوتی که دیدم وضعیت پوشش مردم بود و اینکه عده زیادی از مردم با کسانی که به عنوان مهمان آمدهاند برخورد قابل انتظار من را نداشتند!"
بعد با خندهای ادامه می دهد:" من در حدود 5 سال است که ایرانم ولی نتوانستم مردم ایران را بشناسم اعتقادی که نسبت به ولایت میبینم تقریباً کمتر از تصور من است ولی حماسه 9 دی که با یک خطبه حضرت آقا صورت گرفت را نمیتوانم نادیده بگیرم"
از او که در مورد ولایت پذیری مردم سوریه میپرسم؛ سرش را بالا میگیرد و با آرامش و اطمینان میگوید:"من و بسیاری از دوستانم ولایت را با سیدحسن نصرالله شروع کردیم و به حضرت آقا رسیدیم، جوانان سوریه ولایت را با امام خامنهای میشناسند."
به او می گویم: چرا به ایران آمدی وبه سوریه بر نمیگردی که بجنگی؟ نفسی عمیق میکشد و میگوید:"تاکنون بارها با این پرسش روبرو شدهام و باید بگویم وقتی من به ایران آمدم سوریه درگیر با جنگ نبود ولی الان آموزش و تعلیم سوریه تعطیل است من به دنبال رسالتی دیگر به ایران آمدم شاید رسالت من اتمام درسم و برگشتن به سوریه باشد تا آنچه در ام القرای جهان اسلام یاد گرفتهام پیاده کنم، همه که نباید یک وظیفه واحد را در یک جبهه به دوش بگیرند وظایف متفاوت است بعد از کمی فکرکردن به حرفهایش میگویم: اگر ایران درگیر جنگ سخت شود و آقا فرمان جهاد صادر کنند چه میکنی؟ با خنده شادمانهای پاسخ میدهد: "بقیه را نمیدانم ولی من که میروم جبهه!"
در آخر که از او می پرسم دوست داری چه سوغاتی از ایران به سوریه ببری؟ با اطمینان و بدون هیچ مکثی میگوید:"ولایت و ولایتپذیری، شهادت و شهادتطلبی."