به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از یاسوج، روز پایانی اردوی جهادی دانشجویان دانشگاه آزاد یاسوج است. پس از دو هفته تلاش و فعالیت های جهادی در روستای سادات محمودی شهرستان دنا، می خواهند به شهر خود باز گردند و برای جهاد در سنگری جدید آماده شوند.
آخرین کاری که باید بکنند چیست و آخرین حضورشان در روستای رودشتی سادات محمودی را با چه کاری به یادگار بگذارند؟
سئوالی است که پاسخی جز شادی دخترکانی که تازه پا به سن تکلیف گذاشته اند، ندارد.
جشن تکلیف دختران نو مکلف روستا، اجماع نظر همه سی و پنج دانشجوی جهادگر دانشگاه آزاد یاسوج بود که به عنوان آخرین دستاورد این سفر جهادی به یادگار بگذارند.
دست به کار می شوند و نزدیک به بیست دختر نو مکلف روستا را شناسایی می کنند، از آنها و خانواده هایشان برای حضور در جشن تکلیف دخترانشان دعوت میکنند.
محل استقرار دانشجویان جهادی در مدرسه روستا، امروز شلوغ تر و پر نشاط تر از هر روز دیگری است.
از سویی مادران روستایی که به اندک توجهی به فرزندانشان سر از پا نمی شناسند و از سوی دیگر دخترانی که می خواهند پا به وادی دیگری بگذارند، از شادی در پوست خود نمی گنجند.
این جمع میهمان های دیگری نیز دارد؛ فرمانده سپاه فتح استان، سردار یداله بوعلی، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد یاسوج، حجت الاسلام محمد غفاری و جانشین سازمان بسیج دانشجویی، حسن رضایی.
نومکلفان از توجه دانشجویان جهادی و مسئولان به جشن تکلیف و لحظه ورودشان به عرصه بندگی خدا شاد و سرمستند و چادر های سفید گلدار خود را به نشانه پاکی به سر کرده اند.
جشن تکلیف دختران برگزار شد و به آنها هدایی داده شد تا این لحظه برای همیشه در خاطرشان ماندگار شود.
اولین نماز جماعت بعد از جشن تکلیفشان را به امامت روحانی اروی جهادی بر پا کرده اند و با چادر های سفید، گلدار و کوچکشان چون فرشتگانی در نماز خانه مدرسه با خداوند خویش به راز و نیاز پرداخته اند.
آخرین جشن به پایان راه خود نزدیک می شود؛ سخنرانی ها به پایان رسید و این یعنی نوید بازگشت دانشجویان جهادی از اردوی جهادی روستای رودشتی.
پایانی که آغاز شیرینی داشت، برای مردم روستا به تلخی می گراید.
دلشان نمی خواهد دانشجویان با صفای جهادی روستایشان را ترک کنند.
از آنها می خواهند دوباره به روستایشان بیایند.
و می گویند که بی صبرانه چشم انتظار تابستان سال بعد خواهند بود.
دانشجویان جهادی سوار مینی بوس می شوند و راهی سفر بازگشت و چشم های کوچکی که هنوز بین چادر سفید گلدار مانده اند، بدرقه راهشان است.
چشم های کوچک و خیسی که تا محو شدن مینی بوس از اولین پیچ روستا هنوز هم به بچه های جهادی دوخته می ماند.