به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛
نشست «شفافیت در ساختمان شیشهای» در روز چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸ با حضور آقایان: دکتر بیچرانلو (عضو هیئت علمی گروه ارتباطات دانشگاه تهران) و سیدحسین شهرستانی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و به همت بسیج دانشجویی دانشگاه برگزار شد. این نشست که بیتاثیر از نامهنگاریهای اخیر نبوده است تلاش دارد که مساله اصلی مباحثات مطرح شده در نامهنگاریهای اخیر که به حاشیه رفته است را مجدداً به عنوان موضوع اصلی بحث مطرح کند و از منظر علمی و آکادمیک مورد بررسی قرار دهد.
دکتر بیچرانلو در پاسخ به این سوال که وضعیت کنونی سازمان صداوسیما چگونه است گفت: در یک بیان استعاری، صداوسیما به یک شتر گاو پلنگ تبدیل شده، یعنی یک ملغمهای که معلوم نیست به لحاظ هویتی دقیقاً چیست. این که گفته میشود رسانه ملی است، مابهازای بیرونی ندارد و نهایت چیزی که درمورد ملیبودن آن میشود گفت این است که پوشش رسانهای آن به اندازه جغرافیای کشور ایران است، اما از نظر هویتی ملی نیست.
در یک تقسیمبندی کلی، رسانهها در دنیا یا خصوصی و تجاری هستند یا عمومی (public service) که در خدمت دولت و ابزار ایدئولوژیک و پروپاگاندای آن هستند. تصور ما از ابتدای انقلاب این بود که یک سرویس عمومی در خدمت منافع انقلاب و عامه مردم داریم، اما چیزی که امروز است، کاش تجاری یا دولتی بود! سازمان صداوسیما امروزه هم از دولت بودجه میگیرد، هم از راه تبلیغات، هم خودش روشهای دیگر برای درآمدزایی دارد و همیشه هم گله دارد که بودجه کافی ندارد. باید بررسی شود چه اشتباهاتی در سیاستگذاری انجام شده که به این رسیدهایم.
تلویزیون امروز ما به لحاظ محتوایی هم شترگاوپلنگ است. نه طبق ذائقه مردم برنامه میسازد نه طبق ارزشهای انقلاب و هر چه میگویی، میگوید من وظیفه دیگری دارم و باید کار دیگری بکنم.
امروز بسیاری از بخشهای صداوسیما تخصصیشده است و بسیاری هم نشده. منظور تخصص فنی و مهندسی نیست، بلکه تخصصِ علوم اجتماعی و نرمافزاری و تئوری داشتن برای اداره این سازمان است.
شهرستانی در پاسخ به سوال آسیبشناسی وضعیت فعلی صداوسیما گفت: ابتدائاً باید یک آسیبشناسی از این بحث و نامهنگاری اخیر داشته باشیم که مباحث از سطح کلان و ساختاری به شخصی و فرقهای بدل شد. و سپس پای مفاهیمی مثل شفافیت و هویت به ژورنالیسم ما باز شد و بدون اینکه فلسفه سیاسی ما درموردش حرف داشته باشد و پرداخت کرده باشد و عمیق شده باشد، یک مد رسانهای میشود، به عنوان موجهای گذرا میآیند و میروند و اثر سازنده ندارند، مگر اینکه به دور از هیجانها، تبدیل به گفتاری تئوریک و گفتگویی فرهنگی شوند. پس صداوسیما به مثابه یک امر اجتماعی، و نه چند مدیر که بخواهیم بیآبرویشان کنیم، باید مدنظر باشد و درمورد مفاهیم بنیادین پیرامونش بحث کنیم.
صداوسیما یک نهاد اجتماعی است و چیزی نیست جز برآیند وضع اجتماع ما، بلکه شاید شفافترین آینه وضع فرهنگی و اجتماعی ما همین تلویزیون ما باشد. این یعنی منتقد صداوسیما باید بداند خودش از وضعی که دارد درمورد صداوسیما وصف میکند مبرا نیست. صداوسیما بدقواره است چون ما و سیاست ما و اجتماع ما و همه نهادهای ما اینطورند! گناهش این است که به یک معنا اتفاقاً شفافترین نهاد است چون برعکس نهادهای دیگر بسیار سنجشپذیر است و هر لحظه میشود محصولش را پایید و مراقبت کرد. اگر درست نقد نکنیم، صداوسیما هم در دفاع از خودش میگوید من اگر هر چیزی را برای سرگرمی بسازم، قشر دیگری از مردم شکایت میکنند و اگر برای قشر خاص دیگری بسازم، صدای نخبگان درمیآید. خب چه بکنم؟! این حرف نتیجهاش تبرئه صداوسیما نیست، بلکه درک درست صداوسیما است. صداوسیما برآیند نهایی وضع ماست و میشود گفت هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست! مدیران فقط یک عامل موثر هستند. پس مسأله را نباید شخصی کرد و باید از اشخاص عبور کرد. چنین نقدی، هیجانی است و رادیکال و جدی نیست. با تغییر باند، نقدهای باندی هم میگذرد. پس اگر بحثی را شروع میکنیم، نباید مسیر نقد را خراب کند بلکه باید مسیر نقد را بگشاید.
اولین نقد این است که صداوسیما یک سازمان بروکراتیک است، مثل همه نهادهای ما: دانشگاه، دولت و... این ساختار لَخت کارمندی آمادگی زمینزدن هر مدیری را دارد. تقصیر شخص خاصی هم نیست. دیوانسالاری یک بحران جدی در همه نهادهای ایران شده است. بروکراسی دانشگاه از تلویزیون هم بیشتر است اما به این راحتی دیده نمیشود. این ساختار از مدیری به مدیر دیگر منتقل میشود. اینکه منجیسازیهایی مثل ماجرای آقای سرافراز دیده میشود هم معلول روایتسازی شخصی از صداوسیما است. به هر حال در درجه اول سرافراز هم مدیر همین سازمان بوده و ثانیاً ایشان نتوانسته با ساختار ارتباط بگیرد و با زبان سازمان همزبانی کند تا تغییر بادوام ایجاد کند. اگر کسی منعطفانه با سازمان ارتباط برقرار نکند، این خودش است که میشکند و نه سازمان. اصلاحات سرافراز خشک بود. جراحی آنی و نفهمیدن منطق سازمان بود که سرافراز را زمین زد. پس نباید بحث را شخصی کنیم. انقلاب ما فراوان این تجربه را دارد که افراد خوبی را مدیر گذاشته و نه تنها سازمان اصلاح نشده بلکه مدیر خراب شده! همه که نطفهشان مشکل ندارد یا لقمه حرام نخوردهاند، بحث تئوری و سازمانی است.
آقای دکتر بیچرانلو در پاسخ به سوال بعدی که چرا صداوسیما همه را ناراضی میدارد و این معلول چیست، گفت: انقلابیها تا قبل سال ۵۷ رسانه خوبی نداشتند و تلویزیون، مخصوصاً در دهههای ۶۰ و ۷۰ برایشان رسانه قدرتمند و مسلطی دیده شد، پس به این سمت رفت که انحصاری بشود، چون فکر میشد اگر رسانههای گوناگونی باشند و گفتمانهای مختلفی را تبلیغ کنند، گفتمان اصلی انقلاب تضعیف میشود.
سیاستگذارها به تلوزیون طمع کردند و آن را ابزار مهمی دیدند، پس آن را توسعه و گسترش دادند، اختیار مدیرانشان را بیشتر کردند، از تهاجم ماهواره سواستفاده کردند و بودجه تلویزیون را افزایش دادند. فکر کردند صداوسیما میتواند موثرترین رسانه باشد و مدام بزرگترش کردند، تا الان که اژدهای هفتسری شده که از کنترل و نظارت و شفافیت خارج شده است. این یک اشتباه استراتژیک در سیاستگذاری فرهنگی بوده که از ابتدا وزن متعادلی به این رسانه داده نشده. البته این قضاوت کمی آناکرونیک است که در دهه نود از دهه شصت صحبت کنیم، اما برای نقد درست این بازخوانی لازم است.
دکتر بیچرانلو در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: در یک دستهبندی کلی دو نوع ارتباطات داریم: انتقالی و آیینی. ارتباطات انتقالی یکسویه و دوربرد است اما ارتباطات آیینی غالبن از فاصله نزدیک و رودررو است. ما تمرکزمان را روی ارتباطات انتقالی قرار دادیم و تلویزیون را بسیار جدی گرفتیم. تلویزیون هرجا تبلیغات میکرد در کوتاه مدت اثرگذار بود پس تصور میشد همیشه ابزار خوبی است و تقویت میشد. در حالی که اگر مبنا ارتباطات آیینی میشد، ما تلوزیون را همهکاره نمیدانستیم و همه انتظارات را از او نداشتیم. حتی ما مدارس و آموزش و پرورش و حتی مسجد را هم اینقدر اولویت ندادیم، در حالی که در اینها مبنا ارتباطات انتقالی و دوربرد و یکسویه نبود و مشارکتیتر بودند.
این نهضت (انقلاب) امام خمینی مشارکتی بود اما ما یک رسانه پروپاگاندایی را تقویت کردیم! در زمان جنگ تبلیغات سیاسی اقتضایی داشت اما این به اشتباه در سالهای بعد هم تداوم پیدا کرد، چون تئوری نداشتیم! اتفاقاً ما در انقلابمان هر جا ارتباطات میانفرهنگیمان را تقویت کردیم بردیم و مثال بارزش هم اربعین است.
به هر حال این ماجرا در طول سه چهار دهه ایجاد شده است. پس به تدریج انتظارها زیاد شده و سازمان هم در قبالش امکانات خواسته: دین مردم را میخواهید؟ شبکه قرآن. سلامت جامعه؟ شبکه سلامت. و به همین ترتیب تا جایی که مدعیاند حتی اگر مردم میآیند پای انتخابات، ما میآوریم. این در دورههایی درست است و اثر داشته و هنوز هم دارد اما دیگر آثار سوئش دارد میچربد. آیا صداوسیما بیشتر در فرهنگ شهادت اثر داشته یا راهیان نور؟ و بعد بررسی کنیم بودجههایشان چطور بوده؟
انتظار ما از تلوزیون باید در حد یک سرویس عمومی باشد، مثل شبکه بیبیسی دولتی (نه بیبیسی فارسی). نباید درارائه گزارش عملکرد، با معیارهای کمّی نادرست مسئولین و مخاطب را فریب داد.
آقای شهرستانی در ادامه بحث گفتند: بحران دوم مسأله رسانهایشدن فرهنگ است که در حال حاضر یک بحران جهانی شده است. این هم بحث شخصی نیست و نباید متوقف به مدیران شود. جامعه دینی ما در ابتدای انقلاب، تلوزیون نداشت و تلوزیون را انقلاب به خانهها آورد. این یکی از وجوه تسریع و بسط فرایند مدرنیته در ایران توسط انقلاب بود.
اگر بررسی کنیم متوجه میشویم الان قدرتمندترین جریان کوچ بینرشتهای، از مجموعه فنی مهندسی به علوم ارتباطات است. این نشانگان یک وضعیت تاریخی است. کل فرهنگ (به معنای کل قلمرو انسانی و به جز قلمرو الهیات و طبیعیات) دارد مادهای میشود در ذیل صورت رسانه! این مسأله یک بحران مضاعف و بار سنگینی بر دوش رسانه و تلویزیون ایجاد کرده که باعث شده فرهنگ از طریق رسانه، مصرف و تخلیه و پوچ بشود. این مسأله اجتنابناپذیر است و نمیشود خودمان را منزه کنیم، پس باید درست بشناسیمش.
هیچ فراخوانی از طرف تلویزیون به دانشگاه داده نشده که عقلا درمورد مسائلش همفکری کنند و شاید از طرفی دانشگاه هم زایا نبوده است.
زمانی نماد غرب برای ما روشنفکران و سیاستمداران بود، اما امروز غرب یعنی هالیود و نمادهای رسانهای. همه فرهنگ جهانی ماهیت رسانهای پیدا کرده است. البته تلویزیون رسانه دیروز است، یعنی مربوط به نخستین عصر رسانهزدگی فرهنگی و رسانههای تودهای. امروز شبکههای اجتماعی میدانی را باز کردهاند که تلوزیون را دچار بحران مضاعف کرده است. امروز تلگرام و اینستاگرام و توییتر حوزه عمومی را به سمتی بردهاند و تلوزیون هم به نحو عقبماندهای مجبور شده به همان سمت برود و مثل یک سالخورده لنگ، کشانکشان خودش را به دنبال اینها میکشاند. این برای همه دنیاست و حتی سینمای هالیوود هم توسط نتفلیکس دچار بحران شده.
یک نشانه رسانهزدگی فرهنگ همین مفهوم پروپاگانداست. در تلوزیون در یک فرایند قهری، لاجرم فرهنگ و هنر به پروپاگاندا و تبلیغات تبدیل میشود و این انتخابی نیست. اقسام دیگر فرهنگ به حاشیه رفته است. ارتباطات حضوری و غیرحضوری به شکل هنر یا کتاب که رسانهای نیستند هم در پرتوی ارتباطات رسانهای قرار گرفتهاند و البته این هم نوعی ابتذال است. ابتذال فقط در محتوا نیست که فلان سریال را مبتذل بخوانیم، بلکه برخی موسیقیهای به ظاهر انقلابی هم مبتذل است. بله پروپاگاندا بخشی از اداره حکومت است، اما نباید هنر در آن تخلیه شود و در آن بماند. میشد خارج از فضای پروپاگاندا فضایی برای تنفس هنر باقی گذاشت، اما در سیاستگذاریها به این توجه نشد و این فقط هم تقصیر صداوسیما نیست.
دکتر بیچرانلو در پاسخ به سوال بعدی که آیا باتوجه به تمام این بحثها نمیشد صداوسیما مسیر بهتری را برود، میگوید: بله مدرنیته و جهانیشدن و همه اینها موثر بوده، اما به نظر من وزن را باید به سیاستگذار داد، چون واقعاً تاثیر بیشتری داشته است. مثلاً زمان مدیریت آقای ضرغامی بسیاری از سیاستهای کمّیگرایانه اجرا شد. رویکرد مناسبتی و تقویمی، زاده همین ایام است و نگاه استراتژیک نبوده است. این را سیاستگذاران انتخاب کردهاند.
ساختار تلوزیون طی سالها به شدت فربه شد و این فربهشدن علمی نبوده است چون تئوری مناسبی وجود نداشته. شاید زبان دانشگاه را متوجه نمیشدند یا ارتباط درستی شکل نگرفته. امروز اما این ارتباط بهتر شده و با رشد علوم اجتماعی در کشور میشود درمورد صداوسیما نظر داد. تلوزیون بهمعنای کلاسیک دچار بحران شده است، اما ویدیو و محتوا هنوز زنده است. متأسفانه برای آن هم رویکردی نداریم. مثلا پیرو شفافیت، ژورنالیسم تحقیقی مطرح شده، با اینکه کاملا در راستای اهداف انقلاب است، در تلویزیون رشد نکرده! همچنان همان گزارشهای خبری قدیمی و یکسویه را ادامه میدهیم. ژانرهای متناسب با فرهنگ ایران چندان بیرون نیامده. بهنظر من امثال سریالهای «در چشم باد» و «مختارنامه» در امتداد هنر ماست و نه برنامهای مثل عصر جدید که از بافت سرمایهداری تقلید شده است. البته این که تصور کنیم چنین جلساتی روی صداوسیما موثرند خیلی خوشبینانه است. آن اژدهای هفتسر از بالا نگاه میکند و این بحثها را عددی حساب نمیکند.