گروه آزاداندیشی «خبرگزاری دانشجو»- مریم عظیمی؛ مارکسیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی است که از تفکرات و نظریات کارل مارکس، فیلسوف و انقلابی آلمانی در اواخر قرن نوزدهم، بعدها توسط طرفدارانش به دست آمد؛ لذا مارکس خودش مارکسیست نبوده است. فردریش انگلس نیز از شکلدهندگان مهم به اندیشه مارکسیسم بودهاست و مارکسیستها با اصول کلی اندیشه او نیز موافق هستند. گفتنی است آراء مارکس و اِنگلس توسط نفوذ فلاسفه آلمانی مخصوصاً «هگل» و «فویرباخ» گسترش یافت.
پیروان مارکس، آئین فلسفی خود را یک جهان بینی کامل بر پایه صد در صد علمی معرفی می نمایند و تمامی مکاتب دیگر را غیر علمی و مخدوش و کهنه می دانند. همچنین بر مبنای تجزیه و تحلیل های مارکسیستی، حوادث گذشته و حال را توجیه و وقایع آینده را پیشگویی می کنند. در اصول مارکسیسم علاوه بر قاطعیت علمی بودن، یک خاصیت اعتماد و انحصار به صورت «این است و جز این نیست»، وجود دارد که رمز قدرت و نفوذ آن می باشد.
در «مانیفست کمونیست» نوشته مارکس و انگلس، اساس مارکسیسم این است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بودهاست و هم اکنون جهان به دو طبقه، بورژوازی (استعمارگر) و پرولتاریا (استعمارشده) تقسیم می شود و کشاکش این دو طبقه، تاریخ را رقم خواهد زد.
گروه استعمارگر گروهی هستند که به دلیل منافع اقتصادی خود مخالف پیشرفت ابزار تولیدند و می خواهند که در همان مرحله ای که هستند بمانند. اما در مقابل، گروه استعمار شده طالب رشد ابزار تولید هستند و می خواهند که وضع موجود تغییر کند. درگیری این دو گروه با یکدیگر موجب ایجاد نظام جدیدی می شود که در آن علاوه بر ابزار تولید، همه چیز از جمله آداب و رسوم و فرهنگ و تفکرات نیز دچار دگرگونی می شوند. و پر واضح است که پس از مدتی این جامعه نیز که دلیل دگرگونی اش در خودش است، باز دچار مشکل شده و به جامعه دیگری تبدیل خواهد شد.
مارکسیسم معتقد است مالکیت خصوصی و سرمایه داری عامل بدبختی مردم و کارگران است، لذا مارکسیسم آموزش رهایی طبقه کارگر از دست سرمایه داری است و بر این باور است که این رهایی با یک انقلاب به دست می آید.
مارکسیستهای مختلف، برداشتهای بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن دارند، اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند این است که نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگران باید واژگون شده و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کار مزدی لغو و جامعهای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر بوجود آید و در نتیجه، ازخودبیگانگی انسان پایان یابد.
مارکس و انگلس همانند بقیه سوسیالیستها، تلاش کردند تا به کاپیتالیسم و سیستمهایی که در جهت به خدمت گرفتن کارگران پایه ریزی شده بودند خاتمه دهند. در حالی که سوسیالیستها در آغاز راه به دنبال اصلاحات اجتماعی بلند مدت بودند، مارکس و انگلس معتقد بودند که انقلاب اجتماعی اجتنابناپذیر بوده و تنها مسیر ممکن به سوی سوسیالیسم است.
علل پیدایش مارکسیسم
در مورد علل پیدایش مارکسیسم دو محیط عنوان شده است:
1. محیط واقعیتها یا جریان های اجتماعی
2. محیط افکار یا جریان های فردی
آندره پی یتر در کتاب مارکس و مارکسیسم، معتقد است در محیط واقعیتها و جریان های اجتماعی، دو چیز سبب پیدایش مارکسیسم شده است: یکی اینکه در قرن 19 شرایطی پیش آمد که برای اولین بار طبقه استعمار شده به شکل جدیدی بوجود آمد. و دیگر اینکه آگاهی های سیاسی و اجتماعی در بین مردم پیدا شده بود. همراه شدن این دو عامل با یکدیگر زمینه تشکل توده ها را فراهم کرد و لذا در چنین شرایطی اگر فلسفه ای که به نفع مردم بود عرضه می شد، زمینه پذیرش بسیار بالایی داشت.
ماتریالیسم تاریخی، ابتکار مارکس
در فلسفه ماکس آنچه را که به او نسبت می دهند و او را قهرمان آن می دانند، ماتریالیسم تاریخی است. ماتریالیسم تاریخی به معنای تفسیر مادی تاریخ است و خودش فلسفه ای است در جامعه شناسی.
مارکس می گوید تاریخ یک سیر جبری و قهری دارد که بر اساس تکامل ابزار تولید صورت می گیرد و معتقد است که این تکامل نیز قهری است و اوضاع تاریخ هم قهرا تغییر می کند. سپس مارکس پیش بینی می کند که جامعه در یک مرحله معین تاریخ به طور جبری به سوسیالیسم گرایش پیدا می کند. او می گوید نقش انسان فقط در همین حد است که در مسیر سوسیالیسم قدم بردارد و نقش انسان ها را در بوجود آوردن سوسیالیسم بیش از نقش یک ماما در به دنیا آوردن بچه نیست. سوسیالیسم هم مانند به دنیا آمدن یک بچه در شرایط خاص تاریخی و به صورت جبری به وجود می آید.
اجزاء اساسی مکتب مارکس
1. یک دیدگاه کلی درباره تاریخ بشر (فلسفه مارکسی)
2. کاربرد خاص این دیدگاه کلی، در مورد رژیم سرمایه داری (اقتصاد مارکسی)
3. یک پیش بینی در مورد وقوع اجتناب ناپذیر تغییرات اجتماعی، با تکیه به تضادهای این نظام (انقلاب مارکسی)
استاد شهید مطهری معتقدند یکی از جاذبه های بزرگ مکتب مارکس این است که پیروان آن معتقدند که می توان از این فلسفه به صورت یک دانش انقلابی استفاده کرد. در این راستا خود مارکس هم می گوید فلسفه تفسیر جهان نیست، بلکه تغییر جهان است. در حقیقت مارکس معتقد است فلسفه آن مقدار ارزش دارد که وسیله ای برای تغییر جهان باشد. چگونکی عملکرد فلسفه در زمینه تغییر، اینگونه تفسیر می شود که فلسفه باید بتواند اوضاع حاضر را تشریح کرده و آینده را پیش بینی و مراحل تحول یک جامعه را از هم اکنون پیشگویی کند.
فلسفه مارکسیستی
فلسفه مارکسیستی «ماتریالیسم دیالکتیک» نامیده شده است و به سه بخش زیر تقسیم می شود:
1. فلسفه جدلی یا دیالکتیک
2. فلسفه مادی گرا یا ماتریالیسم فلسفی
3. فلسفه پراکسیس یا ماتریالیسم تاریخی
در فلسفه جدلی که همان منطق مارکس به شمار می آید، از دو نوع فلسفه هستی و فلسفه شدن و یا فلسفه پندار و فلسفه زندگی بحث می شود. فلسفه نوع اول (فلسفه هستی یا پندار) که از حکمت ارسطو و مکتب حقوقی روم و همچنین حکمت علمای دینی مسیحی ریشه می گیرد، دارای سه مشخصه است:
1. ابدیت تغییرناپذیر روح
2. ابدیت تغییرناپذیر حقیقت
3. ابدیت تغییرناپذیر اصول اخلاقی
یعنی فلسفه بودن به سه جاودانگی روح، جاودانگی حقیقت و جاودانگی اصول اخلاقی معتقد است.
اما نوع دوم فلسفه (فلسفه شدن یا زندگی)، روح را یک امر موقت می داند و اصول اخلاقی را نیز نسبی می داند. اما مقصود اصلی از این تقسیم بندی آن است که بگوید انسان ها از نظر روانی دو نوعند:
1. انسان های خرد گرا که بیشتر به فلسفه بودن گرایش دارند.
2. انسان های طبیعت گرا که به فلسفه شدن متمایلند.
در بحث آینده فلسفه مادی گرا و فلسفه پراکسیس را مورد بررسی قرار می دهیم.
منابع:
1. مارکس و مارکسیسم، آندره پی یتر، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، انتشارات دانشگاه تهران
2. علمی بودن مارکسیسم، مهدی سحاب، انتشارات بعثت، چاپ چهارم
3. نقدی بر مارکسیسم، مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1363
4. مارکسیسم – لنینیسم به زبان ساده، احسان طبری