گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، مریم عراقی؛ «حلش میکنم» این را به خودم گفتم، حدود یک سال پیش، وقتی که دیدم از به دوش کشیدن دو هندوانهی سنگین کار فرهنگی و کار در کسبوکار مستأصل شدهام. در واقع نمیدانستم ذهنم را به کدام یک معطوف کنم؛ هر دو داشتند وارد فازهای جدیدی میشدند که تمرکز، تخصص و دانش میطلبید.
بله؟ با من هستید؟
بیایید برگردیم عقبتر، چه شد که اینطور شد؟ قصه از آنجایی شروع شد که در دوران دانشجویی وارد فعالیت فرهنگی شدیم. شوخیشوخی یا جدی جدی، این ما بودیم که با کار -هرچند بدون خروجی بیرونی- رشد میکردیم و به اصطلاحی «جامعهپذیر» میشدیم. اما کار فرهنگی قابلیتهای فراتر خودش را هم به نمایاند؛ تبدیل شدن از کار جانبی به کار اصلی و تبدیل شدن به مسیری به بلندای یک عمر. ولی پای ما بند رشتههای دانشگاهمان بود؛ چطور میتوانستیم به راحتی تغییر جهت بدهیم؟ تازه اینجا هنوز متوجه فشارهای جامعه نبودیم؛ که اگر به سمت فعالیتهای فرهنگی به عنوان کار اصلی برویم به چه چشمی به ما مینگرد.
برگردیم سر قصهمان، جایی که در فعالیتهای فرهنگی عمیقا درگیر شدیم و متوجه شدیم چه مسائلی در آن هست. سوالی که میتواند پیش بیاید این است که آدمهای فرهنگی با چه نیتی میآیند از مسائل فرهنگی زمانه برای ما صحبت میکنند؟ اصلا این همه دم و دستگاه و تشکیلات فرهنگی در دانشگاه و دور دانشگاه به چه هدفی شکل گرفتهاند؟ هدفشان صرفا این است که ما به عنوان یک شهروند، آگاهی فرهنگی پیدا کنیم؛ که هر جا نیاز به کنش ما شد، صحنه خالی نماند؟ یا اینکه از میان ما، تک و توک کنشگرهای درست و حسابی و خلاصه معدود آدمهای فرهنگی از آب دربیایند؟ به هر حال اثر این همه «یا للمسلمین، وا اسلاما!» گفتن که «اوضاع خراب است» و … دانشجوی کمالطلب شریفی را در یک وضعیت آچمز میتواند قرار دهد؛ که برود سر درس و کار فنی مهندسیاش، یا ول کند و برود در حوزههای علوم انسانی/حوزوی و کار فرهنگی ادامه دهد. دستآخر هم اگر به راه فنی برود، بعید نیست شب و روز را با عذاب وجدان سر کند؛ و اگر به آن یکی مسیر برود از دید خانواده و آشنایان بشود یک آدم بیکارِ بیپولِ بیکلاس که زحمات کشیده شده برای رفتنش به شریف را هدر دادهاست!
یار دبستانی من!
دانشجو اساسا مخاطب فعالیت فرهنگی است یا متولی آن؟ کسی شک ندارد که در «عالم مُثُل دانشجویی» میتواند متولی باشد. احتمالا دربارهی «عالم مُثُل» شنیدهاید؛ همان تز ارسطو که گفتهاست همهچیز در این جهان تمثیلی از حقیقت است. کاری به دنبالههای فلسفی این حرف ندارم! نکته این است که به طور مشابهی، دوران دانشجویی را هم تمثیلی از دنیای واقعی میدانند. نه اینکه دنیای دانشجویی واقعی نباشد؛ اتفاقا میتواند به واقعیترین شکل ممکن تاریخ رقم بزند، ولی از این جهت که سعی و خطا در آن کاملا طبیعی و مورد انتظار است، آن را مثالی از کار جدی در دنیای واقعی میدانند. البته به نظر میرسد حرفهایی از این جنس که: «مهم نیست مخاطب به آن توجه میکند یا نه، کار فرهنگی برای رشد خودمان است!» میان نسل جدید چندان خریدار ندارد! این بچهها قابلیت و سرعت آن را دارند که همزمان هم رشد کنند و هم کارهای با کیفیت ارائه دهند. خب سوالی که پیش میآید این است که نهادهای نه چندان کمشماری که در زمینهی فرهنگ به وجود آمدهاند (متولیان فرهنگ) چه میکنند؟
متولی خوب کیست؟
باید ابتدا ببینیم که منظورمان از متولی فرهنگ چیست. معاونتی در هر ادارهای است که در هر مناسبتی بنری میزند یا کلامی اخلاقی از بزرگان چاپ میکند و به در و دیوار میزند تا متنبه شویم؛ ورزارتخانهای مانند ارشاد است که همه به مجوز دادن/ندادنهایش میشناسندش؛ سازمان جوان شدهای مانند سازمان تبلیغات اسلامی است که حوزههای مختلفش هر روز با ابتکار عملی آدم را شگفتزده میکنند؛ نهاد نمایندگی رهبری است یا ...؟
در هر صورت، شاید بیشترین انتظار که باید از متولی فرهنگ داشت توانمندسازی دغدغهمندان فرهنگی باشد؛ یعنی به جای اینکه خود آن نهاد مستقیم به میانهی صحنه بیاید، برنامه برگزار کند، مردم را مخاطب قرار دهد و …، به افراد مستعد، دانش و یا امکانات بدهد. منظور از افراد مستعد، آدمهای خودجوشی هستند که هر کدام به عنوان یک شهروند علاقهمند به کار فرهنگی هستند. در واقع، از آنجایی که تکیهی فرهنگ به مردم است، پس شاید باید خودشان فعالیت فرهنگی را دست بگیرند.
کی میتونه جز من و تو؟
بُعد جدید یعنی دردمندی جدید؛ حکایت ما مانند کسی است که یک عمر با یک دست زندگی کرده و حالا به او دست دیگری هدیه داده شده است. دست جدید ابتدا باحال به نظر میرسد اما وقتی دردها و مشکلاتش بیاید، اولین واکنش این است که: چرا اصلا این دست را به ما اضافه کردید؟! اما بعد که کمی فکر میکنیم میبینیم دوست نداشتیم آن آدم یک دست بمانیم... آدم با دو دستش خوب است! اصلا لازم بود این دست دوم به ما داده شود؛ اما حالا که دیگر بهانهای -مثل یک دست بودن- نداریم، تکلیفهای جدید برایمان نمایان شده است. این است که نشستهایم و با دو دوست خویش گاهی پاره آجری (شما بخوانید ددلاین کار و تمرین) بر سر میکوبیم!
چارهی کار
حالا بعد از گذشت یک سال، تفاوتی که به شخصه برایم ایجاد شده این است که دارم همهی هندوانهها را با هم میکشم و میبرم، با قامتی خم شده؛ اما انگشتانم به نشانهی پیروزی بالاست و لبخندی هم به پهنای صورت بر لب دارم که: حال ما خوب است!
میگویند یکی از راههای حل مشکل این است که هی تعلل کنیم تا مشکل خود به خود به کلی رفع شود! داستان من (و احتمالا بسیاری دیگر) هم همین است، آن فکر و دغدغهها را پذیرفتهام، و حالا به جای مایهی استیصال، یکی از ساکنان بالاخانه است. درست مثل هماتاقی نامتعارف و جدیدی که با آمدنش، اول همه به هم ریخته باشند و شکایت به مسئول خوابگاه برده باشند، اما بعد کمکم حضورش را بپذیرند و به او عادت کنند، او هم کاری به کار کسی نداشته باشد. تا کی اینطور میماند؟ نمیدانم! خدارا چه دیدید؟شاید ما هم متولی امر فرهنگی شدیم، البته از نوع خوبش! انشالله.
مریم عراقی - کارشناسی مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.