گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، یک خرداد مصادف با روز بزرگداشت ملاصدرا معروف به صدرالمتألهین است که در مورد نقش این فیلسوف شیعه ایرانی با حجتاسلام و المسلمین رضا برنجکار عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و استاد حوزه به گفتگوی تفضیلی پرداختهایم که این گفتگو تقدیم خوانندگان میشود.
سه جریان فلسفی در ایران پس از ورود فلسفه یونان
ملاصدرا از فیلسوفان مهم شیعه و مسلمان است که در دوره صفویه که یکی از دورههای مهم شکوفایی علم و دانش به خصوص برای تشیع محسوب میشود میزیسته و در کنار دو فلسفه معروف فلسفه مشاء و فلسفه اشراق، فلسفه حکمت متعالیه را ارائه کرده است.
بعد از ورود فلسفه یونان به جهان اسلام سه دوره در فلسفه ایران شکل میگیرد: دوره اول که دوره ترجمه است و شامل قرنهای دوم و سوم است، دوره دوم دوره شارحان فلسفه یونانی است که شامل قرن سوم و چهارم است و دوره سوم که دوره تاسیس فلسفه اسلامی است.
در دوره تاسیس فلسفه اسلامی فیلسوفان مسلمان از فلسفه یونان فراتر رفته و دست به نظریهپردازی میزنند که از قرن چهارم و پنجم شروع میشود و فلسفه مشاء نیز متعلق به همین دوران است. شروع فلسفه مشاء با کندی است که بیشتر حالت مقدمه دارد، اما اصل این فسلفه با فارابی ثبت شده است.
فارابی به عنوان بنیانگذار فلسفه اسلامی شناخته میشود کسی که براساس فلسفه یونان طرح جدیدی داد. البته بسیاری از عناصر این فلسفه مشاء در فلسفه یونان بود، اما بحثهای جدیدی هم در آن وجود داشت. ابنسینا فلسفه مشاء را تکمیل کرد، اما نقش موثر از آن فارابی بود.
تفاوت فلسفه ملاصدرا با فلسفه مشاء و فلسفه اشراق
حکمت متعالیه ملا مصدرا در مدارس علمی اصفهان و شیراز که با هم ارتباط داشتند به وجود آمد. مدرسه علمی شامل علوم فقه، اصول، حدیث، کلام و فلسفه است. ملاصدرا دارای ویژگیهای مثبت و منفی متعددی است. یک ویژگی او این بوده که بیشتر از فلاسفه قبل تحت تاثیر و ارتباط با کلام قرار داشته است.
منظور از کلام چیست؟ هر دینی که میآمده دو علم اصلی در ذیل آن دین به وجود میآمده است: ۱. فقه و ۲. کلام. گاهی فقه به معنای همان تئولوژی (خداشناسی) است که در مسیحیت و یهودیت است یعنی مجموعه معارف استنباط شده از دین و آپولوژی علمی است که دفاع میکند از دین مشابه علم کلام در اسلام. البته علم کلام مسیحی با علم کلام اسلامی و علم کلام یهودی متفاوت است.
معنایی که برای فقه و کلام در غرب به کار میرود این است که فقه آن دسته از علوم است که از دین استنباط میکنیم و مربوط به عمل است و احکام عملی را مشخص میکند و کلام علمی است که عقاید را استنباط میکند و از حوزههای اعتقادی دفاع میکند.
اصل فلسفه از یونان و غرب است
اما اصل فلسفه در اسلام نبوده و در یونان است و این فلسفه همان طور که وارد مسیحیت شد تا قرن ۱۱ و ۱۲ میلادی فلسفه قرون وسطی تحت تاثیر فلسفه افلاطون و فلوطین بود و از قرن ۱۲ به بعد تحت تاثیر فلسفه ارسطو قرار گرفت.
در جهان اسلام وقتی فلسفه ترجمه شد، فارابی فلسفهای را بنا نهاد که از برخی جهات مثل رابطه خدا و خلق تحت تاثیر فلوطین بود و از برخی جهات هم تحت تاثیر فلسفه ارسطو و آمیختهای از این فلسفهها را به کار گرفت. اما فلسفه ملاصدرا تعامل بیشتری با کلام اسلامی دارد و تاثیر بیشتری از قرآن و روایات پذیرفته است.
فلسفه ملاصدرا متاثر از کدام مشرب فکری است؟
ولی به نظر میرسد که این یک طرف قضیه باشد همان طور که علامه حسنزاده آملی میفرماید: فلسفه ملاصدرا بیش از این که از فلسفه مشاء، اشراق و آیات و روایات تاثیر پذیرفته باشد بیش از همه از عرفان نظری ابنعربی تاثیر پذیرفته است تا جایی که ایشان میفرمایند اگر ما آن عرفان ابنعربی را از فلسفه ملاصدرا بیرون بیاوریم میشود همان حرفهای رایج قبلی و روح فلسفه ملاصدرا متاثر از عرفان نظری ابنعربی است لذا در بحث وحدت وجود هم میبینیم که ملاصدرا از وجود و اصالت وجود بحث میکند.در حالی که ما بحث اصالت وجود را به عنوان پایه در دو فلسفه قبلی یعنی اشراق و مشاء نداشتیم.
در فلسفه یونان بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت به این شکل مطرح نیست، اما به نظر میرسد که میتوان افلاطون را کاملا اصالت ماهیتی دانست در واقع در نظریه موصول افلاطون که اساس بحث ماهیت است کاملا اصالت ماهیت مطرح است گرچه ماهیت را عینا عنوان نکرده است.
ارسطو خود را اصالت وجودی مینامد، اما به نظر من ارسطو هم اصالت ماهیتی است. درست است که او خودش از اصالت وجود حرف میزند، اما بعدا میگوید که وجود به معانی مختلفی به کار میرود به معنای جوهر و دیگری به معنای عرض. اما کدام منظور ارسطوست؟ خودش میگوید جوهر. جوهر را هم به دو قسمت مادی و غیرمادی تقسیم میکند؛ بنابراین از نظر ارسطو هم باز وجود تعبیر میشود به ماهیت لذا فلسفه ارسطو را هم میتوانیم فلسفه اصالت ماهیتی در نظر بگیریم.
در فلسفههای قبل از ملاصدرا گرایش به سمت اصالت ماهیت است. ملاصدرا اصالت را به وجود داده چرا که از عرفان ابنعربی تاثیر پذیرفته است که در آن اصالت با وجود است و در نهایت هم به نظریه وحدت وجود میرسد.
نظریه حرکت جوهری ملاصدرا نیز سابقه در مباحث عرفانی، چون ابن عربی دارد که فقط ملاصدرا آن را تکمیل کرده است. در هر فلسفهای یک اصل اولیهای وجود دارد و در فلسفه ملاصدرا اصل اولیه اصالت وجود است و اصالت وجود هم در نهایت میرسد به بحث وحدت وجود عرفانی و این اساس فلسفه ملاصدراست؛ لذا فلسفه ملاصدرا به فرموده آیت الله حسن زاده آملی بیش از همه از عرفان ابنعربی تاثیر پذیرفته است.
ملاصدر و افلاطون، اسفار و موصول
ملاصدرا وقتی در مورد بحث اصالت وجود صحبت میکند به سراغ موضوع وحدت تشکیکی وجود میرود یعنی وجود حقیقتی است که شدت و ضعف دارد و این مباحث در اول کتاب اسفار ملاصدرا آمده است.
ملاصدرا و شیخ اشراق موصول افلاطونی را برخلاف ابنسینا که آن را کنار گذاشت با تبصرهها و تکملههایی قبول کردند از این جهت ملاصدرا از افلاطون تاثیر پذیرفته است در نهایت ملاصدرا در بحث علت و معلول به بحثهای شخصی وجود میرسد.
آتشی که آخر عمر بر خرمن ملاصدرا افتاد قرآن بود
چرا ملاصدرا در آخر عمرش عنوان میکند که عمری را که صرف علومی، چون فلسفه کردم هدر دادم و باید زودتر متوجه قرآن میشدم؟ مگر قبلا متوجه قرآن نبوده است؟
ما به دو روش میتوانیم از روایات استفاده کنیم: یکی روش تمسک به قرآن و روایات است این در حالی است که وقتی به نتیجهای رسیده ایم به دنبال آیه و روایتی میگردیم که با بخش نتیجه ما همخوانی داشته باشد مثل همین الان که وقتی میخواهند رشتهای در دانشگاه را اسلامی کنند همان متون غربی را از پایه حفظ میکنند و میگردند و آیات و روایاتی را برای بخشهایی از آن پیدا میکنند که این روش، روش اشتباهی است.
اما روش درست این است که از اول سراغ قرآن و روایات برویم آنها را تئوریزه کنیم و برای آنها استدلال عقلی پیدا کنیم یعنی اول ببینیم قرآن چه میگوید نه آنکه ببینیم ابتدا افلاطون و ارسطو چه میگویند و بعد تلاش کنیم به هر نحوی شده این نظریات را به قرآن و روایات بچسبانیم.
یک تفاوت ابنسینا و شیخ اشراق با ملاصدرا این است که آنها فلسفه خودشان را بیان کردند و نیامدند آیات و یا روایات را با فلسفه خودشان تطبیق دهند و لذا مخالفتهایی که در جهان اسلام با این دو فرد شده کمتر از مخالفتهایی است که با ملاصدرا شده است چرا که ملاصدرا براساس فلسفه خودش آیات قرآن و روایات را تفسیر به رای میکرده است.
ملاصدرا فلسفه خود را از آیات قرآن و روایات نگرفته است یعنی این طور نبوده که قرآن و روایات را به صورت مستقیم و جدای از فلسفههای یونانی و یا حتی عرفان ابنعربی مطالعه کند، سپس الهام بگیرد و براساس قرآن فلسفه جدیدی را طراحی کرده و نظریهپردازی کند و این چیزی است که ما از گذشته تا امروز همیشه لازم داشتهایم. ملاصدرا از قرآن و روایات استفاده کرده، اما اصل و جسمش را از فلسفهای گرفته که از یونان بوده و روحش را از عرفان ابنعربی سنی اشعری و شافعی مذهب گرفته است.
به پرسشهای جدید پاسخ قدیمی نمیتوان داد/ با ملاصدرا فلسفه خاتمه نمییابد
معتقدم که در انقلاب اسلامی جای چنین فلسفهای که از ابتدا و از مبنا سراغ قرآن و وروایات برود خالی است و عدهای اجازه فعالیت و گفتگو در این حوزه را نمیدهند به عنوان مثال بارها از ما و دیگر فعالین حوزه فلسفه خواسته شده است که بگوییم ملاصدرا تمام حرفها را در فلسفه گفته و لذا علم در این حوزه تمام شده و ما علوم انسانی اسلامی را هم از ملاصدرا درآوردهایم.
جواب این است که پرسشهای امروز و پرسشهایی که بعد از انقلاب اسلامی برای ما مطرح شده برای ملاصدرا در ۴۰۰ سال قبل مطرح نبوده است. هر زمانی پرسشها و پاسخهای خودش را میخواهد لذا به پرسشهای جدید نمیتوان پاسخهای قدیم داد.
روش صحیح این است که وقتی به پرسشهایی برمیخوریم ابتدائا جواب آنها را از دل قرآن و روایات جستجو کنیم و بعد از آن نظریهپردازی بکنیم در عین حال از همه از ابنسینا تا ملاصدرا هم هر جایی راه رفته آنها درست است را بپذیریم، اما در یک نظام جدید که طراحی شده که مسائل جدید را حل بکند اصل را خود قرآن قرار دهیم نه نظرات عرفانی ابنعربی.
چرا نقد به ابن عربی در بین علمای شیعه بالاست؟
علمای شیعه نظریه وحدت وجود ابنعربی را نمیتوانند بپذیرند. این نظریه عنوان میکند تنها یک وجود که آن هم خداست وجود دارد و بقیه موجودات تجلی وجود خداوند هستند، اما علمای شیعه میگویند غیر از خدا نیز موجودات دیگر وجود دارند که خدا آنها را آفریده است که این با آموزه آفرینش در علم کلام اسلامی و قرآن و روایات هم انطباق دارد در اینجا صفت خالقیت برای خدا مطرح است و دیگر اینکه این موجودات واقعیت دارند و توهم نیستند، اما در نگاه ابنعربی تنها یک موجود وجود دارد و غیر از او موجود دیگری نیست لذا وجه خالقیت خدا مغفول میماند.
عدهای گفتهاند ابنعربی عرفانش را از عرفان شرق عالم و هند و عدهای هم گفتهاند از عرفان در غرب و در خود اروپا و در میان مسیحیت.
شاید منظور ملاصدرا از آنکه میگوید دیر قرآن را دریافتم این بوده که ای کاش از اول تمام این فلسفه یونان و عرفان ابنعربی را رها میکردم برای پرسشهایم به خود قرآن مراجعه میکردم از خود قرآن فلسفه جدیدی درست میکردم. نه اینکه فلسفه قبلی را میگرفتم عرفان ابنعربی را هم در آن وارد میکردم و بعد قرآن و روایات را به نفع این فلسفه تأویل میکردم.
ملاصدرا وارد شاخههای دیگر علوم نشده است
تفاوت دیگر ملاصدرا با دیگر فلاسفه، چون فارابی، ابنسینا و فلاسفه یونان، چون افلاطون و ارسطو در این است که وارد عرصههای مختلف علوم، چون سیاست، اخلاق، شیمی، طب، ریاضی و موسیقی نشده است و افرادی مستقل از ملاصدرا در پی این بودند که از فلسفه او مباحث سیاسی و ... را استخراج کنند، اما خودش مستقلا این کار را نکرده است.
او در حوزه اخلاق مطالبی در ضمن کتابها دارد، اما اینکه مستقلا کتابی در فلسفه اخلاق و یا حتی در علم اخلاق بنویسد به این شکل وارد نشده است، اما چیزهایی دارد که میشود از آن مطالبی را استخراج کرد. عموما تالیفات ملاصدرا در چهار دسته مباحث عام وجود، الهیات، طبیعیات و علم النفس دستهبندی میشود.
منتقدان فلسفه همیشه طرد میشدهاند حتی خود ملاصدرا
ملاصدرا با فقها و متکلمین و فلاسفه مشاء زمان خودش رابطه چندان خوبی نداشته است. او در اوج علمی جهان اسلام در اصفهان که مرکز علمی جهان تشیع است اصفهان را رها میکند و در روستای کهک قم ساکن میشود برخی علت آن را تبعید عنوان میکنند و عدهای هم معتقدند که خودش به آنجا رفته است.
دلیل این طردشدگی این بوده که در آن زمان مخالفت ایشان با فلسفه رایج زمان یعنی فلسفه مشاء بوده است. فقها و متکلمان هم میگفتند ملاصدرا مخالف دین است یعنی نسبت به ملاصدرا و ملاصدرا نسبت به این ایشان دید انتقادی دارند و به نحوی از جامعه آن زمان طرد شده است.
مثل همین امروز که اگر به بخشی یا نظریهای از فلسفه اشکال کنیم میگویند تو ضد فلسفه هستی در حالی که واقعا اینگونه نیست با ملاصدرا هم همین گونه برخورد میکردند و میگفتند او به خاطر نظریاتی، چون وحدت وجود که از عرفان ابنعربی گرفته بود با ابن سینا مخالف است.