به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، دیشب با جمعی از دوستان دانشجو و بسیج دانشجویی قرار گذاشتیم نماز مغرب و عشاء به مسجد انقلاب برویم، بین راه که باهم صحبت می کردیم به آنها گفتم خراسان شمالی تاکنون شهید مدافع حرم نداشته است و این دو شهید آبروی ما را پیش حضرت زینب(س) خریدند، اصلا از روز اول که کاروان بچه های خراسان شمالی عازم بلاد شام شد هر لحظه دلم در تب و تاب بود که آیا از بچه های ما هم کسی به فیض بزرگ شهادت نایل می شود یا نه، گرچه خبر شهادت این دو عزیز خیلی برای ما سنگین بود اما از یک طرف هم افتخاری بود برای استان.
به تجمع بزرگ عاشقان مدافعان حرم که در سوگ اولین شهدای خود گرد شهیدان فیروز حمیدی زاده و محمد ابراهیم توفیقیان حلقه زده اند می رسیم، خیلی دیگر از دوستان دانشجو را آنجا می بینم که آمده اند و حال خوشی ندارند، شاید آنها هم در اشتیاق پیوستن به مدافعان حرم هستند، مسجد پر است و جای نشستن نیست، زیارت عاشورا را که می خوانیم دیگر دل هیچ یک از حاضران نیست که کربلایی نشده باشد، اشک ها جاری شده و خود شهدا آنرا از گونه ها پاک می کنند.
پرده اول
من تقریبا در انتهای مسجد هستم، عزاداری که شروع می شود حاج حسین محراب مداح اهل بیت که خود از دوستان صمیمی شهید فیروز است خیلی پریشان است، هر دمی که می گیرد ناله ها را بلند می کند، دیگر روضه به عصر عاشورا رسیده است و دارد از یتیمان اباعبدا...(ع) می خواند، ناگهان صدا می زند رضا جان بیا پیش من.
رضا فرزند شهید فیروز حمیدی زاده است که 11 سال دارد و وصفش را در گزارش قبل برایتان گفتم، آنجا که اولین بار در فرودگاه با تابوت پدر مواجه می شود و بجای گریه فریاد «لبیک یا زینب(س)» سر می دهد، رضا از میان جمعیت جلو می آید و حاج حسین او را روی صندلی خود می نشاند، دیگر هق هق ها بالا گرفته و روضه یتیم های ارباب حال دیگری به مجلس داده است، همین طور دست روی سر و صورت رضا می کشد و می گرید اما رضا خود محکم اما مظلومانه ایستاده و حتی اشک هم نمی ریزد.
سینه زنی که شروع می شود دست های کوچک رضا دیدنی تر شده است، او در قامت یک مرد، سنگین به سینه می زند و ذکر "یا زینب(س) مدد" به لب دارد، این کار او حاج حسین مداح را سر شوق می آورد، بی اختیار می گوید فیروز ببین چه شیر بچه ای تربیت کرده ای که هنوز خونت خشک نشده خود را آماده دفاع از حرم کرده است.
رضا یک لحظه هم از تابوت پدر چشم بر نمی دارد و جانانه سینه می زند، این صحنه آنقدر با دلم بازی می کند که نا خودآگاه جلوتر می روم تا این صحنه تاریخی را ثبت کنم، باید اینجا می بودی تا تحقق فرهنگ عاشورایی و زینبی را در یک کودک می دیدی، شرم دارم نامش را کودک بگذارم او مانند مردی بزرگ، صبورانه رفتار می کند، اینجاست که معنای تمام روضه ها برایت متجلی می شود.
دوستان می گویند جا دارد از وصف حال این مرد کوچک خیلی گفته ها و نوشته ها به رشته تحریر در بیاید، اصلا باید از او نمادی از مقاومت برای خراسان شمالی بسازیم و او را به همه دنیا بشناسانیم.
پرده دوم
وارد محل نگهداری شهید می شویم، جمع خصوصی است و فقط اعضای خانواده حضور دارند، قرار است سخترین قسمت داستان رقم بخورد و مادر و پدر و همسر و فرزند شهید چهره دلربایش را ببینند و آخرین وداع را با پیکرش انجام دهند، خیلی صحنه دشواری است، دو پسر خردسال شهید حمیدی زاده گرد تابوت می چرخند و مادر و پدر و همسر بی تابی می کنند.
انگار اینجا قضیه فرق می کند و بناست بچه ها بزرگتر ها را دلداری بدهند، رضا دوباره اثری از شکست در چهره اش دیده نمی شود و به پدر مانند یک قهرمان می نگرد، حالا چهره شهید را از زیر کفن خارج می کنند و بغض همه می ترکد، چهره نورانی است و چند خراش جزئی دارد، رضا و مرتضی غرق در تماشای پدر می شوند و مادر و پدر و همسر یک به یک خود را بر سینه شهید فیروز می اندازند و درد دل می کنند.
رضا داداش کوچتر را فرا می خواند و به او می گوید این بار آخر است که چهره بابا را می خواهیم ببینیم، او که کمی شوکه شده است با نوای گرم مادر که به او می گوید پسرم بیا جلو این همان باباست که منتظرش بودی، حالا برگشته، رضا از مرتضی می خواهد پدر را ببوسد و او خم می شود و بوسه ای کودکانه بر گونه های پدر می زند.
همسر شهید می گوید فیروز بلند شو ببین چه پسری تربیت کرده ای که دارد مرا دلداری می دهد، یک لحظه هم اجازه نداده که آب در دلم تکان بخورد، فیروز دیگر من هر روز در خانه منتظر که باشم که ساعت 2.5 بیاید، دیگر موقع بردن شهید است و همسر شهید از شوهرش دل نمی کند، اصرار دارد که باید کفن قسمت پایش را باز کنند تا پای شهید را ببوسد اما حاضران اجازه نمی دهند.
او که می بیند این کار ممکن نیست شروع به گلایه می کند و می گوید، آن موقع که پیش ما بودی هر بار در خانه می خواستم پایت را ببوسم راضی نمی شدی، نگاه کن این قرارمان نبود که حالا بعد از شهادت هم اجازه ندهی پایت را ببوسم، رضا مادر را به آغوش می کشد و اشک هایش را پاک می کند.
بعد هم چفیه پدر را بر می دارد و به پیشانی پدر تبرک می کند و آخرین نگاهش را به پیکر نورانی پدر می اندازد و همچنان سکوتی مظلومانه او را احاطه کرده است.
هرگز فراموش نمی کنم که امروز وقتی که می خواستند شهید را وارد قبر کنند همسرش او را محکم به آغوش کشید و اجازه نمی داد شهید را از او جدا کنند، شاید هنوز باور نمی کرد که فیروز عزیزش که بهترین دوران زندگی را با او سپری کرده بود حالا می خواهد از آنها جدا شود.
پرده آخر
می خواهند تابوت را باز کنند تا خانواده با فرزند شهیدشان دیدار کند و چهره او را زیارت کنند، مادر ناگهان می گوید دست نگهدارید، قبل از اینکه باز کنید می خواهم چیزی به شما بگویم، او می گوید دو شب قبل از شهادت فیروز او را در خواب دیدم که پیشت یک خاکریز با دشمن درگیر شده است.
دو بار از جای خود بلند شد و با تیربار به سمت دشمن شلیک کرد، در خواب دیدم که ناگهان یک تیر به پهلویش اصابت کرد و همانجا شهید شد، مادر اصرار داشت که باید جای اصابت گلوله را در بدن پسرش ببیند اما کار مقدور نبود و مدام به پهلوی راستش اشاره می کرد و می گفت من می دانم تنها یک تیر به او خورده است.
بعد از اینکه از این جلسه خارج شدیم خیلی جویای نحوه شهادت شهید فیروز حمیدی زاده از مسئولین مختلف شدم اما اطلاع دقیقی وجود نداشت، حتی دوستان نزدیکش هم چیزی از نحوه شهادت او خبر نداشتند تا اینکه یکی از آنها شماره همرزمش که دقیقا در همان حادثه مجروح شده بود و در تهران بستری بود را به من داد.
وقتی با او تماس گرفتم و نحوه شهادت را جویا شدم خشکم زد، مادر دقیقا درست می گفت، او گفت با دو خودروی نظامی در حال حرکت بوده اند که در کمین دشمن گرفتار می شوند، وقتی از خودرو پیاده می شوند و سنگر می گیرند، شهید توفیقیان بلند می شود با تیربار به سمت دشمن می گیرد وقتی دوباره برمی خیزد تا شلیک کند با تیر قناصه که به چشمش برخورد می کند به شهادت می رسد.
در همین خلال فیروز هم بلند می شود و با تیربار به سمت دشمن می گیرد و دوباره سنگر می گیرد، یک بار دیگر هم بلند می شود و با دشمن درگیر می شود، نوبت سوم که بر می خیزد او نیز با اصابت تیر قناصه به پهلوی راستش شدیدا مجروح می شود و به فیض شهادت نائل می آید.
یاداوری تاکید های مادر بر اینکه خواب دیده بود فرزندش از ناحیه پهلو همچون حضرت زهرا(س) مجروح شده و شهید می شود بدنم را به لرزه در می آورد، گویا دوباره تاریخ تکرار شده است و دفاع مقدس دیگری این بار در دفاع از حریم اهل بیت رسول خدا(ص) برپا شده است، با این تفاوت که مرزهایش به خارج از ایران اسلامی کشیده شده و سرسپردگان ولایت در جبهه مقاومت پیگیر تحقق آرمانهای بلند امام خمینی(ره) هستند، امامی که می فرمود "تا ظلم و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم".