گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، مرضیه کوثری؛ مراسم روز دانشجو که روز گذشته با حضور شهردار تهران در این دانشگاه برگزار شد، با حاشیههای جالبی همراه بود.«ما درواقع باید گفتگو با شما رو تحریم میکردیم؛ اما چارهای نداشتیم، چون کشور دست شماهاست.» نماینده جنبش عدالتخواه در حضور آقای زاکانی، شهردار تهران، در جمع دانشجویان دانشگاه شریف این را گفت. سالن برگزاری مراسم، کوچکتر از تصوراتم است. به گمانم برای کنترل جمعیت و جلوگیری از به حاشیه رفتن مراسم، سالن جابر را انتخاب کرده اند. از بین دو پسر و یک دختر که به ترتیب نماینده بسیج، نماینده جنبش عدالتخواه و نماینده شورای صنفی دانشجویان هستند کلمهی «احسنت!» و صدای بلندترِ دستها و سوتها نصیب نماینده شورای صنفی دانشجویان میشود. صدای این نماینده که در پشت تریبون بالاتر میرود شور سالن هم بیشتر و فاصله بین دست زدنها کمتر میشود. در آخر با اشاره او به بندهای عجیب و غریب شیوه نامه جدید کمیته انضباطی، شعار "باشرف، باشرف" از ته سالن شنیده میشود. در بین سخنان این سه نماینده، همه نوع مشکل و همه نوع تَشَری هست. از اشکالی که به مدرک و مشروطی آقای زاکانی وارد است تا نبودن فضای اعتراض و مبهم بودن سامانه شفافیت شهرداری.
بعد صحبتهای سه نماینده، مجری زمان بیست دقیقهای را به شهردار تهران اختصاص میدهد و باتوجه به فضای سالن از او میخواهد کنترل آنجا را بدست بگیرد. «امروز روز ۱۶ آذره.» شهردار تهران این را میگوید و خنده حضار او را از اشتباهش مطلع میکند. از گوشه و کنار سالن صدای «امروز ۱۵ امه» به گوش میرسد. عدهای این اشتباه لفظی را بدست میگیرند که با شوخی شهردار، مبنی بر تست هوش بودن این سخن، سر و صداها کمتر میشود. اما به گمانم برخی نه برای گفتگو، بلکه برای حاشیه سازی و به رخ کشیدن بلندی صدایشان به اینجا آمده اند. شهردار به این گمان، مُهر تایید میزند؛ میگوید: «من حرف شمارو گوش میدم، کسی که نمیذاره من حرف بزنم دیکتاتوره.» سالن پس از این حرف تقریبا در سکوت فرو میرود. احتمالا توقع نداشتند رفتاری که دارند شبیه شعاری که میدهند نباشد.
آقای زاکانی صحبت هایش را با اهمیت تاریخی ۱۶ آذر آغاز میکند. این بحث آنقدری مفصل بنظر میآید که آن ۲۰ دقیقه یا نمیتواند پاسخگویش باشد و یا اصلا زمانی برای پاسخ به آن همه شبهه و سوال نمایندهها نمیماند. موضوعاتی که شهردار تهران از آن صحبت میکند، پیشتر تکرار شده است، اما تکراری نه. حرف از سلاح نظامی ایران به میان میآورد که زمانی کشورها، ما را از داشتن هر نوع سلاحی محروم کردند و الان مار را تهدید میکنند که مبادا سلاحی به بقیه کشورها بدهیم. هنگامی که سخن از ضربه به کشور به میان میآید صدایی بلند میشود؛ «چقدرم که تا الان ضربه نخوردیم.» شهردار بلافاصله میگوید: «۱۰۰ بار ضربه خوردیم؛ بلند شدیم و توفیق پیدا کردیم که شکستشون بدیم.» صدای دستها بلند میشود. شهردار سعی میکند با پیوسته حرف زدن از متشنج شدن فضا جلوگیری کند.
واضح است که شهردار تهران برای آرام نگه داشتن فضای سالن جواب برخی را با شوخیِ کنایه آمیز پاسخ میدهد. شهردار میگوید: «کسی که هزاران جنایت رو انجام میده و خبرنگاری رو با اره فقط به جرم انتقاد تیکه تیکه میکنه، به فکر زن ماست؟ به فکر زندگی ماست؟ به فکر آزادی ماست؟» صدایی از آن پشت سکوت جمع را میشکند؛ «نکنه شما هستید؟» صدای دست زدن در عقب سالن بلند میشود. زاکانی میگوید: «ممنونم از اینکه درست حدس زدی.» و این بار صدای خنده و دست زدن از جلوی سالن میآید. در اینجا هیچ شعاری بی پاسخ نمیماند. جملههای شهردار تهران چندین بار با کلمهی «کسی چیزی گفت؟» متوقف شده است؛ تنها به این خاطر که از گوشه و کنار سالن صرفا برخی بدنبال برهم زدن مراسم هستند نه گرفتن پاسخ پرسش هایشان. مجری برنامه گاها بخاطر بی نظمی برخی از دانشجویان صحبتهای آقای زاکانی را قطع میکند و وقتی حرف از بابرنامه بودن این مراسم و به تعبیر خودش «جنگل» نبودن اینجا میزند با صدای اعتراض عقب نشینان سالن مواجه میشود.
حرف از مبارزه با فساد به میان میآید. دانشجوها از این موضوع دل پُری دارند، شهردار تهران دل پُرتری. «من میگم شما شعار فساد رو میدید، من ۲۰ ساله دارم برای فساد دادگاه میرم. قصه تعریف میکنید برای کسی که با واقعیتها طرفه؟» شهردار تهران میگوید. دانشجوها آرام نمیگیرند. صدایی بلند میشود: «کسی که مردمو میکشه فاسده.» زاکانی صحبت او را سوال گونه تکرار میکند و میگوید: «کسی که چاقو تو جیبش میذاره میاد دانشگاه، اون فاسده.» صدای زاکانی بالا میرود. چهره اش دیگر آرام نیست. ادامه میدهد: «کسی که از دانشگاه استفاده میکنه فحش میده به ارکان نظام خائنه.» یکدفعه حرفش را قطع میکند و چند بار پشت هم جملهی «شما گروه فشارید.» را تکرار میکند.
جملهی خبری اش در ذهنم به جملهی سوالی تبدیل میشود و با خود میگویم این جمله الان چه جایگاهی دارد؟ به عقب برمیگردم. آن چیزی که میبینم برای اینکه خودم هم آن جمله را تکرار کنم کافیست. بدون اینکه جواب سوالاتشان را بگیرند گروهی درحال خارج شدن از سالن هستند. مگر قرار بر گفتگو نبود؟ اینجا آنطور نیست که بنویسید "آمدیم؛ نبودید؛ رفتیم" اینجا باید بنویسید "آمدیم؛ بودید؛ اما باز رفتیم".
مجری، پایان ۲۰ دقیقه زمان آقای زاکانی را به او یادآور میشود. همانطور که در فکر آن پرسشهای روی زمین ماندهی اول مراسم هستم، زاکانی میگوید: «پس من سوالات اول مراسم رو کی جواب بدم؟» با تاکید مجری مبنی بر کمبود زمان، قرار بر این میشود در میان پرسش و پاسخهایی که در ادامه مراسم قرار به انجام است، آن سوالات هم پاسخ داده شود.
اولین نفری که پشت تریبون قرار میگیرد شکل و شمایل دانشجویی ندارد، اما کسی گمان نمیکند که او دانشجو نباشد؛ به هرحال مراسم پرسش و پاسخ "دانشجویی" است. اولین جملهای که میگوید واکنشهایی را رقم میزند که در ذهن خودش ۱۸۰ درجه با واقعیت تفاوت دارد؛ وگرنه اگر واکنش هارا حدس میزد، اصلا آن را بیان نمیکرد. او میگوید: «من کارمند هستم. آقای زاکانی از قضا کارمند شهرداری هستم.» این را با روی خوش میگوید. صدای دانشجویان بالا میگیرد. اعتراضاتی از کل سالن شنیده میشود که حکایت از پایین آوردن او از سِن دارد. این کارمند، همچنان لبخند روی لبش را حفظ میکند و منتظر میشود واکنش شهردار تهران را ببیند. از چهره اش مشخص است که خیالش قرص است که زاکانی سوال او را پاسخ میدهد. «شما بیاید همون شهرداری سوالتون رو بپرسید.» شهردار تهران میگوید. صدای دست زدن از کل سالن به گوش میرسد. آقای کارمند صحنه را در اوج ترک میکند و تریبون برای دانشجویان معترض آماده میشود.
هرچه به آخر مراسم نزدیکتر میشویم شعارها کمرنگتر میشود. نمیدانم سالن از دانشجوهایی که شعار میدادند خالی شده یا در برابر شهردار، شعاری برای گفتن ندارند. اما همه اینها دلیل بر آرام بودن فضا نیست. دانشجویی بالای سِن میرود و ادعایی را مطرح میکند: «به گزارش حراست دانشگاه، امروز بیش از ۵۰۰ نفر غیر دانشجو وارد دانشگاه شدن. پس فکر نکنید همه اینها دانشجوی شریفن.
ما میدونیم اینایی که براتون دست میزنن رو از کجا آوردید.» فضای سالن بیش از پیش ناآرام میشود و از همه طرف صدای «ما دانشجوی شریفیم.» میآید. برخی که این ادعا زیاد از حد برایشان سنگین است با صدای بلند چند باری میگویند: «ثابت کن.» اولین نفر در ردیف جلو کارت دانشجویی اش را بالا میگیرد. بعد از آن تک به تک افراد در سالن کارتهایی را بالا میگیرند که نشان از شریفی بودن آنها دارد. این ادعا، با نشان دادن کارت دانشجویی دانشجویان، در همان جا از بین میرود. به دلیل سر و صدا، صدای مجری حتی از میکروفن هم به گوش نمیرسد. پس از دقایقی که مجری بطور ممتد درخواست آرامش فضا را دارد بالاخره سکوت تقریبی حکم فرما میشود.
دانشجویان صحبت میکنند، سوال میکنند و پاسخشان را هم میشنوند. از دانشجویی که حرفش را با «زن، زندگی، آزادی» آغاز میکند و به دشواری مهاجرت از ایران اشاره میکند تا دانشجویی که بدون حجاب روی سن میآید، داعش را به خود ایران نسبت میدهد و در آخر بدون شنیدن کلمهای از پاسخ شهردار تهران، سالن را ترک میکند. مراسم با تاخیری یک ساعته به اتمام میرسد. اما مشخص است که فقط ماهیت رسمی آن تمام شده و این مراسم سر دراز دارد؛ این را اقلیتی که جلوی سالن شعار میدهند تایید میکنند.