به دلیل مصادف شدن ورود دانشجویان به دانشگاه با ایام محرم، معاونت فرهنگی به جای برگزاری جشن برای جدیدالورودها، اقدام به برگزاری اردوی زیارتی مشهد مقدس برای آنها کرده بود
به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- نیلوفر هوشمند، گرچه تقویم اول مهر را نشان میداد، اما هوا بس ناجوانمردانه گرم بود، از سر در آشنای دانشگاه علم و صنعت گذشتم و در دایره ورودی داخل حیاط گردهمایی غرفههای جدید الورود را دیدم، جدید الورودها را با دقت نگاه میکردم، دانشجویانی که هزار امید و آرزویشان در قبولی دانشگاه دولتی و مهندس شدن، حالا به بار نشسته بود. منظم و آرام از غرفه اول معاونت آموزشی فرمهای دانشگاه را تحویل میدادند و بعد مستقیم به سمت غرفه عریض و طویل پذیرش که رشتهها را به تفکیک بالای هر میز چسبانده بودند میرفتند. پذیرش میشدند و بعد به غرفههای دیگر راهی میشدند.
مرکز مشاوره دانشگاه مسائل مربوط به سلامت روان را رسیدگی میکرد و غرفههای دیگر خوابگاه و کارت تغذیه دانشجویان را، غرفه دیگری کنار معاونت آموزشی قرار داشت که بزرگ روی برگهای تایپ کرده بودند ثبت نام مشهد کارشناسی ۹۷، چند تن از دانشجویان ورودیهای قبلی کارت در گردن انداخته و پاسخگوی سوالات دانشجویان بودند.
جلو رفتم و ماجرای مشهد را جویا شدم. داستان از این قرار بود که به دلیل مصادف شدن ورود دانشجویان به دانشگاه با ایام محرم، معاونت فرهنگی به جای برگزاری جشن برای جدیدالورودها، اقدام به برگزاری اردوی زیارتی مشهد مقدس برای آنها کرده است. به این صورت که از قبل به دانشجویانی که در کارشناسی این دانشگاه قبول شده اند اطلاع داده شده بود و آنها روز ثبت نام نهایی دانشگاه به ثبت حضور حتمی خود در این اردو میپرداختند.
هرکدام از دانشجویان یک پک از دانشگاه میگرفتند که شامل نقشه راهنمای دانشگاه و اطلاعات لازم از آنچه که دانشجویان باید از دانشگاه بدانند، مثل راهنمای سایت دانشگاه و امثالهم در آن وجود داشت.
تعداد زیادی جعبه چوبی کوچک روی میز پذیرش وجود داشت که به هردانشجو پس از پذیرش یکی از آنها داده میشد. هرچه روی میزهای غرفهها را نگاه میکردم اثری از نشریه دانشجویی برای جدیدالورودها نبود که نبود.
نگاهی به این طرف و آنطرف میاندازم، یکی از مسیرها شلوغتر از بقیه است، راهم را به آن سمت میکشانم، پیاده روی سنگی بین دو زمین چمن قرار گرفته و انتهای آن به سالنی راه دارد که روی سردرش پارچه نویسی شده: همایش اولیا و دانشگاه.
همینطور که پیاده روی سنگی را میگذرانم به زمین چمن اطراف نگاه میکنم، میان چمنهای دانشگاه عکاس با وسایل نورپردازی ایستاده و یکی یکی از دانشجویان به همراه خانواده هایشان عکس میگیرد، عکس یادگاری خانوادگی برای اولین روزی که به دانشگاه وارد شده اند میتواند تا مدتها یک لبخند عمیق از اینکه نتیجه زحماتشان را دیده اند بر روی لبهایشان بنشاند.
به ورودی سالنی که روی آن نوشته شده همایش اولیا و دانشگاه نزدیک میشوم، وارد سالن میشوم، دست راست یک میز و چندین فرم قرار گرفته شده و پشت میز یکی از دانشجویان سال بالاتر نشسته و میگوید، بفرمایید این فرم را پر کنید، با تعجب میپرسم فرم برای چیست، لبخندی میزند و میگوید فرم برای فرزندتان که دانشجو شده است، خندهای میکنم و میگویم من خبرنگار هستم، میخواهم گزارشی تهیه کنم، او که حالا از اشتباهش خنده اش گرفته میگوید آهان بفرمایید.
به سمت سالن همایش میروم، به سختی یک صندلی برای نشستن پیدا میکنم، تمام صندلیها مملو از پدرو مادرهایی است که برای شنیدن حرفهایی از جنس دانشگاه، بزرگ و فرهیخته شدن، مشتاقانه گوش جان سپرده اند. شوق درچشمان مادران برقی میزند و با دقت به سخنان سخنران گوش میدهند. سخنران که از اساتید روانشناسی میباشد از روحیات دانشجویی و اتفاقاتی که در این دوران برای دانشجویان رخ میدهد میگوید. از تفاوت قومیتی و احترام گذاشتن به فرهنگها و قومیتهای مختلف تا رعایت حال کنار دستی و با ماشین آنچنانی به دانشگاه نیامدن!
پدر و مادرها به گوش نشسته اند و سخنران میگوید: ای پدر و مادری که ماشین آخرین مدل برای فرزندت میخری و او را روانه دانشگاه میکنی، تمام حق پدر و مادری برای فرزندش این نیست که بهترین و گرانترین ماشین را خریداری کند، بلکه شما باید به فرزندانتان بیاموزید که اینجا در دانشگاه خیلی از دانشجویان در کنار فرزندان شما ممکن است به حسب ظاهر شبیه آنها باشند، اما درون زندگی آنها از نظر وضعیت مادی ممکن بسیار شرایط متفاوتی از فرزند شما را داشته باشد. خیلی از دانشجویان ممکن است به دلیل وضعیت نامطلوب مادی زندگیشان از خیلی امکانات محروم باشند و آنوقت کنار هم قرار گرفتن این دو به شکلی که فرزندان شما با ماشین آخرین مدل به دانشگاه بیاید و دیگری فقط نظاره گر باشد جالب نیست.
سخنران همچنان صحبت میکرد، از آسیبهایی که در دوران دانشجویی گریبان گیر دانشجویان میشود و از سطح نمرات آنها، اینکه پدر مادرها توقع نداشته باشند فرزندانشان همان نمرات بالایی که در دوران مدرسه کسب میکردند را کسب کنند. دوران دانشجویی را برای جوانان تازه ورود به دانشگاه دوران جدیدی میدید که اعتماد به نفسشان در آن سنجیده میشود. به خانوادهها گوشزد میکرد که در سالهای ابتدایی دانشگاه ممکن است شما با پدیده عاشق شدن فرزندانتان مواجه شوید، اما نباید عکس العمل بدی نشان دهید، بلکه باید شنوای حرفهای فرزندانتان باشید تا آنها به شما اعتماد کرده و مسائلی که با آن مواجه میشوند را با شما درمیان بگذارند.
سخنران در حال گفتن این سخنان بود که مادر یکی از دانشجویانی که کنار من نشسته بود رویش را به سمت من برگرداند و گفت: با این قیمت سکه و دلار عاشق هم میخواهند بشوند! اخمی کرد و مادر دیگری از چند صندلی آن طرفتر گفت: جرئت دارند عاشق بشوند، فقط عاشق شدنشان مانده بود!
من که از عکس العمل مادرها خنده ام گرفته بود، کمی به گفتگو با آنها پرداختم و بعد نوبت به پرسش و پاسخ مادران و پدران با روانشناسی که سخنرانی میکرد شد.
از مادرهایی که حالا با هم دوست شده بودیم خداحافظی کرده و محیط همایش را ترک کردم و دوباره به همان پیاده روی سنگی بازگشتم، هنوز هم دانشجویان جدیدالورود با پدر و مادر خود در حال عکس گرفتن بودند، برخی دیگر از دانشجویان به دنبال دانشکده هایشان از این سو به آن سو میرفتند، ساعت نشان میداد که از ظهر نیز گذشته است و جمعیت پای غرفهها کمتر و کمتر میشد و تازه دانشجو شدههای با انگیزه و با شوق کم کم به سمت خانه هایشان روانه میشدند.
برخی به مرقد شهدای دانشگاه رفته و عرض ادب میکردند و برخی دیگر به همراه پدر و مادر خود در محیط دانشگاه گشت میزدند، وقتی به چهرههای با انگیزه شان مینگریستم با خود فکر میکردم چقدر خوب میشد اگر دانشگاه برایشان واقعا همانطوری بود که در دوران مدرسه در ذهن دانش آموزان پرورانده اند و کاش کاخ آرزوهایشان در کم لطفی برخی اساتید و کمبود برخی امکانات دانشگاه و نبود کار فرو نریزد.