مدارس سمپاد به عنوان یکی از نهادهای پرورش نخبگان است. در این باره با محمد آزین، عضو شورای سمپاد، فارغالتحصیل دبیرستان علامه حلی، مدیر مدرسه سراج و مدیر اندیشکده برهان گفتگویی صورت گرفته است.
*گوشه و کنار نشریات، محمدطه علینژاد و ابوالفضل حاجیزاده: پرورش صحیح نخبگان، یکی از مهمترین و اصلیترین اولویتهای جوامع است. مدارس سمپاد به عنوان یکی از نهادهای پرورش نخبگان است. در این باره با محمد آزین، عضو شورای سمپاد، فارغالتحصیل دبیرستان علامهی حلی، مدیر مدرسهی سراج و مدیر اندیشکدهی برهان گفتگویی صورت گرفته است.
مصاحبه به شرح زیر است:
توصیفی از نظام آموزش و پرورش ما و هدفی که دانشآموزان را برای آن رشد میدهد ارائه کنید؟
در عمل آموزش و پرورش ما خیلی خیلی در خدمت نظام اقتصادی است؛ خواسته یا ناخواسته. اما در حرف، نه خب حرفهای زیبایی هم میزنیم؛ اما تا عمل بسیار فاصله وجود دارد. کلاً زمانی که ما از یک مبنا سیستم را تنظیم نمیکنیم بیاوریم بالا، این انتظار بیهودهای است که میوه و ثمرهی آن سیستم، دلخواهِ آن مبنا باشد. میخواهم بگویم اساساً در طراحی نظام آموزش و پرورش ما، همچین مبنایی در نظر گرفته نشده است. این در کلام آقا هم هست که ما نظام آموزشیمان را از غرب گرفتهایم و مانند چیزی که دست به آن نخورد داخل موزه نگهداشتهایم. چند مثال میزنم: نگاه اقتصادی در سیستم آموزشی ما آنقدر غلبه دارد، که دیگر ما تفاوت جنسیتی قائل نیستیم و به هردو، علیالسویه، مانند نیروی کار نگاه میکنیم. یا در معلمی، ما اساساً روشمان تدریس است نه نگاه استاد و شاگردی که یک نگاه انسانیست.
اینجا یک دید ماشینی و صنعتی کاملاً غلبه دارد. در برنامهی درسی نیز همینطور، محتوا محتوایی نیست که رشد انسانی را هدف بگیرد؛ هدفِ آن این است که دانشها و مهارتهایی را به بچهها تزریق کند که در بازار کار به دردشان میخورد. یکی از پیامدهایش این است که خانوادهها حاضرند پول خرج کنند برای مدرک فرزندشان. چرا؟ چون فرزند قرار است درآمد کسب کند از آن مدرک. این چرخهی رشد، برای تربیت انسان طراحی نشدهاست. میرسیم به مؤسسات کنکوری و امثالهم که هدفشان به هیچ عنوان رشد انسانی نیست؛ و این چیزیست که سیستم ناخودآگاه نتیجه داده و در راستای همان غلبهی نگاههای اقتصادیست. انسانی که این سیستم تربیت میکند را توصیف کنید؟
راستش را بخواهید آموزش و پرورش فعلی خیلی کسی را تربیت نمیکند. در این ایام کرونا هم مردم خیلی بهتر متوجه شدند که مدارس بود و نبودش خیلی تفاوت ایجاد نمیکند. [در]واقعیت، این نظام آموزشی همچون مردهایست که ما راجع به آن حرف خاصی نداریم. باید دربارهی نظام آموزشی آینده صحبت کنیم یا نظام آموزشی گذشته؛ چون در حال حاضر ما در شرایط گذار به سر میبریم، و نظام آموزشی مشخصی وجود ندارد که دربارهی آن صحبت کنیم.
نظام آموزشی گذشته تلاش میکرد که دانشآموز را به نحوی تربیتکند که به درد نظام اقتصادی بخورند، در واقع در آن سیستم اصالت با سرمایه بوده است. حتی رشتهی علوم انسانی نیز در این سیستم نگاهش به شدت معطوف به اقتصاد است. نظام آموزشی آینده به این شکل که توصیف میکنم خواهد بود؛ و دنیا نیز ناچار به همین سمت پیش میرود. (ما متأسفانه طبق معمول خوابیم؛ میایستیم تا ببینیم دنیا چه میکند، و با یک فاصلهی نظامی صرفاً تقلید کنیم. آن هم به شکل ناقص.) نظام آموزشی آینده کلاً به این سمت میرود که تفاوت انسانها و نیز رابطهی فردی مربی و دانشآموز بیشتر به رسمیت شناخته شود. خانواده موضوعیت پیدا میکند؛ و نیاز محور است؛ یعنی آن چیزی که دانشآموز (با توجه به شرایط جغرافیایی و اجتماعی) به آن نیاز دارد آموزش داده میشود. پس در واقع به یک معنا نظام آموزشی انسانیتر خواهد شد.
البته به این معنا نیست که کسانی تلاش نکنند به این سیستم سیطره پیدا کنند؛ مدل سابق طراحیشدهتر بوده است و جریانات قدرت تسلط بیشتری داشتهاند؛ اما حالا که این مدل کمتر طراحیشده خواهد بود، اینها فکر میکنند که چطور به روشهای پیچیدهتر و مخفیتری به این نظام آموزشی مسلط شوند.
گفتید که در شرایط گذار به سر میبریم و به صورت کلی نیز جهان یک مسیری را دارد طی میکند، اسناد بالادستی ما چه مسیری را برای نظام آموزش و پرورش مشخص کردهاند؟
مهمترین سندی که داریم، سند تحول آموزش و پرورش است. سندهای دیگری هم داریم. متأسفانه این سند اولاً انسجام در لایه مبانی ندارد؛ چون افراد مختلفی آن را نوشتهاند که اصلاً با هم اختلافات مبنایی دارند. مثلاً یکی فلسفهی اسلامی را قبول دارد، یکی اصلاً قبول ندارد. همینطور تربیت اسلامی و.... خب طبیعی است سندی که این افراد در کنار هم نوشته باشند خیلی انسجام نداشته باشد.
دیگر اینکه اصلاً سندی نیست که منجر به عملیات شود. مثلاً سند ۲۰۳۰ کاملاً حرکتبرانگیز است و روی زمین جریان ایجاد میکند؛ جهتدهی و سازماندهی میکند. جنس سند تحول ما این نیست. بلکه گردآوری تمام حرفهای ظاهراً خوب کنار هم است. شما میتوانید هر کاری را به این سند استناد کنید. خب این یعنی در واقع این سند خاصیت خاصی ندارد و چیزی را هدف نگرفته است.
چرا نخبگان نیاز به تربیت جداگانه دارند؟ و اصلاً این طور سنجش برای نخبهبودن آیا صحیح است؟
ببینید، این یک دعوای طولانیست که خیلی هم پاسخی برایش یافت نشده؛ از این جهت پاسخ مشخصی ندارد که بباید ما قبول کنیم. وقتی دربارهی یک موضوع انسانی بحث میکنیم، باید شرایط مختلف را لحاظ کنیم. شرایط یعنی در مجموع، ظرفیتها و محدودیتها؛ و دعواها سر این است که یا شرایط در نظر گرفته نمیشود، یا هرکس از ظن خودش شرایط را تفسیر میکند.
در هر حال به نظر میرسد که حالت مطلوبِ تعلیم و تربیت این است که ما به قدری زمینهها و موقعیتهای تربیت را غنی کنیم و اینها علیالسویه همهجا در دسترس باشند، که همهکسی در شرایط یکسان در همان بستر طبیعی زندگی خودش بتواند استعدادهایش را شکوفا کند. این حتی فراتر از مدرسه است. یعنی در آیندهای که مدرسه نخواهیم داشت، بسترهای رشد باید به این شکل باشند. مدرسه کمکم در حال بهحاشیهرفتن است. مدرسه جای آموزش صنعتی است و وقتی این، کمکم از موضوعیت میافتد، اولویت میرود به آموزشهای فردی؛ رابطهی استاد و شاگردی موضوعیت پیدا میکند، خانواده موضوعیت پیدا میکند، و نیازها موضوعیت دارند.
اینجا بحث است که «آیا ما خودمان را قوی کردهایم که بتوانیم در این عرصه رویارویی کنیم؟». یک زمان این رویارویی بوده؛ اندیشمندان مسلمان آنقدر قوی بودهاند که جریان از این سمت بوده است؛ و دولت اسلامی هم این را کنترل نمیکرده است. حکومتهای اسلامی عمدتاً در حوزههای امنیتی و نظامی، کار دولتی میکردهاند. اقتصاد مردمی بوده؛ تعلیم و تربیت مردمی بوده؛ خدمات اجتماعی مردمی بوده. دولت متولی این امور نبوده. این باعث میشده که مردم قوی باشند. ما در حوزهی تجارت قوی بودیم؛ در حوزهی علم و فناوری قوی بودیم؛ در حوزهی فکری قوی بودیم؛ حالا که دولتی شدهایم و دولت متولی این امور شده، و بهخصوص بعد از انقلاب علوم تربیت و دین حاکمیتی شده، اینها همه تضعیف شدهاند؛ حوزه ضعیف شده است؛ متفکرین ضعیف شدند؛ خانواده نقش تربیتیاش تضعیف شده؛ مردم آویزان دولت شدهاند. تا مردم را آزاد نکنید، اینها توانمند نمیشوند.
تربیت دینی میگوید تو هستی و خدا؛ بقیهی موجودات، آیات خدا هستند؛ و تو در تعاملاتی که با اینها داری یا در ابتلائاتی که در نسبت با اینها داری، با جلوههای خدا تعامل داری؛ داری رشد میکنی. دیگر «خود»ای هم در کار نیست؛ چیزی جز خدا نیست؛ و در این مسیرِ سیر إلیالحق، همهی این عوامل دنیوی، علم و فناوری و جاه و قدرت و ثروت و ...، اینها همه میشوند «جلوههای الهی»؛ و اگر تعامل من با اینها چیزی از جنس یک جلوهی الهی بود، آنموقع این باعث کمال میشود؛ و اینها ابزارهایی در دست من هستند. اگر من در اینها گیر کردم، دیگر آن نمیشود. دچار اربابهایی میشوم غیر از خدا.
الان کسی نیست که از اینجا برود عراق و آنجا یک جریان تربیتی ایجاد کند. چرا؟ چون ما آنقدر دچار خودرأیی و خودباوری شدهایم که خودمان را آدم حساب میکنیم و کشورهای همسایه را خیر. آدمهای فعال ما فکر نمیکنند که میتوانند در کشورهای همسایه کاری انجام دهند؛ در حالی که علامهی حلی، از یه جایی به جای دیگری میرفت تا دوتا استاد ببیند یا یک کاری انجامدهد. چرا [اینطور شده]؟ چون جمهوری اسلامی روی همهی اینها هیمنهاش را انداخته. به معنای دولت، «ارتباط خارج با من مردم؛ شما بنشینید کارتان را بکنید.». اینها باعث شده است تا ما آدمهای قوی تربیت نکنیم. شهید طهرانی مقدم یک فضای واقعیِ رشد محقق کرد؛ یک سیستم تربیتی که طی این کار عملی، آدمها بزرگ میشوند. به دلیل اینکه خیلی از کارها را دولت متکلف شده است، مردم ورود پیدا نکردهاند و ضعیف شدهاند. عراق الان توانایی درست کردن شانهی تخم مرغ ندارد و باید از عربستان وارد کند. در صورتی که همین شانهها را دانشآموزها با کاغذهای بازیافتی میتوانند درست کنند. اصلاً برای ما مهم نیست که همسایهمان، یک کشور شیعه، در چنین وضعیتی هست؛ بزرگ فکر نمیکنیم. [باید]تربیت را توزیعشده کنیم. به تدریج که دارد همزمان این اتفاق میافتد، نگاه تربیتی خودمان را هم تصحیح کنیم. در نگاه اسلامی و رسالت، تربیتْ کمال و قرب الهی است؛ تقوا...، عبودیت...، اینها همه وجوه یک چیز است.
در واقع آن نگاه تربیتی اسلامی میخواهد انسان را آزادتر کند؛ دائماً میخواهد حجابها را بردارد؛ میخواهد درک مستقیمتری از حضور در محضر خداوند بدهد. نظامات مادی به طور کلی انسان را از این دور میکنند. هرچند در یک سطحی به هر حال اینها دارند انسانیتر میشوند؛ یعنی تفاوتهای فردی را به رسمیت میشناسند؛ و این هم به ناچار است؛ وقتی ارتباط زیاد میشود، آگاهیها به اشتراک گذاشته میشوند. به هر حال آن نظام سلطه نمیتواند مثل قدیم سلطهاش را حفظ کند؛ [باید] خیلی پیچیدهتر و پنهانتر انجام دهد.
فارغالتحصیلان سمپاد چه تفاوتی با باقی مردم پیدا میکنند؟ چه چیز متفاوتی را تجربه میکنند؟
مهمترین اتفاقی که برای بچههای سمپاد تهران قدیم اتفاق میافتاد، این بود که در جمعی قرار میگرفتند که بچههای مستعدتری بودند (به معنای استعداد در هوش منطقی، نه هوشهای دیگر لزوماً). این جمع هم یک اثر واقعی داشت، و هم یک اثر روانی و ذهنی داشت: بچهها حس میکردند که باهوشند؛ تیزهوشند؛ یک اعتماد به نفس پیدا میکردند. این کمک میکرد از جهت روانی راحتتر از بقیهی بچهها به موفقیت برسند. دیگر اثر این است که وقتی شما در یک جمع مستعد قرار میگیرد، احتمال موفقیت بالا میرود؛ یعنی همافزاییای که این آدمهای مستعد با هم دارند، باعث میشود احتمال موفقیتشان بالاتر برود.
آسیبهایی هم داشته البته. یکی از مهمترین آسیب هایش این است که آسیبهای نظام آموزشی مدرن، در سمپاد تشدید میشده؛ یعنی اگر نظام آموزشی مدرن انسان را به رسمیت نمیشناسد و سعی میکند استعدادهای مادیشان را بها بدهد، سمپاد این را تشدید میکند: سمپاد لزوماً انسانهای آزادتر را تربیت نمیکرد بلکه انسانهایی که مستعدتر بودند را سریعتر جذب این نظام میکرد و در نتیجه آنها میتوانستند بیشتر خدمات به نظام اقتصادی و اجتماعی بدهند. چنین آدمهایی را تربیت میکرد.
البته ما الان فقط از یک جنبه بررسی کردیم. شبیه داستان طوطی و بقال است؛ بقال طوطی را به خاطر استعدادهایش در قفس نگه داشته است. منتها این قفس در نظامهای اجتماعی پیدا نیست. [که گویا]استعداد من در این نظام بیشتر از آنکه برای خودم باشد، برای آن نظام است. این استعدادیابی سریعی که سمپاد دارد، کنار خوبیهایی که دارد، آسیبی دارد: آدمها قبل از اینکه خودشان را پیدا بکنند، استعدادهایشان را پیدا میکنند.
نقطهی قوتی که مدرسهی سمپاد دارد این است که بچهها با نگاههای متنوعی در مدرسه حضور دارند. نسبت به خیلی از مدارس غیر دولتی، بچهها خیلی تنوع دیدگاههای مختلفی میبینند دور خودشان؛ و آزاداندیشی در بچههای فارغالتحصیل سمپاد یک چیز تقویتشده است. اما این لزوماً به معنای آزادگی نیست؛ چون این اتفاق صرفاً اندیشه است.
ایرادی که از سمپاد گفته شد، ایراد کل نظام است که در سمپاد ضریب میخورد. برای مسئلهی بیعدالتی که مطرح میشود، باید کف صحنه بررسیاش کرد. کار مطالعاتی نیاز دارد. یک وقت این تعداد بچههای باهوشی که داری با این گسترهی جغرافیایی، اگر بین بچههای دیگر پخش بشوند، اتفاق خاصی نمیافتد و در اصل اینها حذف میشوند. پس در اینجا سمپاد خوب است. «راهکارِ جداسازی». با توجه به شرایط فعلی، بهتر است که یک تعدادی را جداسازی بکنیم که یک سری مسائل کشور را حل کنند؛ و بعد این کمکم باز شود. ما آموزش عمومیمان آنقدر متأسفانه کیفیت ندارد که همه بتوانند به صورت مطلوب رشد کنند. [پس باید]عدهای را چریکی تربیت کنیم تا اینها مسائلی را حل کنند، بعد دایره را باز کنیم. الان [اما]ما فقط داریم جداسازی میکنیم. کار مطالعاتی نکردهایم؛ و بعدش هم؛ اصلاً این بچهها تربیت نمیشوند که مشکلات کشور را حل کنند.
مسئلهی دیگری که در سمپاد هست، این است که آیا فقط هوش منطقی را باید معیار قرار دهیم؟ یا باید سمپادهای مختلف داشته باشیم؟
امیدواریم با توجه به محدودیتهایی که وجود دارد، سمپاد در دور جدید بتواند به این مسائل فکر کند. سمپاد، متولی امر نخبگی در سن دانش آموزی است؛ و حالا مسئله جدید سمپاد این است که «چقدر تفکیک بکنیم یا نکنیم؟»، «کدام استعدادها را معیار قرار دهیم؟»، «وقتی فارغالتحصیل میشوند نسبت اینها با مسائل کشور چه میشود؟»، «در دانشگاه چهکسی آنها را دنبال میکند؟»، «بعد از دانشگاه چهکسی دنبال میکند؟». سمپاد باید یک اندیشکده داشته باشد یا با اندیشکدههای دیگر در ارتباط باشد و برای مسائل راهکار پیدا کند. شاید چند سال دیگر، دیگر مدرسهی سمپادی وجود نداشته باشد. سمپاد متولی امر نخبگی است؛ [اما]شاید لزومی به مدرسه برای این نخبگی وجود نداشته باشد. ممکن است [مثلاً]به این نتیجه برسد که با یک برنامهی آموزش مجازی در همان مدارس عمومی این کار را انجام دهد.
اتفاقی افتاده است در کل نظام تعلیم و تربیت؛ و در سمپاد ضریب خورده. کلاً تمایل به علوم انسانی، تمایل به حل مسئلهی دوری از مدرکگرایی، در ده پانزده سال گذشته مطرح است؛ و دارد میآید جلو. این ذات سمپاد نیست؛ اتفاق اجتماعی است.
مورد بعد اینکه بچههای مستعد، ورودی سمپاد شدند و بعدش جاهای مختلف کار میکنند؛ [اما اگر]سمپاد نمیآمدند [هم]شاید همینطوری بود؛ چون آدم مستعدی بود. آنطرفها باید ببینیم چند درصد کسانی که فارغالتحصیل سمپاد شدند، مشغول کارهای اجتماعی هستند و با نگاههای انقلابی کار میکنند. ساختار مدرسه متأسفانه کارش این نیست که شما را دغدغهمند به مسائل انقلاب بکند. [در عوض]این دغدغه معمولاً در جمع دوستان، خانواده، یا توسط بعضی از معلمان شکل میگیرد.
سؤال آخر؛ به نظر شما با توصیفاتی که از وضع موجود ارائه دادید، و آن چیزی که باید باشد، چه نوع سنجش و ارزشیابیای عادلانه و نیکوست؟
سنجش را طبق هدف انجام میدهیم. هدف در نظام توحیدی حل مسئله است. وقتی شما میخواهید حقی را احقاق کنید، با مسئلهای مواجه هستید. چون در نظام توحیدی علم قابل تفکیک از خالق نیست. در واقع وقتی راجع به برنامهنویسی هم صحبت میکنید، در واقع با یک نگاه توحیدی میتوانید راجع به آن صحبت کنید. محتوایش عوض نمیشود؛ اتصالش به خالق موضوعیت پیدا میکند. در این مدل، چه بخواهی یک مسئلهی نظری حل کنی، چه بخواهی یک مسئلهی عملی حل کنی، بالأخره باید مسئله حل کنی.
سنجش اینجا میشود که چقدر خوب توانستی مسئله را حل کنی. اگر بخواهی نانوا شوی، در همانجا سنجیده میشوی؛ اگر بخواهی ریاضیدان شوی، در همانجا سنجیده میشوی؛ اگر قرار است موشک بسازی، در همانجا سنجیده میشوی. سنجش از روی حالت دانش میآید روی حالت مهارت و توانایی حل مسئله و انجام وظیفه؛ و هرکسی خودش را پیدا میکند و مدیریت میکند و تنظیم میکند. «من کجا استعداد دارم؟»، «من کجا علاقه دارم؟»، «.. پس این حوزه از مسائل را میخواهم بهش بپردازم»؛ ولو یک مسئلهی معیشتی باشد. یک زمانی ما مدرک به این معنا نداشتیم. کسی که مجتهد است، یعنی چی مدرک؟ موضوعیتی ندارد. این که توانایی اجتهاد دارد موضوعیت دارد. الان کمکم اعتبار مدرک بالا آمده است. «آدمهای تهیِ با مدرک». سیستمهای توزیعشده کاری که میکنند، از بین بردن این حالت است. مدرکهای صنعتی را ضعیف میکنند؛ بنابراین سنجش اساساً باید بر اساس آن چیزی باشد که واقعیست.
در عموم جاها، محرومیتی به شکل پنهان داریم. مثلاً دانشآموز زبان فارسی را به درستی یاد نمیگیرد و یا مثالهای دیگر. در مناطق محروم به طریق اولیتر. نظامهای توزیع شده این مشکل را هم حل میکنند. پیشبینی ما این است که ۲۳ سال آینده ۱۰ یا ۱۵ درصد از بچههای ما به راحتی در پلترفرمهای خارجی درس میخوانند و مدرک میگیرند. [این در شکلِ]دانشجویی چند سال است که شروع شده است. کرونا هم این را به شدت تسریع کرده است. یونسکو و ... هم بهشدت پایکاراند. شرکتهای بزرگ را جمعکردهاند. وقتی منابع ما محدود است و یا به هر علتی مثلاً سوءمدیریت، منابع را نمیتوانیم تخصیص دهیم. آموزش که هیچ، تعدادی از روستاهای ما [مثلاً] آب ندارند، چون برای فلان نفر نمیصرفد برای آن روستا لوله کشی کنیم. [یا مثلاً] روستا کلاً پنج نفر دانشآموز دارد؛ نمیصرفد مدرسه بزنیم. کاری که باید بکنیم این است که باید برویم به سمت آموزشهای مجازی و شبهمجازی، یا سبک استاد و شاگرد. آموزش آینده ترکیبی است. همهاش مجازی نیست؛ همهاش حضوری نیست. مثلاً آکادمی یاسان قبل از کرونا آموزش برنامه نویسی داشتند. یک ماه بچهها پروژه داشتند و هفتهی آخر همهی بچهها حضوری جمع میشدند و رویداد برگزار میکردند. خانواده به شدت پررنگ میشود. میشود محلی برای رشد.
الان متأسفانه خانواده محل رشد نیست. بچهها، بستههای آموزشی را دریافت میکنیم و شبها قبل از نماز یا بعد از نماز جمع میشویم و با هم چیزهایی را که در طول روز خواندیم به بحث میگذاریم. آخر هفته با هم کوه میرویم. چرا در طول هفته از صبح تا شب با هم برویم مدرسه؟ اینها را در طول هفته در کنار خانواده پوشش میدهیم. یک برنامههایی میگذاریم که ارتباط اجتماعیمان تقویت شود. در مدرسه، بچه اکثر وقتش را برای فهمیدن مطالب پای تخته میگذارد. این که نشد ارتباط اجتماعی. امور بهینهتر میشود؛ هزینهها پایین میآید؛ مردمیتر میشود؛ توزیعشدهتر میشود. ارتباط اجتماعی در مسجد اتفاق میافتد؛ در کوه اتفاق میافتد؛ نه در پای تخته. تدریس میرود روی فضای مجازی در فضای مجازی. باز هم استاد و شاگرد است. من دانشآموزانم را دارم. من به طور منحصربهفرد ضعفها و قوتهای بچهها را میشناسم و طبق آنها به آنها محتوا میدهم.
نشریه میدان انقلاب، دانشگاه صنعتی شریف، شماره هفتاد و هفت