سرویس طنز گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛نخود آش- این روزها دولت خیلی تحت فشاره و از بس که تنها مانده، یک گوشه نشسته و با خود «من ماندهام تنهای تنها» می خواند و گاهی هم یک اشک مختصری میریزد. کارها که خودش جور در نمیآید، از آن سو مجلس هم وزیر علوم دولت را استیضاح میکند. ریاست محترم جمهوری که کاری از دستشان بر نمیآید جز همین سخنرانیهای تند و فلفلی علیه این و آن. یک روز به مخالفان میگوید «به جهنم» یک روز دیگر هم به صدا و سیما گیر میدهد. ما هم که نخود هر آشی هستیم دلمان نیامد که به دولت کمک نکنیم و از همین رو دست دکتر روحانی را گرفتیم و بردیم پیش دکتر احمدینژاد تا در زمینه با هم مشورت کنند. هرچه نباشد دکتر احمدینژاد کلی تجربه در این زمینه دارند. خلاصه آنچه در این مشورت گذشت را در زیر از نظر می گذرانید:
روحانی: سلام محمود جان
احمدینژاد: سلام ای بهاری که پشت زمستان مانده...چی شده؟!
روحانی: این نخود آش گیر داد و همش گفت «دکتر برو دکتر»، خلاصه این شد که مزاحم شدم.
احمدینژاد: خوب کرد. این نخود آش هم یه مرد بهاریه برای خودش. حالا بگو ببینم چی شده؟
روحانی: این روزا همه گیر میدن. هیشکی از ما حمایت نمیکنه. همه میلرزن و دولت رو تخریب میکنن.
احمدینژاد: خب تو چی گفتی بهشون؟
روحانی: گفتم برن «به جهنم»!
احمدینژاد: خب آخه این چه حرفی بود تو زدی؟ برن جهنم میسوزن بعدش مجبور میشن آبو بریزن اونجایی که میسوزه!خودشم آبو زیاد میریزن که سوزشش کمتر بشه. خب بدتر سردشون میشه و بیشتر میلرزن.
روحانی: خب چی میگفتم؟
احمدینژاد: هیچی باید به نادانی مخالفان اشاره میکردی مثل من که گفتم «یه عده اندازه بزغاله هم نمیفهمن!»
روحانی: اینو گفتم، قبلا گفتم چرا فقط یه عده بی سواد از دولت انتقاد میکنن.
احمدینژاد: بابا تو که یه رو دست به منم زدی از همون روزای اول این حرفا رو گفتی.
روحانی(همراه با لبخندی که حکایت از رضایت داشت): آره دیگه ما اینیم! تازه یه چیزای دیگهای هم گفتم، مثلا گفتم «بی شناسنامه»! یه چیزای جدیدی هم آماده کردم که نگو و نپرس! اصلا تو تاریخ جاودانه میشم!هیچ کس به من نمیرسه.
احمدینژاد: نه بابا؟! یعنی تو هم از «لولو» و اون چیزی که «لولو» با خودش میبره هم گفتی؟
روحانی: نه، ولی اینا که چیزی نیست، یه حرفایی آماده کردم که نگو...
احمدینژاد: وای خدا، پس "پشم و پیل" همه میریزه! بگو ببینم چی میخوای بگی؟
روحانی(با اشاره به من): جلوی این نخود آش که نمیشه هر حرفی رو زد. میدونی که این سینه پره محمود جان!
احمدینژاد(دستش را در جیبش میکند و یک 200تومانی در میآورد): نخود آش جان! بیا این دویست تومن رو بگیر برو از میوه فروشی سر کوچه ما یک کیلو گوجه برای سالاد امروز بگیر از همان بغل هم دو کیلو سبزی بگیر و بیاور من و عمو حسن حرفای مهم داریم...بدو آفرین!
خلاصه دیگر از این جا به بعدش نفهمیدم میان این دو دوست چه گذشت و در راه تقریب تفکرات چه کردند!!! اما اجمالا بدانید که کلی از جیبم خرج کردم و گوجه و سبزی خریدم با این حال دیگر مرا به جلسه راه ندادند! بشکند این دست که نمک ندارد...!یعنی شیطان میگوید گاهی باد مخالفم را به اینها که انقدر بی معرفتند اختصاص ندهم اما راستش شیطان بیخود میکند چون اگر به اینها گیر ندهم از بی سوژگی میمیرم.