گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -فردین آریش، محمد آزادی؛ قرار گفتوگویمان با ارشا اقدسی بعد از زمان اداری بود و تا پاسی از شب هم طول کشید. ارشا بعد از باشگاه خودش را با موتور رساند به خبرگزاری و گذاشت عکاسمان با نور بیرمق آفتاب جلوی محوطه باز خبرگزاری از او عکس بگیرد. بعد هم گرم حرف زدن با ما شد. یک گفتوگوی بکر و صمیمی که پر بود از حرفهای شنیدنی جوانی که برای خودش کسی بوده در دنیا. ارشا را مردم با خندوانه بیاد میآورند، اما او کارهای بزرگ و شگفتانگیزی در طول زندگیاش کرده که خیلیها از آن خبر ندارند. شنیدن حرفهای چنین جوان رعنایی خالی از لطف نیست. گفتوگوی خواندنی ما را با ارشا اقدسی از دست ندهید.
آدم شما را که میبیند، ناخواسته فکر میکند در کودکیتان به شدت شرّ و شور بودهاید!
درسم خیلی خوب بود. بغل دستیام حرف میزد، من اخراج میشدم! چون توقع داشتند من را باید بیندازند بیرون! من خیلی شیطانی میکردم، ولی اذیت نمیکردم. فرق است بین شیطانی و اذیت کردن. چون اذیت کردن را بلد هستم!
آدم رفیقبازی بودید؟
برای خودم همیشه گروه داشتم. یک سری بچهها با من بودند و با هم بازی میکردیم. ما دیوانهها همدیگر را راحت پیدا میکنیم. زود بهم برمیخوریم.
متولد کدام منطقه از تهران هستید؟
در آریاشهر به دنیا آمدم؛ فلکه دوم صادقیه. آن موقع خیلی عالی بود. یادم هست خانه ما حیاط داشت. میتوانستم بازی کنم. درخت داشتیم، من عاشق درخت آب دادن بودم. احساس میکردم جنگل دارم. در باغچه چادر میزدم و بعضی شبها در چادر میخوابیدم. طوطی داشتم، فیلم دزدان دریایی را که میدیدم، فکر میکردم این طوطی من است. البته هیچ وقت روی شانهام نبود، همیشه روی انگشتم بود. یادم هست زمان جنگ، صف نفت تشکیل میشد. من میدانستم که عراق برای نفت به ایران حمله کرده. برای همین جلوی چادرم چهار تا آجر گذاشته بودم مثل مربع و داخلش نفت میریختم. بعد فندک میزدم و روشن میشد. با خودم میگفتم من چاه نفت دارم. منتظر بودم عراق حمله کند! حتی تفنگ ساچمهای در چادرم داشتم!