
کد خبر:۸۷۳۳۴۳
گزارش|
یک روایت شیرین از هیات نوستالژیک هنر / از عزاداری بر روی صندلی تا دمام زنی مثل همیشه
هیات هنر از آن دسته هیاتهای متفاوت بوده و هست؛ به طوری که عزاداری سنتی و مدرن و هنرگونه را با هم و در هم آمیخته و جزو هیاتهای دانشجویی شیک محسوب میشود.
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، نیلوفر هوشمند- هیات هنر از آن دسته هیاتهای متفاوت بوده و هست، که شبیه هیچ هیاتی نیست و در عین حال عزاداری سنتی و مدرن و هنرگونه را با هم و در هم آمیخته. جایی که طرفداران زیادی دارد و جزو هیاتهای دانشجویی شیک محسوب میشود.
اما تقدیر بر این بود که امسال من هم جزوی از این هیات باشم، از ظهر در حوزه هنری حاضر شدیم و به همت دوستان جهادگر بنیاد فضل به بسته بندی تبرکی برای توزیع بین عزادارن حاضر در هیات هنر پرداختیم. پکها شامل مقداری برنج تبرکی، لپه، نمک، شکر و چای و پد الکلی و کیک و آبمیوه بود. حدود بیست نفر از ظهر تا اذان مغرب بی وقفه کار میکردند و پکها را بسته بندی میکردند. بعد از اذان و اقامه نماز همه با هم راهی حیاط حوزه هنری شدیم، آری حوزه هنری، مکانی متفاوت از قبل، سالهای پیش عادت به دانشگاه هنر داشتیم، اما امسال دانشگاه هنر به دلیل جا خوش کردن مهمان ناخوانده اجنبی و فراگیری اش نتوانست میزبان خوبی برای عزادارن حسینی باشد. کمبود جا و رعایت پروتکلها پای دانشجویان هنر و هیئت هنریها را به حوزه هنری باز کرد.
از سالن حوزه وارد حیاط شدیم، یک میز پر از آب معدنی از دور چشمک میزد، چند خادم آقا با ماسک اطراف میز ایستاده بودند، جلوتر که رفتیم چشمم به صندلیهای سورمهای رنگ چیده شده افتاد، به سمت صندلیها رفتم که یکی از خدام آقا جلو و آمد و اشاره کرد که از این طرف به سمت حیاط خانمها راه بسته است و این یعنی باید از در خیابان حافظ به سمت قسمت زنانه میرفتیم.
مسیر را برگشتیم و از در خیابان حافظ وارد شدیم. خدام خانم دوطرف در ایستاده بودند. یکی تب سنج در دست داشت و دیگری اسپری ضدعفونی کننده و هرکسی از در وارد میشد ابتدا تب او را میسنجیدند و سپس دستهایش را ضدعفونی میکردند. بعد از رد شدن از این گیت وارد حیاط حوزه شدیم، چشمهایم ناخودآگاه به دنبال دکور زیبای همیشگی هیئت هنر درحوزه هنری میگشت، دکوری که سال قبل و قبلتر از آن هرشب عوض میشد و نقش جدیدی بر آن میبستند.
همینطور که چشمهایم میچرخید کتیبههای موکب را دیدم، به پنجرههای حوزه به ترتیب آویزان شده بودند. سرتاسر پنجرهها از بیرون نقش کتیبه بسته شده بود، اما از غرفههای جذاب همیشگی هیئت هنر خبری نبود. غرفه چای نذری با آن استکانهای کمرباریک یا غرفه فروش کتیبه و پرچم، غرفه فروش آثار هنری آیینی و لبلسهای عزای حسینی با گلدوزیهای آیینی لب آستینشان. از هیچکدام اثری نبود که نبود.
اما تقدیر بر این بود که امسال من هم جزوی از این هیات باشم، از ظهر در حوزه هنری حاضر شدیم و به همت دوستان جهادگر بنیاد فضل به بسته بندی تبرکی برای توزیع بین عزادارن حاضر در هیات هنر پرداختیم. پکها شامل مقداری برنج تبرکی، لپه، نمک، شکر و چای و پد الکلی و کیک و آبمیوه بود. حدود بیست نفر از ظهر تا اذان مغرب بی وقفه کار میکردند و پکها را بسته بندی میکردند. بعد از اذان و اقامه نماز همه با هم راهی حیاط حوزه هنری شدیم، آری حوزه هنری، مکانی متفاوت از قبل، سالهای پیش عادت به دانشگاه هنر داشتیم، اما امسال دانشگاه هنر به دلیل جا خوش کردن مهمان ناخوانده اجنبی و فراگیری اش نتوانست میزبان خوبی برای عزادارن حسینی باشد. کمبود جا و رعایت پروتکلها پای دانشجویان هنر و هیئت هنریها را به حوزه هنری باز کرد.
از سالن حوزه وارد حیاط شدیم، یک میز پر از آب معدنی از دور چشمک میزد، چند خادم آقا با ماسک اطراف میز ایستاده بودند، جلوتر که رفتیم چشمم به صندلیهای سورمهای رنگ چیده شده افتاد، به سمت صندلیها رفتم که یکی از خدام آقا جلو و آمد و اشاره کرد که از این طرف به سمت حیاط خانمها راه بسته است و این یعنی باید از در خیابان حافظ به سمت قسمت زنانه میرفتیم.
مسیر را برگشتیم و از در خیابان حافظ وارد شدیم. خدام خانم دوطرف در ایستاده بودند. یکی تب سنج در دست داشت و دیگری اسپری ضدعفونی کننده و هرکسی از در وارد میشد ابتدا تب او را میسنجیدند و سپس دستهایش را ضدعفونی میکردند. بعد از رد شدن از این گیت وارد حیاط حوزه شدیم، چشمهایم ناخودآگاه به دنبال دکور زیبای همیشگی هیئت هنر درحوزه هنری میگشت، دکوری که سال قبل و قبلتر از آن هرشب عوض میشد و نقش جدیدی بر آن میبستند.
همینطور که چشمهایم میچرخید کتیبههای موکب را دیدم، به پنجرههای حوزه به ترتیب آویزان شده بودند. سرتاسر پنجرهها از بیرون نقش کتیبه بسته شده بود، اما از غرفههای جذاب همیشگی هیئت هنر خبری نبود. غرفه چای نذری با آن استکانهای کمرباریک یا غرفه فروش کتیبه و پرچم، غرفه فروش آثار هنری آیینی و لبلسهای عزای حسینی با گلدوزیهای آیینی لب آستینشان. از هیچکدام اثری نبود که نبود.

به جز میز آب معدنی جلوی در که اتفاق جدیدی بود، تقریبا تا آن لحظه بدجور تو ذوقم خورده بود و غمگین بودم از این ویروسی که همه زیباییها را کم کرد و دلخوشیها را کمتر.
خادمها طبق معمول مرتب و منظم ایستاده بودند و راهنماییمان میکردند. هرکدام برروی یک صندلی نشستیم. مراسم تازه شروع شده بود. همه به سمت قبله برگشتند دعای فرج خواندند هم صدا و دست به دعا برداشتند.
هیئت هنر همیشه این ویژگی را دارد که متفاوت از بقیه کار میکند. مثلا وقتی تمام هیئتها اول سخنرانی دارند بعد روضه و مداحی اینجا این اتفاق برعکس است و اول روضه و مداحی خوانده میشود، سپس سخنرانی.
مداح روضه خوانی را شروع کرد. از روزهای اسارت میخواند و سرهای روی نیزه. جمعیت سر در گریبان فرو برده و آرام اشک میریختند.
صندلیها با فاصلهی زیاد از هم چیده شده بود و هیج ردیفی جای خالی نداشت. کنار چمنها فرش انداخته بودند و عدهای با فاصله نشسته بودند. روی چمنها هم باز صندلی چیده شده بود و بازهم مملو از جمعیت بود. جمعیتی که آرام نشسته بودند و آرام میگریستند.
روضه که تمام شد مانیتور جمعیت مردانه را نشان میداد که با فاصله ایستادند و شروع کردند به سینه زنی. با خودم گفتم این کرونا بساط دمام زنی هیئت هنر را امسال جمع کرده است. اما اینطور نبود. چنددقیقه بعد با صدای دمام زنی سرم را بالا آوردم و مانیتور را نگاه کردم. دمام زنها وسط ایستاده بودند و در نقطه مرکز آن علمدار پرچم را می. چرحاند و عزاداران با ماسک به سینه زنی ایستاده بودند. فضای نوستالژیک عزاداری سنتی مرا به سالهای کودکی برد. نوع سینه زنی و دمام زنی، همه و همه یادآور دوران کودکی ام بود.
در همین احوال بود که پرچم گنبد امام حسین را خدام با احترام آوردند. بالای سر عزاداران می گرفتند و از روی سرشان رد می کردند. صدای گریه جمعیت بلند شده بود و عطر حرم امام حسین(ع) همه جا را فراگرفته بود و هرکسی از کنار پرچم می گذشت مدهوش از عطر پرچم می گفت بچه ها بوی حرم امام حسین میاد!
بعد از سینه زنی و اتمام مداحی نوبت به پخش کلیپ رسید، مثل همیشه پکیج هیئت هنر کامل بود و اینبار هم در برپایی برنامهها چیزی کم نگذاشته بودند. کلیپ که تمام شد عزادارن با چشمانی خیس شنوای شعر خوانی یکی از دانشجویان ادبیات دانشگاه تهران بودند که در رثای اباعبدالله شعرمی خواند و از کربلای دیروز و امروز گفت.
نگاهی به ساعت گوشی انداختم، ساعت یازده شب را نشان می داد، نوبتی هم که باشد نوبت سخنرانی حجت الاسلام پناهیان بود. حجت الاسلام پناهیان به منبر آمد و شروع کرد به سخنرانی کردن. آلارم گوشی از دیروقت بودن خبر می داد. از جایم بلند شدم. به سمت در رفتم،خادمها با روی خوش خوش آمد و التماس دعا گفتند.
جلوی در اما، با نذری مواجه شدم. چیزی که این مدت در هیئت ها دیده نمی شد. غذای نذری با رعایت تمام پروتکل های بهداشتی برای عزاداران پخته شده بود.
لینک کپی شد
گزارش خطا
۱
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.