به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، امروز برای کار اداری باید می رفتم روی سطح زمین. «روی سطح زمین» ما، همان «بیرون» بقیه است. بقیه مردم می گویند «من می روم بیرون.» ولی برای ما که محل کارمان در مترو و زیر زمین است، کار اداری، به مثابه سفر به «سطح زمین» و جهانی تازه است. مردم اینجا، با مردم زیر زمین خیلی فرقی ندارند. تنها ویژگی زیر زمین منظم تر بودنش است. زیر سطح زمین وقتی مثلا محاسبه می کنید که 14 دقیقه دیگر در فلان ایستگاه باشید، با مقداری اغماض به موقع می رسید، ولی روی سطح زمین برای هیچ چیز کوچک ترین تضمینی وجود ندارد.
البته سطح زمین آفتاب هم دارد که در ایام گرم سال به مثابه کاتالیزور عمل می کند و باعث می شود مردم سریع تر به فعل و انفعال شیمیایی با یکدیگر برسند.
این است که در تابستان و ماه های گرم سال، هر جا را نگاه می کنید دو نفر با هم درگیری فیزیکی و شیمیایی دارند. هرچه هوا گرم تر شود، اعصاب مردم ضعیف تر شده و پیوندهای کووالانسی قوی تری با اقوام دیگران به وجود می آورند. به عنوان مثال اگر هر انسان بی اعصاب را یک اتم کربن در نظر بگیریم، می دانیم دو اتم کربن می توانند با چهار اتم هیدروژن پیوند کووالانسی تشکیل داده و اتیلن را به وجود بیاورند.
اما خود بنده شاهد بودم که در ماه های تیر و مرداد که هوا گرم است، یک اتم کربن، به خاطر اینکه اتم هیدروژنی بی هوا پریده جلوی ماشینش، یک تنه با آن اتم هیدروژن و 15 نفر دیگر از اقوامش پیوند کووالانسی برقرار می کند. کلا گرما و اعصاب و پیوند کووالانسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند.
داشتم سوار تاکسی می شدم که یکی از مسافران فریاد زد: «بیااااااااااااا دوری کنیم از هممممممم!» زهره ام ترکید، در را با سرعت باز کردم و خودم را پرت کردم روی زمین! راننده داد زد: «روانی! دیوانه ای؟!» گفتم: «مُ مُ مسافرتون عصبانی بود ترسیدم.» گفت: «بابا مسافر کدومه؟ آهنگه.» عجیب بور شدم. همه مسافران به من می خندیدند. پیرمردی که جلو نشسته بود، گفت: «آره می گفتم. خدا بگم چیکارشون نکنه، حق عائله مندی ما رو هم قطع کردن.» راننده گفت: «ما که الهی شکر راننده ایم، کلا برامون حق و حقوق قائل نیستن.»
پیرزن کناری ام گفت: «بیا! اینم قطع کردن. کو پس؟ چرا ارزونی نمیشه مادر؟» گفتم: «خب مادر جان دو روزه که نمی شه. زمان می بره.» پیرمرد گفت: «همه شون با همن.» گفتم: «اگه مجلس سال دیگه هم رأی بدیم شاید اوضاع بهتر شه.» یکی داد زد: «بیاااااا تنها بشیم کم کمممممم!» دوباره رنگم پرید، راننده سریعا گفت: «چیزی نیست، آهنگه!» پیرزن گفت: «جوون! حرف ما پیرها رو گوش کنید. هرکی بیاد کاری نمی تونه بکنه.» پرسیدم: «چرا نتونه؟» پیرمرد گفت: «نمی ذارن.» پرسیدم: «کی نمی ذاره؟» گفت: «همینا دیگه.» گفتم: «کدوما دقیقا؟»
گفت: «پسر مگه بازپرسی داری منو سین جیم می کنی؟ همین آمریکا و انگلیس!» بعد از دوساعت بحث راجع به مجلس بعدی، پیرمرد و پیرزن هر کاری کردم وا ندادند، ولی راننده با قاطعیت فریاد زد: «برو بابا!» با تعجب گفتم: «درست صحبت کنید من فقط نظرم رو گفتم.» راننده با تعجب به سمت من برگشت و گفت: «داداش جسارت نکردم خدمت شوما. با این بابایی بودم که دوساعته راهنما زده رفته روی اعصابم. اتفاقا من باید رأی بدم.» پرسیدم: «جدی؟ به کی؟»
گفت: «به این نماینده مجلسه. کوچک زاده! یکشنبه ها رادیو مجلس گوش می کنم. خیلی شجاعه، چه انتقادی می کنه از دولت!» پرسیدم: «شما طرفدار دولت قبلی؟» گفت: «من کلا طرفدار هیچ دولتی نیستم! طرفدار اونام که از دولت انتقاد می کنن.»
گفتم: «خب انتقاد به کی باشه مهمه.» گفت: «مهم نی! مجلس جای آدمای جیگر داره. هرکی از دولت انتقاد کنه خیلی جیگر داره.» گفتم: «آقا شما دوتا لطف کن، اول اینکه سر اون چهارراه نگه دار پیاده می شم، دوما هیچ وقت رای نده جان هرکی دوست داری.» بعد از این همه بحث ببین رسیدیم به کجا! با خودم گفتم کاش مثل پسرک بغلی، آهنگ گوش می کردم و الکی پای حرف شان نمی نشستم.
منبع: فرهیختگان