گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»، دانش آموز نوجوانی بعد از دیدن نمره ی درس فیزیک خود خشمگین می شود و برای ابراز هیجان آزاردهنده ای که دچار آن شده چاقویی به دست می گیرد و به کلاس معلمی که آن نمره را به او داده می رود و بی محابا معلم را به قتل می رساند تا اعتراض خود به نمره ای که استحقاق آن را داشته یا نداشته را بیان کند.گفته شده که ناظم مدرسه نمره ی درس فیزیک او را نشان پدر دانش آموز داده و احتمال می رود بخشی از خشم این دانش آموز که موجب چنین واکنش تلخی از جانب او شده به این دلیل باشد که پدر از نمره ی او با خبر شده است.
امروزه در میان روانشناسان تربیتی و کسانی که در حوزه ی مدرسه با دانش آموزان در ارتباط هستند این نکته بسیار مطرح است که در فضای آموزشی کنونی که از مدارس ابتدایی آغاز می شود والدین به طور نسبتا زیادی درگیر تکالیف و نمرات فرزند خود هستند. به طور مثال اگر قرار باشد دانش آموز برای یکی از تکالیف مدرسه کاردستی درست کند این والدین هستند که تمام تلاش خود را می کنند تا فرزندشان بهترین کاردستی را داشته باشد و فرزند با خیال راحت و بدون این که احساس مسئولیت کند منتظر می نشیند تا تکلیف او را دیگران انجام دهند و چه بسا دیده می شود که نسبت به تکلیفی که والدینش به طور ایده آل انجام ندهند گله مند می شود. نتیجه ی دخالت بیش از حد والدین در امور مربوط به مدرسه ی فرزندشان، فرزندی به بار خواهد آورد که مسئولیت پذیر بودن را یاد نخواهد گرفت. متأسفانه هنوز در بعضی از مدارس ما به جای اینکه دانش آموز به خاطر کم کاری و نمره ی نامطلوبش مورد بازخواست قرار بگیرد، این مسئله به خانواده ی وی گزارش داده می شود و این یعنی سلب مسئولیت از دانش آموز. ضمن اینکه واکنش اولیا نسبت به کم کاری، بی انضباطی و یا نمره کم فرزند در خانواده های مختلف متفاوت خواهد بود و احتمال می رود برخی از بروز هیجان های ناخوشایند در نتیجه ی ترس فرزند از والدین ایجاد بشود.
اتفاقی که چند روز پیش در یکی از مدارس ما رخ داد حادثه ای بسیار تأمل برانگیز می باشد زیرا که وقوع چنین امری به اعتقاد روانشناسان به یکباره نمی تواند باشد و قطعا مسائل بسیاری به تدریج در روان این دانش آموز شکل گرفته که این رفتار را در پی داشته است. برای تحلیل این حادثه لازم است اطلاعی هر چند مختصر از پیشینه ی شخصیتی و رفتاری و خانوادگی آن دانش آموز داشت و چون چنین پیشینه ای به درستی در اختیار ما قرار ندارد تحلیل هایی که می شود تنها فرضیاتی در این حوزه خواهد بود.
آنچه که مسلم است این است که این دانش آموز قطعا کودکی و نوجوانی خاصی را تا این مرحله سپری کرده و احتمال بسیار دارد که عدم شناسایی به موقع حالت های بیمارگون وی و رسیدگی نشدن به آنها امروز باعث چنین رخداد دردناکی شده است. وجود روانشناس مجرب در حوزه های آموزشی نقش موثری در شناسایی حالت های مخرب دانش آموزان و بهبود رفتارهای هیجانی غلط و پیشگیری از بروز چنین مسائلی خواهد داشت. همچنین آموزش های روانشناسی به موقع به معلمان می تواند به آنها در برقراری ارتباط صحیح با دانش آموزان دارای مسائل خاص کمک کند. متأسفانه در تعداد زیادی از مدارس ما هنوز جایگاه ویژه ای برای حضور یک روانشناس مشاور قائل نیستند.
بر اساس شواهد محدودی که در اختیار است به نظر می رسد که دانش آموز مذکور مبتلا به اختلال روانی سلوک و یا علائم شبیه به آن بوده است که شناسایی نشدن این مسئله و در جریان نبودن خانواده و معلمین مدرسه سبب شده که پاسخگویی مناسب و به موقعی به رفتارهای نابهنجار وی داده نشود.
اختلال سلوک طیف وسیعی از رفتارهای ضد اجتماعی چون اعمال پرخاشگرانه، سرقت، خرابکاری، حریق عمدی، دروغگویی، ولگردی و فرار را در بر میگیرد. این اصطلاح معمولا به الگوهای رفتار ضد اجتماعی غیرقابل کنترل کودک یا نوجوان اطلاق میشود که با آسیب رساندن به دیگران همراه است.
اختلال سلوک از پرشمارترین اختلالات روانی است که کودکان و نوجوانان را تحت تاثیر قرار میدهد و در دوران کودکی در پسران 3 تا 4 برابر دختران دیده میشود. در اغلب پسران این اختلال قبل از 10 سالگی بروز میکند در حالی که سن بروز آن در غالب دختران بین 13 تا 16 سالگی است و پایداری این اختلال در پسران بیشتر از دختران مشاهده میشود.
معمولا کودکانی که دچار مشکلات سلوک هستند، گسترهای از رفتارهای خلاف قانون، از جیغ زدن، ناسزا گفتن، قشقرق به راه انداختن گرفته تا تخریب شدید، دزدی و تجاوز را از خود نشان میدهند. عمدهترین نمود اختلال سلوک تجاوز به حقوق دیگران و عدم توجه به هنجارهای اجتماعی متناسب با سن افراد است و ویژگی غالب آن پرخاشگری و عدم اطاعت است که افراد از خود نشان میدهند. طبق تحقیقات به عمل آمده بسیاری از کودکان مبتلا به مشکلات سلوک در خانوادهها و محلههای بسیار محروم بزرگ میشوند. بسیاری از آنها آزار جسمی، بیاعتنایی، فقر یا کشیده شدن به طرف جرم و جنایت را تجربه میکنند. این کودکان اغلب بشدت پریشان و نیازمند کمک هستند و هر چه بزرگتر میشوند، تنگناهایی که در آنان قرار میگیرند نیز دشوارتر میشود.
اغلب کودکان و نوجوانانی که اختلال سلوک دارند، یک یا بیشتر از یک اختلال دیگر هم دارند. این افراد افسردگی و اضطراب بسیار بیشتر از کودکان عادی را تجربه میکنند. طبق مطالعات انجام شده حدود یکسوم تا نیمی از آنان افسرده هستند و اضطراب در بین حدود یکپنجم تا نیمی از کودکان و نوجوانان دارای اختلال سلوک وجود دارد. در زمینه تحصیلی نیز این دسته از کودکان و نوجوانان مبتلا از کمبودهای تحصیلی رنج میبرند. این افراد اغلب به نظر معلمانشان بیعلاقه به مدرسه و فاقد اشتیاق به ادامه تحصیل میباشند.
آنها اغلب مردود میشوند، سطوح پایینتری از پیشرفت را نشان میدهند و در مقایسه با سایر همکلاسیهای خود زودتر ترک تحصیل میکنند. کودکان مبتلا اغلب دارای مهارتهای اجتماعی ضعیف هستند و تکانشوری (بیاختیاری رفتاری)، رابطه ضعیف با همکلاسیها و عملکرد ضعیف در مدرسه را نیز دارند. از لحاظ اجتماعی در تعاملاتشان با بزرگسالان شایستگی لازم را ندارند و به نمادهای قدرت در بین بزرگسالان احترام نمیگذارند و مودبانه عمل نمیکنند. کودکان و نوجوانان دچار این اختلال دارای مشخصاتی چون ضعف در همدلی، توجه اندک به احساسات، خواستههای دیگران و روابط منفی نگر (بدبینانه) با اطرافیان میباشند. این افراد در مهارتهای حل مساله که زیربنای تعاملات اجتماعی هستند، کمبود دارند. آنها توانایی کمتری در یافتن راهحل برای موقعیتهای میان فردی مشکل و پذیرش دیگران دارند. مشکل آنها با والدین و معلمان به شکل رفتارهای لجوجانه و با همسالان خود به صورت پرخاشگری و آزارگری است. از طرفی طرد شدن از طرف همسالان به آنان احساس فقدان عزت نفس میدهد. آنان در مواجهه کلامی با دیگران پیچیده هستند و در عین حال از پذیرفتن مسوولیت شخصی اقدامات خود با سرزنش کردن دیگران میپرهیزند.
دانشآموزان دارای اختلال سلوک غالبا انواع هیجانات منفی را نسبت به اطرافیان خود از جمله معلمان برمیانگیزند. این دانشآموزان به احتمال زیاد نسبت به همکلاسیهای خود و بزرگسالان با خشم رفتار میکنند و همین میتواند سبب شود که به آسانی القابی منفیتر از آنچه به راستی هستند به آنان بدهند. شواهد حاکی از آن است که بسیاری از همان، آموزش و حمایت لازم را جهت مقابله با چنین شاگردانی ندارند و به همین علت احتمال اخراج آنان از مدرسه افزایش پیدا میکند. اخراج این دانشآموزان فقط موجب تشدید مشکلات آنان میشود. همچنین محروم کردن این دسته از دانشآموزان از فعالیتهای گروهی و لذتبخش در مدرسه به دلیل رفتار آنها نیز نمیتواند مفید باشد، زیرا این فعالیتها اغلب تنها فرصتی است که آنها برای افزایش عزت نفس خود دارند. معلمان بایستی این دانشآموزان را به ایجاد ارتباط دوستانه با همسالان خود ترغیب نمایند و فرصتهایی را برای آنان فراهم کنند که در آن شاگردان به کسب مهارتهای اجتماعی در قالب فعالیت مشارکتی ترغیب شوند. درواقع اگرچه کار کردن با این دانشآموزان بسیار مایوسکننده میباشد، اما معلمان باید از واکنشهایی که احساس طرد شدن را در آنان ایجاد میکنند، پرهیز نمایند چرا که این کار فقط به افزایش مشکلات آنان کمک میکند. معلمان باید موقعیتهایی را که در آنها لازم است با کودکان دارای مشکل مقابله مستقیم کنند به حداقل برسانند بویژه در مواردی که ناچارند برای مدت زیادی با اینگونه شاگردان کار کنند.
برخی از روانشناسان اهمیت رفتارهای ضد اجتماعی کودکان و نوجوانان را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار داده اند.
اولین دیدگاه از تجربه بیماران بالینی بود که تصور میشد در شکل گیری شخصیت از نقص اساسی برخوردارند. اصطلاح شخصیت جامعه ستیز در مورد خصوصیات بالینی این اختلال به کار گرفته شد.
دومین دیدگاه از تجربه عالی درکار کردن با جوانان بزهکار ناشی شد تصور رایج چنین بود که اینگونه افراد با رفتار ضد اجتماعی خود در حال واکنش نشان دادن به رویدادهای سخت زندگی و ناگواری می باشند که در خانواده یا جامعه خویش تجربه کرده اند.
در مجموع هیچ عامل واحدی نمیتواند رفتار ضد اجتماعی و اختلال سلوک کودک را توجیه کند بلکه بسیاری از عوامل زیستی-روانی-اجتماعی در پیدایش این اختلال نقش دارند.
به نظر می رسد یکی از موارد مهمی که می تواند در پیشگیری از چنین مسائلی کمک کند آموزش های صحیح درباره ی حرمت نگه داشتن و اهمیت جایگاه معلم به دانش آموزان از همان سال های ابتدایی است. نتایج بررسی ها نشان می دهد در بسیاری از مواقع ارزش های اعتقادی افراد به آنها کمک می کند تا بتوانند بر هیجان های نامطلوب خودکنترل کنند هرچند که تحت فشارهای اجتماعی و روانی زیادی باشند. آموزش صحیح و رعایت چنین اصلی می توانست به پیشگیری از رفتار عجولانه ی این نوجوان کمک کند.
مریم اطمینان- کارشناسی ارشد روانشناسی