«سرخپوست» یک بازگشت قابلاحترام به سینماست. به همه عناصری که این هنر را در میان همهی هنرها بیهمتا کرده. به عناصری که مخاطب حرفهای و آماتور را کنار هم مینشانند تا همه با هم، از یک هنرنمایی آمیخته به قابهای دلکش و داستانهای مهیّج، لذت ببرند.
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ سرخپوست یک فیلم «جاندار» است. یک ماجراجویی سینمایی جذاب که عناصر لازم برای دلبری از منتقدان و مردم را با هم دارد. دومین فیلم نیما جاویدی، تفاوتهای زیادی با فیلم اولش دارد. اگر «ملبورن» یک اثر آپارتمانی و دنبالهرو آثار اصغر فرهادی بود، «سرخپوست»، اما در یک لوکیشن بکر میگذرد و هیچ شباهتی به ملودرامهای خانوادگی ندارد. این فیلم، راوی یک ماجرای پلیسی در سال ۱۳۴۷ است. ماجرای گمشدن یک زندانی در جریان جابجایی مکانِ زندان شهری به نام «کریمآباد»، که در حقیقت ناکجاآبادی که فیلمساز برای رهایی از قید «مکان» آن را ساخته.
اولین مشخصهی مهم فیلم جاویدی، داستانگویی است. «سرخپوست» از ابتدا تا انتها قصه میگوید. معما طرح میکند و پاسخ میدهد. مخاطبش را به بازی میگیرد، به او رودست میزند و همه اینها یعنی یک فیلم «سرگرمکننده» است. فیلمی سرشار به نماهای هولناک از یک زندان متروکه در دل طبیعتی بکر، که قرار است تخریب شود تا به جایش فرودگاه تازهتاسیس شهر، توسعه بیابد. جغرافیای «سرخپوست» خاص خودش است. با المانهایی که از همان پلان اول در ذهن مخاطب میکارد و ذرهذره از قابهای رازآلود رمزگشایی میکند. جاویدی در «سرخپوست» دست تماشاگر را میگیرد و آرام آرام او را به دنیایی میبرد که خودش آن را ساخته. دنیایی باورپذیر با آدمهایی باورپذیر؛ و این، رمز موفقیت آقای کارگردان است.
نوید محمدزاده اگرچه کلیشهی جوان معتاد را در سرخپوست کنار گذاشته و نقشی متفاوت را بازی کرده، اما چندان در انتقال احساسات پیچیدهی نقش اول فیلم، موفق نیست. تُن صدا و طرز بیانِ محمدزاده، بیش از اندازه «امروزی» است و این، توانمندی او برای بازی در نقشهایی متعلق به دهههای گذشته را به چالش کشیده. پریناز ایزدیار البته بازی بهتری در مقایسه با محمدزاده دارد و مددکارِ مکّار را به خوبی روی پرده آورده.
فیلمنامه سرخپوست، با همه ظرافتها و داستانگوییهایش، یک ضعف بزرگ دارد و آن، شبیه نبودنِ اتمسفر کلیاش به فضای دهه چهل است. دیالوگها، واکنشها و عملکردهای بازیگران در «سرخپوست» با حال و هوای دههی چهل همگامسازی نشده و این، باعث میشود مخاطب نتواند چندان با فضاسازی فیلم ارتباط برقرار کند. داستان «سرخپوست» با همین روند و همین دیالوگها میتوانست در دهه شصت، هفتاد یا حتی زمان معاصر اتفاق بیفتد و تغییری در ماجرا رخ ندهد.
«سرخپوست» جز همین یکی دو مورد، نقظهضعف مشهود دیگری ندارد. یک فیلمِ ژانر است با المانهای لازم برای دیدهشدن در میان مخاطب عام و محبوبشدن در میان منتقدین. فیلمی که نه ادعاهای بزرگ فلسفی دارد و نه پیامهای نهفتهی اجتماعی-سیاسی. یک فیلم داستانگوی سرزنده است که موقعیتهای دشواری از تقابل قانون، اخلاق و منفعت شخصی را به تصویر میکشد و یک پایانبندی ستایشبرانگیز دارد. خلاصهلش اینکه «سرخپوست» یک بازگشت قابلاحترام به سینماست. به همه عناصری که این هنر را در میان همهی هنرها بیهمتا کرده. به عناصری که مخاطب حرفهای و آماتور را کنار هم مینشانند تا همه با هم، از یک هنرنمایی آمیخته به قابهای دلکش و داستانهای مهیّج، لذت ببرند.