شهید مسعود منفرد نیاکی؛ یادگار روستای نیاک شهرستان آمل و سرزمین های عشق را سال گذشته در سفر به سرزمین نور؛ اردوی راهیان نور را از پاسگاه زید تا دلاوری هایش در عملیاتهای بزرگ طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر و رمضان و سپس بندرعباس ...
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، فرنگیس حمزه یی؛ سفر راهیان نور 90 مرا به سرزمینی برد که معنای عشق واقعی و کوه مستحکم استقامت و اندوه از دست دادن دخترش را با احساس مسئولیت بحبوحه جنگ در کنار فرزندان سرباز خود ببینم.
پاسگاه زید را طی چند سالی که به اردوهای راهیان نور می رفتم ندیدم فقط نام و عکس شهدای این منطقه را در گلزار شهدای بندرعباس زیاد می دیدم هرچند دوست داشتم همه مناطق دفاع مقدس را از نزدیک ببینم اما هر سال این اردوها مرا با شهدای آشنا می کرد که هر کدام از آنها درسی برای من داشته اند.
نزدیک های غروب بود که وارد این منطقه شدم، شهر زیبای آمل استان مازندران را هنوز ندیده ام اما در ایستگاه زید با عکس غیور مردی روبرو شدم که وصفش را بعدها در کتاب ردپای پیر خواندم و شاید این شهید خود وسیله ای شده بود که من معنای تحمل سختی و صبوری و اخلاق را از منظر ایشان برای زندگی آینده ام بهتر ببینم.
امير سرلشکر شهید مسعود منفرد نیاکی روابط عمومی لشکر 92 زرهی خوزستان این مطلب در زیر تابلو عکس بزرگی از این شهید حک شده بود، تندی به دوستم طاهره گفتم وای شهید نیاکی همشهری سید، سید از دانشجویان قدیمی شهرمان که اهل آمل و نیاک روستای پدری اش است، وصف شهید منفرد نیاکی و اینکه بعد از شهادت ایشان بلواری به نام ایشان در دو راهی نیاک نامگذاری کرده اند را بعدها برایم تعریف کرد.
در ایستگاه زید در کنار قبور شهدای گمنام این منطقه نماز و دعا خواندیم بعد از یک ساعتی تقریبا برگشتیم تا فردا را در منطقه طلاییه باشیم، چند عکس یادگاری هم از این منطقه گرفتم با تابلو شهید خداحافظی کردم و عکسی از این شهید گرفتم و به راه افتادیم.
بی خبر بودم از اینکه شهید انگار می خواست مرا بیشتر با خودش، با دلاوری هایش و از اینکه کوه مستحکمی در مقابل سختی های جنگ بوده و حتی در زمانی که مرگ جگر گوشه اش با عمليات بيت المقدس مصادف شده می شود، در پاسخ به اصرار های مسئولین و همسر خود برای آخرین وداع را با دخترش و حضور در مراسم تشييع، احساس مسئوليتش را نسبت به وظيفه خطير خود به رغم اندوه سنگين خود و غم جانگاه مرگ دختر جوان و عزيزش این گونه بیان می کند:« آن فرزندم كساني را دارد كه در كنارش باشند ولي من نمي توانم در اين بحبوحه جنگ ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.»، آشنا کند و بگوید تو در مقابل سخت های و رنج هایی که در این سالها ما متحملش شدیم، وظیفه ای داری.
طلاییه را هم پشت سر گذاشتیم، یادگاری که از شهید داشتم تا اینجا فقط دیدن منطقه پاسگاه زید بود و تابلو عکسش را که عکسی از او در دوربینم بود، به منطقه جنگجوی پرهیزگار؛ شهید مصطفی چمران که رفتم نمایشگاههای کتاب و عکس این منطقه را نیز خوب کاویدم، به کتابی برخوردم ردپای پیر ؛ داستان زندگی شهید مسعود منفرد نیاکی، اهمیتی ندادم، خوب شهر خودمان هم شهید زیاد دارد زیاد هنر کنم با زندگی شهدای شهر خودم آشنا شوم!
به منطقه شهید آوینی رفتم آنجا که رفتنش با «فخلع نعلیک بالوادالمقدس طوی را احترام به شهدای انجاست، و چنانچه آوینی گفت: «ای دل نپندار که نه تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند ولا غیر...صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است و کار با یک یا لیت کنتم معکم ختم نمی شود».، شاید هم این سفر آزمونی برای من بود تا چون شهید نیاکی رفتارمان را در جامعه امروز پیاده کنیم.
دانشجوها منطقه را تا آخر رفتند تا با شهدا وداع کنند، از جایگاه شهادت شهید آوینی بلند شدم و با دوربین آدم ها و صحنه ها را در قاب عکس می گذاشتم تا اینکه چشمم به نمایشگاه کتاب و محصولات فرهنگی فکه افتاد، کتاب، پیراهن حک شده به عکس شهدا، یکی را خریدم سوغاتی، کتاب شهید باقری را خریدم خواستم بروم بیرون چشمم به کتاب رد پای پیر افتاد با خود گفتم حتما حکمتی دارد پولش را دادم و با بقیه کتاب ها گذاشتم توی کیفم... هنوز هم بی خبر بودم تا اینکه به شهرمان برگشتم اما این فکر همچنان در ذهنم بود چرا سفرم عقب افتاد و چرا من که خیلی دوست داشتم همچون سال قبلش با دانشجوهای علوم پزشکی باشم، نشد و آنها زودتراز موعود سفرشان راه افتادند و من با دانشجوهای دانشگاه آزاد رفتم، این فکر ها باعث شد با یکی از دانشجویان علوم پزشکی هرمزگان تماس بگیرم و ازشان بپرسم آیا آنها هم از منطقه عملیاتی ایستگاه زید بازدیدی داشتن، آنها این منطقه را نرفته بودند و چند سوال دیگر... که فهمیدم رفتنم به ایستگاه زید و دیدن عکس شهید و کتاب ردپای پیر مطمئنا حکمتی داشته و من غافل بودم.
کتاب را باز کردم همین که کتاب را مطالعه کردم و زندگی شهید را خواندم واقعا فهمیدم ایشان چه فرمانده ای صادق و دلاوری با ايمان و چه انسانی مقتدر و کارشناس تمام عيار نظامی با اعتقادی راسخ که حتی در زمان مرگ فرزندش حاضر نمی شود سربازانش را در جبهه تنها بگذارد.
فهمیدم که این شهید در سال 63 در نیروی ارتش در بندرعباس هم خدمت کرده است و تنها متعلق به مازندرانی ها و آملی ها و نیاکی ها نیست شهید متعلق به همه هست، شهید زنده است و ناظر بر اعمال و رفتار ما.
امروز ششم مرداد سال 91 سالگرد بیست و نهمین سالروز شهادت شهید سرافراز شهید مسعود منفرد نیاکی و من خواستم در سالروز شهادتش به عنوان یک سرباز وفادارش از ایشان یادی کنم.
امیر سرلشگر شهید مسعود منفرد نیاکی، در سال ۱۳۰۸ در شهرستان آمل جشم به جهان گشود. او در سال ۱۳۳۱پس از اخذ دیپلم طبیعی، با علاقه به خدمت در لباس سرباز، در دانشکده افسری استخدام و پس از طی دوره سه ساله دانشکده، به درجه ستوان دومی نائل و با انتخاب دسته زرهی به خدمت مشغول شد.
شهید نیاکی به پاس وفاداری و خدمت ارزشمند خود، در یکم مهرماه سال 59 به فرماندهی لشکر ۸۸ زرهی زاهدان و از تاریخ 20 فروردین سال 60 به فرماندهی لشکر ۹۲ زرهی اهواز منصوب شد و در برابر دشمنان به انجام وظیفه پرداخت.
وی ماموریت یافت تا به عنوان جانشین نیروی زمینی در قرار گاه تاکتیکی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به بندرعباس اعزام شود. شهید سرلشکر نیاکی در دی ماه ۱۳۶۳ در حالی که زمانی چند از بازنشستگی وی می گذشت با دستور ریاست جمهروی وقت – حضرت آیت الله خامنه ای به خدمت اعاده شد.
شهید سرلشکر مسعود منفرد نیاکی در تاریخ ششم مرداد سال 64 به عنوان ناظر آموزش در رزمایش لشکر ۵۸ تکاور ذوالفقار که در شرایط واقعی جنگ اجرا شد، شرکت کرد و تقدیر الهی چنان رقم خورد که پس از ۳۳ سال خدمت پر افتخار سربازی، در میدان آموزش و تمرین نظامی، به درجه رفیع شهادت نائل شود. روحش شاد و راهش پر رهرو.