گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»- مسعود غزنچایی- مسعود جعفری جوزانی پس از ۱۶ سال دوری با یک فیلم کمدی به سینما بازگشته است. فیلم کمدی"ایران برگر" در جشنواره سی و سومی که پر شده است از فیلم های یخ زده و بی حرکت با الگوهای تکراری و مستعمل جشنواره پسند، فیلم فرح بخشی است در روزهای آخر جشنواره و به نوشدارویی می ماند قبل از مرگ سهراب.
جوزانی، "ایران برگر" را با الگوی کمدی های کلاسیک نوشته است و داستان فیلم به سبک و سیاق کمدی های پر شخصیت شکسپیر است و آدم های فیلم و روابط بین آن ها تا حدودی یادآور کمدی های مولیر است. با وجود گرته برداری از این آثار کمدی، جوزانی، پایه اصلی و موقعیت مرکزی فیلمش را بر مبنای تراژدی معروف شکسپیر، "رومئو و ژولیت" بنا کرده است و به صراحت خودش نیز در فیلم، به این اثر اشاره می کند.
قهرمان های این نمایشنامه دختر و پسری از دو خانواده بزرگ و رقیب در شهر ورونا هستند که با یکدیگر دشمنی و اختلاف دیرینه دارند. "رومئو" پسر مونتیگو، بزرگ یک خاندان و "ژولیت" دختر کپیولت، بزرگ خاندان دیگر این شهر است. رومئو و ژولیت در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بن بست می رسند. در این میانه خانواده های آن دو که کینه ای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافشان بالا می گیرد و "لارنس راهب" برای نجات آن دو و رسیدن این عاشق و معشوق نقشه ای بنا می کند که در میانه با مشکل روبرو می شود و با شکست مواجه می شود و رومئو می میرد.
در ایران برگر، موقعیت اصلی قصه بر عشق ماهگل (سحر جعفری جوزانی) و سهراب (حمید گودرزی) بنا شده است. دو جوانی که هر دو از فرزندان بزرگان روستا،امرالله خان (علی نصیریان) و فتح الله خان (محسن تنابنده) هستند.
فیلم، آغاز خوبی دارد و مخاطب با همراهی یک گروه که برای فیلمسازی و استفاده از طبیعت بکر این روستا وارد آن شده اند، به قصه وارد می شود و با شخصیت های اصلی این فیلم، امرالله و فتح الله آشنا و موقعیت اجتماعی و نسبت این دو با سایر اهالی روستا به خوبی برایش معرفی می شود. سپس با دو معشوق و قصه عشق آن ها آشنا می شود و همذات پنداری مخاطب با این دو دلداله ایجاد می گردد و مانع اصلی بر سر راه عشق این دو را می فهمد. مانعی که چیزی نیست جز اختلافات ریشه دار و قدیمی پدران آن ها.
جعفری جوزانی با تیزهوشی، از این اختلاف و منازعه دو خاندان بزرگ روستا استفاده کرده و آن را به عنوان برگ برنده فیلمش و کشمکش اصلی "ایران برگر" به کار گرفته است. همین انتخاب هوشمندانه باعث شده تا فیلم، راهش را از اثر شکسپیر جدا کند و تم اصلی اش به جای "عشق"، به "برتری طلبی" تبدیل شود و عشق، به عنوان یک تم تاثیرگزار در حاشیه اثر جریان داشته باشد و نه اصل قصه.در اثر شکسپیر به عقیده نویسنده منازعات قدرتمندان سبب از بین رفتن عشق و تباهی انسان می شود و نویسنده برای اینکه بتواند این انگاره را به طور موثر در ذهن مخاطب خود بگنجاند، حسرت وصال این دو دلداده را بر دل مخاطب خود می گذارد. در حالیکه جوزانی علاوه بر طرح این موضوع (البته با عمق کمتر) آن دو را به وسیله نورالله به هم می رساند از آن جهت که به درستی می داند که جامعه این روزهای ما بیش از هرپند و نصیحتی، به خنده نیاز دارد. خنده ای که اگر هم بخواهد شکل بگیرد، وضعیت اسفناک فیلم های غم زده سینما جلوی آن را خواهد گرفت.
جوزانی در پایان فیلم از شخصیت نورالله کمک می گیرد. کاراکتری که هم دو زوج را به هم می رساند و هم به منازعات پایان می دهد.این تغییر باعث شده که شخصیت ما به ازای لارنس راهب در فیلم (نورالله) برگ برنده فیلمساز در پایان اثر باشد و نقشی درست معکوس لارنس راهب در قبال جامعه و دو دلداده داستان ایفا کند.
هوشمندی جوزانی، تناسبی است که بین تم فیلم با فضای اجتماعی و فکری جامعه پیدا کرده است. تم فیلم(برتری طلبی) و به دنبال آن، منازعه دو خاندان فرصت بسیار مناسب و ظرفیت بی نظیری است برای پرداختن به موضوعی که تمام مردم کشور در چند سال گذشته درگیر آن بوده اند. انتخابات و مسائلی که قبل از آن، در حین آن و پس از آن همه و همه می تواند بهترین محل برای بنای این روحیه برتری طلبی باشد. حافظه تاریخی مردم نیز، بهترین عامل برای همراهی مخاطب با این اثر است. و دیگر نیاز چندانی به طراحی شرایط پیش فرض و غیره نیست.
اما نگاه فیلمساز در "ایران برگر" تنها معطوف به دعواهای دو طرف و عشق دو جوان به هم نیست. در ایران برگر، به فراخور قصه و با توجه به موقعیت جغرافیایی آن، از ابتدا تا انتها مسئله تقابل با "دیگری" به عنوان یک "بیگانه" مطرح می شود. مسئله ای که در آداب و رسوم مردم کشورمان سابقه ای طولانی دارد و همچنان در تمام مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نقش تعیین کننده ای دارد. در این قصه نیز نوع مواجهه و واکنش مردم روستا با کاراکتر هایی که نقش "دیگری" را در فیلم بازی می کنند و از جایی "دیگر" وارد محیط آنان می شوند، نقش تاثیرگزاری دارد. به عقیده فیلمساز، اشتباهی که در تشخیص دیگری به عنوان یک عامل مخرب یا مفیدبرای نظم و هماهنگی وضعیت موجودتوسط اهالی روستا رخ می دهد می تواند بسیار خطرناک باشد.
در "ایران برگر"، هنرمندان فیلمساز از یک جهت و دو نفر مشاوری که برای فعالیت انتخاباتی وارد روستا می شوند از طرف دیگر به عنوان "دیگری" هایی با دو ظاهر متفاوت طراحی شده اند. گروه فیلمسازی اگرچه شاید ظاهری غلط انداز داشته باشند اما انگیزه هایی در جهت تثبیت نظم موجود در روستا دارند و نیت شومی در پس ورود آنها به روستا نیست. در حالیکه دو نفر مشاور، اگرچه ظاهری فریبنده و شیک برای مردم روستا دارند، اما نیروی محرکی هستند که نظم جامعه را بر هم میزنند و تنور منازعات دو طرف را داغ می کنند. اشتباه در تشخیص "دیگری" می تواند حتی خطرناک تر از ضرری باشد که تصورش را می توان کرد.
"ایران برگر"تمام ویژگی های یک اثر مخاطب پسند در این سال ها را دارد و اثری است که قطعا در اکران عمومی با استقبال مواجه خواهد شد. اما خالی از اشکال هم نیست.
در وهله اول، مخاطب به جهت قصه عاشقانه ای که معرفی می شود و در طول اثر جریان دارد، با دو عاشق (ماهگل و سهراب) همذات پنداری می کند و دلش می خواهد همه چیز دست به دست هم بدهند تا این دو دلداده به هم برسند. تنها مانعی که بر سر راه وصال این دو هست، اختلافی است که بین پدران و در نتیجه دو طایفه وجود دارد که این اختلاف در جریان رقابت انتخاباتی، بیشتر و در نتیجه مانعی که بر سر راه این دو دلداده قرار دارد، هر لحظه بزرگتر می شود. در نتیجه به هیچ وجه، هیچ کدام از این دو دلداده نمی توانند و نباید به این رقابت دامن بزنند و همسو با آن قرار بگیرند. این رویکرد در قبال سهراب رخ می دهد و او با مدیر مدرسه همراه می شود و از رقابت انتخاباتی فاصله می گیرد. اما ماهگل در کمال تعجب مخاطب، از نیمه دوم فیلم، همسو با این رقابت انتخاباتی قرار می گیرد و خودش هم حتی بیشتر از بقیه به آن دامن می زند که کاملا اشتباه است.
همچنین انگیزه ها و گذشته ی دو نفر مشاوری که از بیرون وارد روستا می شوند و نیرومحرکه اصلی دو طرف برای ایجاد کشمکش اصلی قصه محسوب می شوند، تا پایان فیلم برای مخاطب مشخص نیست و سوال اصلی و حفره بزرگ قصه است.
فیلم البته در یک سوم پایانی دارای سکانس های اضافی استکه نیازی به وجود آن حس نمی شود و حتی ریتم فیلم را نیز کند می کند. به عنوان مثال می توان فصل معرفی کاراکتر سردار را به کل اضافی دانست. زیرا هم ریتم فیلم را کند می کند و هم اینکه حضورش تنها یک پیام دارد و آن اینکه "شیطان از دروازه تملق وارد می شود" که این هم می تواند از زبان شخص دیگری گفته شود و نیازی به طراحی یک کاراکتر با ظاهری عجیب در فیلم حس نمی شود.
اسم فیلم هم غلط انداز است و نسبتش با قصه فیلم، بی ربط است و بیشتر شبیه برندهای تبلیغاتی برای جذب مخاطب است تا عنوان مناسبی برای یک فیلم که البته به خودی خود جلب توجه هم می کند و مخاطبی که غرق تماشای فیلم است، اصلا اسم اثر یادش می رود و برایش هم خیلی مهم نخواهد بود.
اما جدای از همه این مسائل، فیلم بیشتر از همه از انتخاب بازیگر نقش امرالله ضربه می خورد. انتخاب علی نصیریان - که از بزرگترین بازیگران تاریخ سینمای ایران است و نقش بسیار مهمی در زمینه ادبیات نمایشی و به خصوص نمایش تخت حوضی در تاریخ ادبیات نمایشی کشورمان ایفا کرده – به همان اندازه غلط است که انتخاب محسن تنابنده برای نقش فتح الله هوشمندانه است. امرالله و فتح الله کاراکترهایی هستند که باید از ابتدا تا انتهای فیلم، دعوا و منازعه آن ها و کشمکش بین این دو به طور کاملا معادل و یکسان، تماشاچی را با خود همراه کند و مخاطب از دیدن دعوای بین آن ها لذت ببرد. ولی متاسفانه علی نصیریان در فیلم به هیچ وجه توان مقابله با محسن تنابنده را ندارد و با توجه به نقش آفرینی تنابنده و تیپی که او در اجرا خلق کرده است، در مقابلش کم می آورد و مخاطب ترجیح می دهد تا لحظات بیشتری را با تنابنده بگذراند تا با نصیریان که این نقطه ضعف فیلم محسوب می شود. انتخاب تنابنده انتخابی بسیار هوشمندانه و هم چنین کلیشه ای مناسب برای فتح الله است. مخاطب ایرانی نزدیک به چهار سال است که به محسن تنابنده در نقش نقی معمولی به عنوان یک روستایی ساده دلعادت کرده است. مردی خانواده دوست که اگرچه سواد زیادی ندارد اما بلندپروازی هایش در کنار شخصیت عصبانی اش منجر به خلق موقعیت های خنده آورمنحصر به فردی می شود.
حالا این موقعیت بازیگر را مقایسه کنید با علی نصیریان که آخرین بار، 26 سال پیش در فیلم "روز با شکوه" ساخته کیانوش عیاری در یک فیلم کمدی نقشی در سایه طنزآفرینی علیرضا خمسه در سینما ایفا کرده است و سالهاست که در تلویزیون تبدیل به کلیشه یک پیرمرد عارف مسلک خانواده دوست شده است که وقتی در "ایران برگر" شاهد تقابل او با دخترش هستیم، آن طور که قصه اقتضا می کند، باورمان نمی شود. فیلمساز البته با هوشمندی، این ضعف را با حضور مناسب احمد مهرانفر کمرنگ کرده است.
استفاده به جای تنابنده از زبان و بازی با واژه ها به جای زیاده روی در میمیک (چیزی که به عنوان بازیگر از ضعف آن رنج می برد) در موقعیت های عادی فیلم، کفه سنگین فیلم را به سمت او می کشد. به یاد بیاوریم صحنه ای که او برای سخنرانی درباره "جامعه باز"، شوخی بسیار ظریف و کنایه آمیزی با کاراکتر و موقعیت اجتماعی اش می کند و به جای جمله اصلی می گوید:"جامه (لباس) باید باز باشد!" و در حین گفتن این جمله، گوشه کتش را با دست باز می کند و سپس به نقش زنان در این "جامه ی باز!" اشاره می کند و خودش موقعیت بی نظیری در فیلم به وجود می آورد. این کار اگرچه به ظاهر تنها یک بازی با کلمه است اما در واقع مسئله ای را بیان می کند که دهه هاست از مسائل مهم کشورمان محسوب می شود: "عدم تشخیص تفاوت های جامعه باز و جامه باز"
در پایان باید گفت خوشبختانه، "ایران برگر" با وجود اینکه درباره موضوع انتخابات است، اما در دام مصادیق فرامتنی مربوط به این رویداد که روز به روز و هفته به هفته اش در حافظه تاریخی مردم وجود دارد، نیفتاده و اقتضای خود داستان و محیط است که روابط بین کاراکترها را شکل داده و نه عوامل فرامتنی و حاشیه ای.