راستش این بابا از همان اول یک مقدار تو مخ من بود. میخواستم حالش را بگیرم ولی نخ نمی داد لامصب! تا اینکه داخل استخر وسط جکوزی...!
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ فرمان- نیمه شعبان که با بر و بچ رفته بودیم هیئت، موقع برگشت که غرق در خنده و دلقک بازی برای همدیگر بودیم، یکی از رفقا زد پس کله م و گفت: دلقک جان امسالم برنامه ماه رمضون همینه ها...!
بنده هم که در این جور موارد از شعور و انسانیت هیچ بویی نمی برم، یک دانه کشیده ور نکشیده زدم تو گوش آن رفیقِ جان و با نیشی تا بنا گوش باز بهش گفتم: هه هه هه زهر مار! سنگین باش! کدام برنامه؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟ من کیم؟ تو کی ای کی ما رو...؟!
رفیق جان هم که نامش محمد است در حالتی که بخاطر موشک جواب موشک من شوکه بود، برگشت گفت: بی جنبه! ماه رمضونو میگم! شب ها...!
من هم که دیدم اوضاع دارد خیت می شود پریدم وسط حرفش و گفتمش: بی شعور خانواده رد میشه!
محمد گفت: تو مغز منحرفت برادر جان! شب ها رو میگم که می رفتیم لش بازی.
گفتم: خب؟
- بعد افطار مسجد، نماز جماعت!
- خب؟
- بعدشم پارک و آبمیوه و بستنی و لش بازی...
- خب؟
- بعدشم استخر.
- لابد بعدشم دوباره آبمیوه؟
- آفرین. با این مغز معیوب خوب یادت مونده!
بله! این برنامه منظم چهار پنج سال اخیر ماست. با محمد و حمید و سعید و محمدرضا و چهار پنج دلقک دیگر هر شب ماه مبارک را با همین منوال مذکور طی می کردیم. البته دو سه شب در هفته هم با موتور راه می افتیم می رویم مسجد ارک ها. تف به ریا البته!
القصه رفقا برنامه ماه مبارک را یادمان آوردند. ما هم که جزو مبتکرین و مبدعین این برنامه بودیم با کله اوکی را دادیم و با یک «حله داداااااااااااش» موافقتمان را با این برنامه سیاحتی زیارتی اعلان کردیم.
گذشت. ماه مبارک شروع شد و ما به خودمان آمدیم دیدیم نصفه ماه مبارک گذشت و منِ خاک بر سر به خاطر آن که سر کار می روم و مجبورم کله سحر بیدار شوم و نمی توانم شب ها را بیدار بمانم، ویژه برنامه های نصفه شب را از دست داده ام.
خدا شاهد است عین برادران اهل بخیه، شب ها موقعی که می رفتم تو رختخواب دستم را می گرفتم به دو طرف تنم و پا را جمع می کردم تو سینه ام و با یک صدای خسته و داغانی می گفتم: آآآآآآآآی استخر...!
نه اینکه استخر ندیده باشم ها. نه. استخر رفتن در نیمه های رمضان برایم موضوعیت دارد! مسخره نکن! تو هم اگر چهار پنج تا رمضان پشت سر هم بروی استخر، بعد یک سال نتوانی بروی خب حالت خمار می شود دیگر، نمی شود؟!
خلاصه دو شب پیش قسمت شد و بالاخره طلسم امسال را شکسته و رفتیم استخر. گور بابای فردا صبح و سر کار! فوق فوقش دیر می رویم دیگر. می ارزد والا!
اتفاقا آن شب یکی از بر و بچ که یک هوا با ما غریبه بود هم داخل جماعت مان بود و همراه مان بود در ویژه برنامه های نیمه شب. راستش این بابا از همان اول یک مقدار تو مخ من بود. ولی به خاطر بچه ها به رو نمی آوردم. این جور موقع ها هم آدم دنبال یک موقعیت یا یک سوتی از طرف است که دهان طرف را مشمول عنایت کند. ما هم دقیقاً به سان تمساحِ دنبال شکار، خیره شده بودیم به طرف و مترصد موقعیت حمله بودیم. ولی این بشر انگار که بو برده باشد به ما نخ نمی داد که نمی داد! آبمیوه را زدیم. سوتی نداد. پیتزا را زدیم. سوتی نداد. داخل ماشین. سوتی نداد. اعصاب مرا داشت خرد می کرد خداییش. ولی آخر سر داخل استخر و در لحظاتی که ما داشتیم در جکوزی داغ ذوب می شدیم و حال می کردیم یک دفعه یک جمله ای از دهانش در رفت که...
هیچی. ما داشتیم وسط حوض جکوزی رِست می نمودیم که یک هو این برادرمان آرام در گوش یکی دیگر از بچه ها گفت: والا شماها خیلی روشنفکرید. آبمیوه و پیتزا و پارک و استخر و...
آقا این را نگفت؟ سریعا یک دور پلیسی زدم و با یک اخم بسیار شدید الغیظ خیز برداشتم سمت این مادر مرده. سمتش که رفتم یک هو رنگ از رخساره اش پرید. به خودم که آمدم دیدم عین این عکس قصه شنگول و منگول شده ایم!
هیچی آقا. گفتمش: چی گفتی تو؟!
گفت: هیچی والا!
- نه یه چی گفتی؛ پارک و پیتزا و اینا؟
- حقیقتش گفتم شما خیلی آدمای خوب و روشنفکری هستید. آخه تو دوستای مذهبیم کمتر دیدم از این کارا بکنن.
سوتی را داده بود...!
در همان حال صاف ایستادم وسط جکوزی و با یک دست بر کمر و دست دیگر در حرکت شروع کردم به خطابه کردن (حالا بماند که بچه ها می گفتند تیریپم عین آفتابه شده بود!)
گفتم: کی گفته حزب اللهی ها فقط بلدن گریه و زاری کنن؟! کی گفته خنده و شوخی و تفریح فقط واسه بچه سوسول هاست؟ مگه ما آدم نیستیم؟ فکر کردید فقط شماها آدمید؟ اصلاً تویی که این حرفو میزنی تا حالا شب میلاد امام حسن هیأت رفتی؟ اصلاً آدمیزاد خوشحال تر و سرحال تر از بچه های اون هیأت ممکنه اصلاً؟ والا به خدا یه سری اراجیف رو تو ذهنتون کردید خیال می کنید ما هم باید با ساز شما برقصیم...
گفتمش: غلط می کنه هر کی میگه حزب اللهی نباید بره استخر و بستنی فروشی و اینا. چرا نریم؟ اتفاقا میریم. کلی هم خوش می گذرونیم تا چشم بدخواهامون در بیاد.
گفتم: میریم کافی شاپ می شینیم که هیچ دوست دختر و دوست پسری جرأت نکنن بیان اونجا غلطای اضافی کنن. بله آبمیوه فروشی میریم. اتفاقا کلی هم خوشحال میشیم که بعضی از این ژیگولا با دیدن ما راهشونو کج می کنن و میرن جای دیگه. اصلاً انقدر اینجور جاها میریم که هیچ کس واسه گناه کردن نیاد پارک و کافی شاپ.
رو کردم سمت یکی از بچه ها گفتم: حمید! تو که بین همکارات این همه آدم غیر مذهبی هم داری خداوکیلی سرحال تر و سرزنده تر از رفیقای مسجدیت دیدی؟ نه خداوکیلی! اتفاقاً این سوسولا چون می بینن نمی تونن مثل ما ها شاد و سرحال باشن حسودیشون میشه و میخوان به خیال خام خودشون ما رو خراب کنن. نه داداش من! حزب اللهی هم هیأتشو میره. هم دو ماه محرم و صفر سیاه میپوشه و در به در هیأتای امام حسینه. هم بقیه موقع ها شاد و سرزنده است. هر تفریح حلالی هم دلش بخواد می کنه. پارکشو میره. استخرشو میاد. تا کور بشه بدخواه بچه بسیجیا و بچه حزب اللهی ها...
به اینجا که رسیدم یک هو یکی از بچه ها داد زد: تکبیر!
و دوستان عزیز هم که عین فنری که فیل فشرده اش کرده باشد، یک جو جهیدند و باغیرتی مانند راهپیمایی 22 بهمن بانگ بر آوردند: الله اکبر، الله اکبر...
خب وقتی هفت هشت تا ریشو عربده بزنند معلوم است که کل استخر جا می خورند دیگر. برای همین هم مامورین خدوم استخر سریع آمدند بالا سر ما در جکوزی که ببینند چه مرگمان شده!
ما هم سریع موضوع را انداختیم در فضای شوخی و شامورتی بازی و پبچاندیم.
این ها را به آن بنده خدا نگفتم، ولی بین خودمان که بعضی هایمان از داعش هم تکفیری تر فکر می کنیم و کلاً با همه چیز مخالفیم و همه چیز برایمان حرام است و هیچی کلاً شایسته یک آدم مذهبی و بسیجی نیست و این خزعبلات...
حقیقتش در رفیق های خودم هم دارم کسانی را که استخر هم نمی آیند. چون که استخر رفتن در شأن آنها نیست...!!!
این ها را بی خیال. مهم این بود که پول آبمیوه بعد استخرِ گروه مان را با همین حرفهایم انداختم گردن همان رفیق غریبه مان تا جیبش یه کمی ادب بشود و دیگر جرأت نکند سر به سر بسیجی جماعت بگذارد...!
با سلام به همگي
متن رو فوق العاده نوشتيد ان شاءالله اين قلم هميشه در راه حق باشه...
شاد و تفريح خوبه ولي نه اينکه از حد بگذره و وقتي دور هم هستيم کار مفيدي نکرده باشيم و فقط دک و دهنمون از شدت خنده خشک شده باشه آخرش!!!!!
بعضي از افراد به اصطلاح مذهبي تازه به دوران رسيده (ببخشيد) رو اعصابم هستن؛ انقد که مصنوعي و زورکي مي خوان بگن مسلمان و انقلابي و حزب اللهي اون جوري که اونا مي گن، هست.
يا حق
دمت گرم بچه بسیجی ،خوب حالشو گرفتی......اسلام محدودیت نیست درست استفاده کردن از نعمتهای اللهی و شکرگذاری از خالق نعمت است....................................زنده باد اسلام محمدی...........................
صرفنظر از گروه و جناح و حزب اللهی و غیر حزب اللهی این که یه گروه به خاطر خوشمزه بازی معرکه بگیرن و مزاحم اطرافیان بشن از آدم حسابی بعیده، با این توصیفی که فرمودین هر کس وسط جمع این جوری جوگیر بشه و عربده کشی کنه بقیه هم حق دارن یه جورای خاص نگاهش کنن، هر کس اختیار اعمال خودش رو داره ولی لطفا به اسم حزب الله الودگی صوتی ایجاد نکنید!
کي خسته است : دششششششششششششمن!!
متن رو فوق العاده نوشتيد ان شاءالله اين قلم هميشه در راه حق باشه...
شاد و تفريح خوبه ولي نه اينکه از حد بگذره و وقتي دور هم هستيم کار مفيدي نکرده باشيم و فقط دک و دهنمون از شدت خنده خشک شده باشه آخرش!!!!!
بعضي از افراد به اصطلاح مذهبي تازه به دوران رسيده (ببخشيد) رو اعصابم هستن؛ انقد که مصنوعي و زورکي مي خوان بگن مسلمان و انقلابي و حزب اللهي اون جوري که اونا مي گن، هست.
يا حق
فکر نمیکنم واسه کسی که تفکراتش مشکل داره جذابیتی داشته باشه
حاااال کردم با متنت کلا روااااااااانت شاااد
بعضی هاتون یه جوری میگید شاد هستید که آدم فکر میکنه شادروان هستید!!!