گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»؛ قطعاً مستحضر هستید که آقای «الف» کمالات و خصوصیات بارزی دارند! یکی از آنها احیای شب های امتحان توسط ایشان است. شبهایی سراسر ندبه و گریه و توبه!
ندبه از درس نخواندن های در طول سال، گریه بر حال زار و پریشان خویش و توبه از اینکه دیگر دروس را برای شب امتحان نخوانده نخواهد گذاشت!
این مرد علاقه مند به درس خواندن! این عاشق امتحان! این سراسر تجربه در شب های امتحان خود مکرر از خدا درخواست می کند تا فقط همین یک بار را به حالش نظری بیندازد و نمره ای مورد قبول بگیرد، حالا فوقش مثلاً 10! تا از آن پس بتواند دانشجوی نمونه ای شود و هیچ کلمه ای از درس های استاد را به خواندن شب امتحان موکول نکند! خدای توفیقش دهاد.
آقای «الف» شب امتحان چندین کتاب و جزوه را در نزدیکی خود قرار می دهد. یک لیوان نشُسته هم دارد که دیگر شستن یا نشستنش برایش فرقی ندارد. هی آب جوش می ریزد و تی بگ چای را در لیوان مذکور می اندازد و هی پشت سر هم چای می نوشد و الهی الفرصت می گوید و مکن ای صبح طلوع و یکی می کوفد بر سر خودش یکی بر سر کتاب و یکی بر سر جزوه ...
او همیشه مطیع محض ولایتمداری استاد است! به عقیده او درس خواندن وسیله است و نمره دست استاد! یعنی اینکه او تا بدین حد دانشجوی مطیعی می باشد. خدای توفیقش دهاد.
آقای «الف» یکسری عادت های خوب و خوشایند هم دارند. فکر نکنید ایشان همیشه همین طور دقیقه نودی هستند ها! مثلاً نمونه اش همین کتاب ها و جزوه ها. هر صفحه اش را که ورق بزنید در حاشیه ها پر است از قول و قرارها: امروز این مبحث را می خوانم، برای آن یکی سه ساعت وقت می گذارم و ...
البته چون ایشان علاقه وافری به طراحی و نقاشی و پرسپکتیو استاد هم دارند، در انتهای فصول که یک مقداری جای ورق سفید کتاب بیشتر است یک طرحی هم زده اند که مزید امتنان شب های امتحان است. خلاصه که ایشان بسیار فعال می باشند.
خب! برنامه زندگی شب امتحانی آقای «الف» همیشه تا ساعت 5 صبح به صورتی بود که بیان نمودیم. اما اصل برنامه تازه بعد از نماز آغاز می گردد، دقیقاً سه ساعت قبل از اینکه «الف» سر جلسه امتحان برود!
از ساعت 5 تازه موتور خواندن ایشان گرم می شود و البته کمی هم آب و روغن قاطی می کند و گاهی هم ممکن است آفتومات بترکاند. یک مقداری هم تنظیم اگزوز لازم دارد و خلاصه هر طوری هست کتاب ها و جزوه ها پشت سر هم ورق می خورند و از آنجایی که ایشان هوش سرشاری دارند فقط به دنبال نکاتی هستند که ممکن است استاد از آنها سوال بدهد. خود این هم نبوغ خاصی می خواهد! اینکه مثلاً بتوانی استاد را روان شناسی کنی در همان لحظات آخر و بفهمی که کدام قسمت های کتاب مورد علاقه اش است و شیرین برای طرح سوال.
ساعت 6:30 آقای «الف» با یک دست جزوه امتحان مربوطه را گرفته و با دست دیگر لنگه جورابش را می پوشد. جزوه را به آن یکی دست می دهد و لنگه دیگر جوراب را به پا می کند که متوجه می شود این لنگه سوراخ است! خب چه اهمیتی دارد؟ پایش را که از کفش بیرون نمی آورد! وقت هم ندارد دنبال یک جفت جوراب سالم بگردد، پس همین جوراب سوراخ را می پوشد.
ساعت 7 آقای «الف» خیلی شیک و مرتب آماده رفتن به جلسه امتحان است. پارگی جوراب در قسمت شست پای راست یک مقداری توی ذوق می زند که البته اصلاً مهم نیست!
ساعت 7:10 آقای «الف» سر خیابان ایستاده و برایش مهم نیست راننده تاکسی کرایه را کم بگیرد یا زیاد فقط آرزو می کند یک تاکسی گیر بیاید و او را ببرد تا دانشگاه.
ساعت 7:20 سرانجام یک پیکان دهه 60 جلوی پای آقای «الف» ترمز می زند. «الف» بدون درنگ به فکر و قیافه ماشین می پرد بالا و جلو کنار راننده می نشیند و جزوه اش را باز می کند.
راننده دستی به سیبیلش می برد و رادیوی ماشین را روشن می کند و پس از کلی خِرخِر بالاخره یک کانالی را می گیرد. ورزش صبحگاهی است و شمارش با نشاط و آهنگین اعداد: حالا یک حالا دو حالا سه ...
آقای «الف» به روح و روان هر چی رادیو است درود می فرستد و سعی می کند فکرش را متمرکز جزوه کند، ولی مگر این شمارش می گذارد ....
ساعت 8:10 آقای «الف» بالاخره به روبروی در ورودی دانشگاه می رسد. از تاکسی می پرد بیرون و منتظر گرفتن بقیه پولش هم نمی شود. می دود به سمت دانشکده شان و خدا خدا می کند که استاد به سر جلسه راهش بدهد.
آقای «الف» وارد سالن امتحان می شود. استاد چپ چپ نگاهش می کند ولی «الف» کم نمی آورد و سلام و احوالپرسی می کند و خیلی محترمانه ترافیک را بهانه ای می کند برای دیر کردنش!
صندلی ها تقریباً پر شده و «الف» بیچاره باید برود جلوی سالن روی موکت بنشیند! خب مسئله ای نیست. همین که استاد می گذارد الفی که با تاخیر آمده امتحان بدهد خودش جای شکر دارد.
وای خدای من! «الف» پایش را که از کفش بیرون می آورد انگار شست پای راستش هم حرفی برای گفتن دارد! استاد یک نگاهی به کت و شلوار و تیپ موزون آقای «الف» و نگاهی هم به جوراب سوراخ او می اندازد!
«الف» در دلش لعنت می گوید به خودش، به جوراب سوراخ، به صدای رادیو، اصلاً به هر چه شانس بد است!
ساعت 8:20 «الف» بالاخره در گوشه ای ساکن می شود و خودکارش را بیرون می آورد تا به سوالات پاسخ بدهد. خب ایشان اولین سوال را که بلد نیست.
دومین سوال برایش آشناست، اما جوابش را نمی داند.
سومین سوال را دقیقاً یادش هست که یک جایی از جزوه دیده است، اما حافظه اش خوب یاری نمی کند.
چهارمین سوال ... چهارمین سوال هم کلمات آشنایی دارد حتماً یک جایی توی کتاب بوده!
پنجمین سوال را تقریباً نصفه و نیمه بلد است و با خط خرچنگ قورباغه ای شروع به نوشتن جوابش می کند.
سوال ششم را استاد از کجایش آورده؟ اصلاً نه توی کتاب بود نه توی جزوه!
سوال هفتم را هم نیم بند پاسخ می دهد.
سوال هشتم ... آخ این سوال همان صفحه ای بود که زیرش طراحی کرده بود و مدام به طرحش نگاه می کرد...
سوال نهم: ای بخشکی شانس خیلی سخت است ...
سوال دهم را هم یک جواب اختراعی از ذهن خلاق خودش می نویسد.
نفس عمیقی می کشد و سعی می کند بارم بندی سوالات را بشمارد تا نمره حدودی اش را بدست بیاورد ...
ای داد بیداد! دست بالا هم در نظر بگیریم حدود 6 می شود!
اینجاست که آقای «الف» باز هم کم نمی آورد و در سر برگ ورقه امتحانی اش شعری را در وصف خوبی های استاد مذکور، فی البداهه می گوید و از مقام شامخ استاد عزیزش طلب نمره می نماید ...
عين واقعيت...
اصلا يه جاهاييش کپي برابر اصل!!!
(((((:
ولي من بيشتر از متن با اين همزاد پنداري دوستان حال ميکنم
اصلا چندين بار اين سرگذشت الف ها رو باز مي کنم تا نظرات جديد رو بخونم.
جالبيش اينجاست که اکثر پسرا از روش هاي جديد سبک زندگي دانشجويي که الف بلد نيست ميگن
اکثر دختر خانم ها هم تريپ احساس برشون ميداره و...
کلا لذت ميبرم اطلاعات روان شناختيم بالا ميره
دانشجو بي تقلب مگه ميشه