کلیشهای از تنهایی انسان معاصر! در تمام فیلم اثری از یک خانواده سالم نیست و همه از هم پاشیدهاند، قاضی، محکوم، فامیل، ولی دم و حتی همسایهها!
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو:مهدی شیخ صراف _ «قصیده گاو سفید» میخواهد مثل اسمش خاص باشد. مثل صحنه آغازین که یک گاو را در وسط حیاط زندان نشان میدهد که دو صف از زنان و مردان سیاه پوش در دو سوی آن قرار گرفتهاند. فیلمساز دوست دارد روشنفکر به نظر برسد و حرف تازهای بزند. در گام اول نسبتا موفق است، چون خواسته از زاویه جدیدی به مجازات اعدام و حکم قصاص نگاه کند. شاید برداشت تازهای از «ان فی القصاص حیات» و البته مسیر فیلم را به سمتی پیش میبرد که گویی دوست دارد به جای «حیات»، «ممات» بگذارد! چالش اصلی فیلم این است که اگر حکم اشتباهی در دادگاه صادر شود غیرقابل برگشت است. به خصوص که این حکم اعدام در اثر قتل باشد و خانواده مقتول هم گذشت نکرده باشند. هرچند آنها هم پشیمان شوند، آب رفته به جوی باز نمیگردد و این حکم دادگاه به خاطر شهادت دروغ با اطلاعات ناقص پرونده زندگیهای بسیاری را تا مرز نابودی میبرد.
حتی ناشنوایی مادرزادی فرزند اعدامی در اثر استرس دوره بارداری مادر هم نتیجه همان است. اما نتیجه فیلمنامه سه نفره بهتاش صناعیها به همراه همسرش مریم مقدم که بازیگر اصلی فیلم هم هست و مهرداد کورشنیا، به ضد خودش بدل شده. فیلم به خاطر ایده لاغر در همان طرح اولیه باقی مانده و فیلمنامه بدون خلاقیت و پیرنگ کافی منجر میشود به صحنه مبتذل همخوابگی قاضی نادم با همسر محکوم اعدامی! یا تاوان دادن قاضی مستعفی با مرگ فرزند جوانش در اثر اوردوز. چیزی شبیه داستانهای سریال کلید اسرار! شخصیت قاضی به عنوان کسی که عذاب وجدان دارد و به صورت ناشناس و آشکار تلاش میکند وضع زندگی خانواده اعدامی را بهبود بخشد، از چهرهای خالی از احساس با جملههای کوتاه فراتر نمیرود.
در نهایت هم معلوم نیست او با حکم اعدام مشکل دارد یا دادگاه کیفری یا آیین دادرسی یا اصل قصاص؟ آیا به گفته خودش جای او در بخش کیفری نبوده یا جایگزینی حبس ابد به جای اعدام، چاره مشکل است؟ و البته فیلم این گزارهها را در حد یک جمله از دهان او رها میکند.
برای چنین آثاری حتی به کار بردن عنوان ضد قصاص هم لطف اضافه است برای بیشتر دیده شدن آن، چرا که فیلم در مرحله تبدیل محتوا به یک اثر منسجم با ریتم مناسب که تماشاگر بتواند آن را تحمل کند متوقف مانده است. در تصویربرداری قابهای متوازن زیاد میبینیم، اما در متن ماجرا حتی از خلق موقعیتها یا دیالوگهایی که قدری در ذهن مخاطب ماندگار باشد خبری نیست.
«بالاخره همه ما میمیریم، اما مهم است که چطور بمیریم»، قصیده گاو سفید حتی نمیتواند این گزاره مورد نظر خودش را به درستی در درام تبیین کند و مدام در کارگردانی ساکن، صحنههای سرد، سکوت شخصیتها، سیگار کشیدن و دیالوگهای بیروح بین افراد دست و پا میزند. زن تنها و بیکس است. قاضی هم تنهاست و هیچ کسی را ندارد. نه فامیلی و نه دوست و آشنایی. در این حد که حتی برای فرزند از دست رفته اش مراسمی نمیگیرد.
کلیشهای از تنهایی انسان معاصر! در تمام فیلم اثری از یک خانواده سالم نیست و همه از هم پاشیدهاند، قاضی، محکوم، فامیل، ولی دم و حتی همسایهها! این از هم پاشیدگی به درون تک تک شخصیتها رسوخ کرده، اما ریشه این از هم پاشیدگی در واقعیت جامعه نیست، در ذهن سازنده و خود فیلمنامهای است که بعد از کلی وقت تلف کردن در تعلیق ساختگی برای آشکار نشدن هویت قاضی، با یک پایان سردستی و عجولانه سعی میکند خودش را به همان گاو تنهای وسط زندان بهعنوان استعارهای از تمام آنچه روی پرده دیدیم و تیتراژ پایانی برساند.