گروه فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»؛حامد حسن زاده «آرگو» نام فیلمی است که سال گذشته، در جشنواره ی سالانه ی فیلم اسکار، جایزه ی اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. متن زیر حاوی ناگفته هایی از این فیلم است که توجه خواننده را به نکاتی نو وامیدارد:
فیلم آرگو (ARGO)به کارگردانی بن افلک (Ben AFFleck)تولید2012 کشور آمریکا و محصول مشترک کمپانی وارنر برادرز(WB) و جی کی فیلمز(GK Films) است.
این فیلم با بهره گیری از یک رمان سفارشی نوشته ی یک نویسنده ی انگلیسی تبار به شرح وقایع مربوط به خروج 6 نفر از سفرای آمریکا از ایران در اولین سال های انقلاب اسلامی و در پی تسخیر سفارت آمریکا، از دیدگاه سازندگان این اثر می پردازد.
فیلم اخیر، با استفاده از رئالیسم و در ژانر تریلر (Thriller)و جاسوسی(Spy) و درام(Drama) و تاریخی(Historical) به روایت ماوقع، به صورتی که مطلوب سازندگان این اثر باشد پرداخته است. لازم به ذکر است که عمده ی بار تاثیرگذاری این فیلم بر روی ژانر تریلر بوده و از این حیث مخاطب را در جایگاه 6 نفری قرار می دهد که قصد فرار از ایران را دارند. ایجاد صحنه های پر از اضطراب و تنش با بهره گیری از موسیقی متناسب با سکانس های هیجانی و همچنین تصویر برداری دوربین روی دست، باعث می شود تا مخاطب با شخصیت های آمریکایی این داستان همذات پنداری کرده و از این رو آنان را در جایگاه پروتاگونیست داستان و بالطبع چهره ی مقابل آنان(مردم ایران) را در جایگاه آنتاگونیست قرار دهد.
اما گذشته از این موضوع، اشکالات فنی عدیده ای به این اثر وارد است؛ از جمله در طراحی صحنه ها و در بازسازی تصاویر؛ طوری که اگر کسی تنها یکبار به تهران سفر کرده باشد، تفاوت میان آنچه که در فیلم نشان داده شده است و آنچه که وجود دارد را می تواند تشخیص دهد.(ضعف در تصویرسازی و طراحی دکور)حتی در به کارگیری صحیح دیالوگ هایی که میان مردم ایران رایج است دچار اشتباه شده اند.(در سکانسی به جای «خداحفظ» واژه ی «سلام» را که میان عرب زبانان رایج است به کار می برد!و...). همچنین اشکالاتی در گریم چهره ی شخصیت ها دیده می شود که شباهتی به چهره ی ایرانیان ندارد! مثلاً در سکانس حمله به داخل سفارت زنان چشم آبی سفید پوست، به جای زنان سیاه چشم ایرانی در تصویر دیده می شوند. یا در طراحی چهره ی پاسداران، آنان را شبیه عناصر طالبان و در تیپ و چهره ی افغانی ها و پاکستانی ها درآورده است(ضعف در طراحی چهره و گریم). اشکالات مربوط به طراحی لباس نیز از جمله اشکالات فنی موجود در این فیلم است. در سکانس فرودگاه دیده می شود که مسئولین فرودگاه مهرآباد، لباس ماموران اداره ی شهربانی (یا ژاندارمری قبل انقلاب) را پوشیده اند که برروی کلاه آنان علامت شیر و خورشید دیده می شود!حال آنکه فضای فیلم مربوط می شود که به یکسال پس از انقلاب. و اشکالاتی دیگر که همگی اشکالات فنی این فیلم آمریکایی به شمار می روند. این اشکالات، اشکالاتی است که شاید با یک جست و جوی ساده در اینترنت یا بررسی و مطالعه ی بیشتر راجع به ویژگی های جامعه ی پس از انقلاب ایران به سادگی قابل رفع بود.
اما ماجرای فیلم، ماجرای خروج 6 نفر از عوامل آمریکایی حاضر در سفارت آمریکا است که در پی ورود دانشجویان ایرانی به داخل سفارت، از در پشتی سفارت می گریزند و... . نکته ی قابل توجه اینجاست که طبق آنچه که نقل شده است و حتی در اسناد کتابخانه و موزه ی جیمی کارتر نخست وزیر وقت آمریکا موجود است، از میان 66 نفر حاضر در سفارت آمریکا سیزده نفر از آنان در حدود 15 روز پس از ماجرا از طرف ایران آزاد می شوند؛ که زنان و سیاهپوستان بودند. لیکن در این فیلم هیچ اشاره ای به این موضوع نمی شود؛ لذا از این حیث مخاطب بیشتر تحت تاثیر ژانر جاسوسی قرار گرفته و یک فرار غرور آمیز و حرفه ای از ایران را در ذهن خود تداعی می کند. به نظر می رسد که عمدی در تحریف و کم نگاری ماوقع موجود بوده است تا احساسات مخاطبین را بیشتر برانگیخته کند و از این منظر به حس و حال هیجانی فیلم اضافه کند.
از دیگر اشکالات محتوایی که در فیلم وجود دارد، سکانسی است که نشان می دهد عده ای از کودکان و خردسالان پس از تصرف سفارت، مشغول به هم چسباندن تکه های اسناد منهدم شده، برای بازسازی آن هایند! مسئله این است که رمز گشایی از اسنادتوسط عده ای از دانشجویان زبان های خارجه صورت گرفته است و این کار به وضوح، چیزی نیست که از عهده ی چند کودک برآید! البته در این مورد لازم به ذکر است که با توجه به برخی بیان های سمبولیستی موجود در فیلم که در بندهای آتی بدان اشاره خواهد شد، می توان این سکانس را یک تشبیه دانست؛تشبیه دانشجویان رمزگشا به کودکانی که سعی می کنند از کار بزرگترشان رمزگشایی کنند. کودکانی که تلاش می کنند از اسناد محرمانه ی غول جاسوسی دنیا، سی آی ای، پرده برداری کنند! و ممکن است از این حیث نوعی طعنه به شمار رود.
از دیگر سو بیان هایی در فیلم وجود دارد که از ارزش تاریخی اثر می کاهد. توهین کردن و استفاده از بیان های طعنه آمیزی که به رجزخوانی بچگانه می ماند، ارزش روایت تاریخی کار را کاسته و باعث می شود تا بیننده این کار را بیشتر یک تولید سیاسی سفارشی بداند تا یک روایت تاریخی. از جمله آن که در سکانس صحبت تونی مِندز(مامور CIA) با فرزندش در پشت تلفن، تصاویری از فیلمThe battle for the planet of apes را می بیند که حین تماشای این فیلم بارقه هایی در ذهنش ایجاد می شود که منجر به طراحی نقشه ی فرار می شود. در این تصاویر به نظر می رسد، بوزینه های سبزپوشی که صورت های پرمویی دارند، به پاسداران سبزپوش محاسن داری که به کرات و با همین طراحی لباس در فیلم دیده می شوند تشبیه می شوند. که این نوعی طعنه و توهین است. یا در سکانس فرار از پشت سفارت آمریکا، فرارکنندگان بر روی خون های موجود بر کف کوچه ها گام می گذارند و فرار می کنند؛ که تشبیهی است به لگدمال کردن خون کسانی که در جریان انقلاب و شلوغی های خیابان ها خونشان برزمین ریخته است. یا در سکانسی دانشجویان حاضر در سفارت را «حرامزاده» عنوان می کند. یا در سکانسی قریب به آخر، با آب و تاب دادن موضوع فرار از فرودگاه و تبدیل آن به یک عمل قهرمانانه، پاسداران را افراد ناتوان و کارنابلدی نشان می دهد که با شنیدن یک داستان بچه گانه، با یک روایت بچگانه از زبان یکی از آن 6 نفر، فریب آنان را می خورد و... . یا در سکانس های متعدد از جمله سکانس بازار، مردمان کوچه و بازار ایران را افرادی تندخو و وحشی با چهره هایی عجیب و غریب(گریم های خاص به کار رفته در طراحی برخی چهره ها) نشان می دهد. طراحی چهره و لباس پاسداران، همانند تروریست های القاعده و طالبان است.یا در سکانسی دیگر از زبان امام راحل(ره)، مردم ایران را افرادی معرفی می کند که به خون بازداشت شدگان سفارت آمریکا تشنه اند! و این ها توهین هایی به شمار می رود که داستان را به یک رجزخوانی بچگانه ی سازندگان این اثر برای ملت ایران شبیه تر می کند تا یک روایت تاریخی. چرا که یک روایت تاریخی غیرجانبدارانه و منطقی روایتی است که در آن به کسی یا چیزی توهین نمی شود و از بیان های سمبولیستی برای اهانت به ملتی استفاده نمی شود. لیکن در این اثر که ادعای تاریخی بودن می کند، به جای روایت منطقی و غیرجانبدارانه، سازنده به لگدپرانی، رجزخوانی و بی ادبی به ایران و ایرانی می پردازد.لازم به ذکر است که در سکانس بازار، چند شات عکاسی در تصویر قرار می گیرد. به این معنا که دستگاه های اطلاعاتی ایران در حال رصد این 6 نفر هستند ولیکن این دستگاه های اطلاعاتی آنقدر ضعیف اند که نمی توانند دست این 6 نفر را بخوانند! و نهایتاً این شش نفر به همراه تونی مندز فرار می کنند؛و این نیز یک رجزخوانی دیگر است.
فاکتور مفروض
یکی از روش های باور پذیرکردن روایت که در برخی از فیلم ها به کار می رود، استفاده از فاکتور های مفروض و ارائه ی آنها به عنوان وجه ضمانت است. در این کار اطلاعات سوخته ای که نه به صورت رسمی و بلکه به شکل شایعه در میان مخاطبین پیچیده است؛ به شکل رسمی به مخاطب ارائه می شود تا مخاطب به روایت داستان اعتمادکند و از این رو زمینه ای برای پذیرش یک پیام بعدی در ذهن وی محیا شود. در حقیقت نوعی اعتمادسازی صورت می گیرد تا مخاطب پیام بعدی فیلم را نیز باورکند.
مثلاً در فیلم Zero Dark Thirty که نامزد اسکار 2013 و رقیب آرگو هم بود، به نحوه ی فعالیت سیستم های اطلاعاتی ایالات متحده برای دستگیر کردن بن لادن می پردازد و در سکانس های نخست فیلم، مسئله ی شکنجه و شکنجه گری در به دست آوردن اطلاعات توسط ماموران اطلاعات آمریکا نمایش داده می شود. طوری که ممکن است بیننده از این همه شکنجه ی تلخ و ناراحت کننده به ستوه آید. اتفاقی که افتاده است این است که مسئله ی شکنجه های سخت توسط سرویس های امنیتی آمریکا که تا به حال نه به شکل رسمی بلکه به صورت شایعه وار و با پخش چند فیلم به دست مردم دنیا رسیده بود، در ابتدای این فیلم رسماً نشان داده می شود تا مخاطب جایگاهی روشن فکرانه و مبتنی بر آزادی بیان در ذهن خود برای راوی فیلم در نظر بگیرد و از این حیث پیام های بعدی فیلم را نیز بپذیرد. مخاطب با خود می گوید که «این فیلم مربوط به ایالات متحده است و آنان خود، رفتارشان را در فیلمشان نشان می دهند؛ پس چرا باید در موارد دیگر دروغ پردازی کنند؟؟؟». فلذا مخاطب با فیلم همراه می شود.از طرفی سازنده، چیزی را هم از دست نداده است. چون تقریباً مسئله ی شکنجه برای برخی تا حدودی اثبات شده است و تقریباً اطلاعات سوخته به شمار می رود. یعنی موضوع شکنجه گری به عنوان فاکتور مفروض به مخاطب ارائه می شود تا وی به روایت فیلم اعتماد کند و روایت فیلم را صادقانه و بدون سانسور بداند.
این تکنیک در برخی از مستندهای تولید شبکه BBC نیز به کار می رود. این حربه در حقیقت نوعی استفاده از سکانس معرفی؛ برای انجام عملیات روانی بر روی مخاطب است.
در فیلم آرگو نیز به نظر می رسد که سازنده تلاش کرده است تا از این تکنیک استفاده کند؛ لیکن در استفاده از آن دچار اشتباه و نوعی ناشی گری شده است.مثلاً در سکانس های اول که سوزاندن اسناد سفارت آمریکا توسط سفیران آمریکا در ایران نمایش داده می شود، تلاش می شود تا مسئله ی جاسوسی آمریکا در ایران قبل از انقلاب و دست داشتن عوامل سفارت آمریکا در فعالیت های شاه به عنوان فاکتور مفروض ارائه شود؛ تا مخاطب پیام های بعدی فیلم را نیز بپذیرد. اما به این نکته توجه نشده است که مسئله ی جاسوسی آمریکا در ایران تنها برای مخاطب ایرانی می تواند فاکتور مفروض باشد. لیکن برای مخاطب غیر ایرانی به هیچ وجه فاکتور مفروض نیست. و از این رو در ذهن یک مخاطب(مثلاً هندی یا چینی یا...) این سوال پیش می آید که این افراد در سفارتچه کرده اند که این چنین تلاش می کنند تا اسناد مربوط به آن را بسوزانند و از بین ببرند؟!!!
یا در چند سکانس دیگر به لابی های میان سازندگان هالیوودی و سیستم های اطلاعاتی امنیتی آمریکا اشاره می شود. دیده می شود که یک مامورCIAبه راحتی اسرار محرمانه را با یک گریمور هالیوودی و با یک کارگردان صاحب جوایز در میان می گذارد و آنان به وی در این مسیرکمک می کنند. یا در سکانسی شخصیت«لستر»، کارگردان معروف و صاحب جوایز هالیوودی تصریح می کند که:«اگر می خواهی دروغی بگویی که مردم باور کنند، باید از رسانه ها استفاده کنی!»؛ که این مسائل به هیچ وجه اطلاعات سوخته نبوده، بلکه اقلاً برای مخاطب غیر ایرانی که جایگاه Intertainmentبرای رسانه های آمریکایی قائل است، اطلاعاتی است بسیار نو و دست اول!
یعنی کارگردان دارد تلاش می کند تا مسئله ی ارتباط بدنه ی هالیوود با دستگاه های جاسوسی آمریکا(CIA) را به مخاطب ارائه کند(فاش کند) تا وی به روایت صادقانه ی فیلم اعتماد کرده و پیام اصلی فیلم را بپذیرد؛ اما این مسئله اطلاعات سوخته نیست که بتوان به راحتی آن را به عنوان فاکتور مفروض به مخاطب ارائه کرد. بلکه یک چیز نو است که قبلاً بدان اعتراف نشده است. لذا کارگردان مسئله ای را لو داده است!
از این رو اگر مخاطب اندکی دقت داشته باشد، به جای آنکه پیام های فیلم را بپذیرد، کل فیلم در ذهن وی زیرسوال می رود!
لذا سازنده ی این اثر نه تنها نتوانسته با توسل به تکنیک«فاکتور مفروض»، مخاطب هوشمند را با خود همراه کند، بلکه وی را دچار نوعی تشتت و تشکیک در پیام فیلم می کند.
در مجموع به نظر می رسد که-به اعتبار اشکالات عدیده ی فنی و محتوایی-نوعی شتابزدگی و عجله در ساخت این فیلم موجود است. این فیلم به راحتی می توانست توسط یک کارگردان مجرب و کاربلد نظیر اسکورسیزی، کلونی یا اسپیلبرگ ساخته شود. اما توسط یک کارگردان فیلم اولی که تا به حال تجربه ی ساخت فیلم نداشته ساخته می شود و جالب آن جاست که علیرغم اشکالات عدیده، جایزه ی اسکار بهترین فیلم سال را هم دریافت می کند! و همسر رییس جمهور آمریکا هم خود جایزه ی فیلم را بدان تقدیم می کند! این شتابزدگی هم در کارگردان، هم در سفارش دهندگان و هم در داوران جشنواره ی اسکار قابل رویت است.
کلام آخر
فیلم سینمایی آرگو فیلمی است با اشکالات عدیده از یک کارگردان غیرمشهور به سفارش کمپانی فیلمسازی یهودی برادران وارنر، که علیرغم تظاهر به روایت یک مسئله ی تاریخی، سعی در رجزخوانی و اهانت به ملت(و نه تنها حاکمیت) ایران دارد؛ و از این رو تلاش می کند تا با توسل به ابزار رسانه، هجمه ی تبلیغاتی ای به ایران وارد آورد؛ علیرغم همه ی اشتباهاتی که دارد، موفق به دریافت جایزه ی اسکار2013 بهترین فیلم می شود تا برندجهانی یابد و ذهن عده ی زیادی را در جای جای کره ی زمین نسبت به انقلاب اسلامی ایران بدبین کند. گاف بزرگتر این بود که جایزه ی این فیلم را همسر رییس جمهور آمریکا به سازنده ی این اثر تقدیم می کند و سایت یاهو هم در همان روز می نویسد:«فیلم آرگو علیرغم باور، جایزه ی اسکار را دریافت کرد.».فیلمی که پیش از دریافت جایزه، انتقادات زیادی از سوی منتقدان آمریکا به آن شده بود؛ و این سندی است بر رویکرد سیاسی هالیوود در فیلمسازی و ایضاً رویکرد سیاسی صاحبان جشنواره ی فیلم اسکار که پیشینه ی آن به کمپانی فیلمسازی یهودی متروگولدوین مایر باز می گردد. واین چیزی است که طبق پاراگراف قبلی همین متن، خود سازندگان فیلم آرگو نیز در فیلمشان به این موضوع اشاره کرده اند و دیگر جای انکار ندارد.
در رویکرد یک جانبه و مهندسی شده ی جشنواره ی اسکار برای اعطای جوایز، همین بس که کارگردانان بنام و مشهوری نظیر آلفرد هیچکاک و چارلی چاپلین و استنلی کوبریک و... تابه حال بهره ی چندانی از جوایز اسکار نبرده اند. آلفرد هیچکاک که تنها یکبار در سال1940 موفق به دریافت اسکار می شود! یا استنلی کوبریک که تنها یک بار آن هم در رشته ی جلوه های ویژه موفق به دریافت اسکار می شود. چارلی چاپلین که هیچگاه جایزه ی اسکار دریافت نمی کند؛ و در سال1972 وقتی پس از 20 سال تبعید به آمریکا باز می گردد، بابت فیلمی کهبیست سال قبل(1952) آن را ساخته بود، نامزد اسکار، آن هم در رشته ی موسیقی متن می شود! و با حضورش بالای سن در مراسم و صحبت هایش، داوران جشنواره ی سفارشی اسکار را شرمنده ی خود می کند.
از طرف دیگر با بررسی تولیدات سینمای آمریکا در برهه های مختلف تاریخ نیز می توان بدین مهم پی برد. چه در زمان جنگ جهانی دوم، که فیلم هایی در تقدیس جنگ ساخته می شود و یا فیلم های نژاد پرستانه ای نظیرGone with the wind ساخته می شوند؛ چه در زمان جنگ سرد و چه در سال های پس از انقلاب اسلامی ایران(1979)، که پروژه های اسلام هراسی و ایران هراسی در سینمای آمریکا کلیدخورد، همه و همه نشان دهنده ی سینمای کارکردگرای آمریکاست.
در چند سال اخیر هم که اسلام هراسی و ایران هراسی بیشتر شده است. فیلم سنگسار ثریا، فیلم آرگو، فیلم 300، فیلم شاهزاده ی ایرانی(Prince of persia)،فیلم بدون دخترم هرگز، فیلم جدایی نادر از سیمین و... که به شکل مستقیم و فیلم هایی نظیر،Immortals، لورنس عربستان، سی دقیقه بامداد، میلیونر زاغه نشین، مهلکه و... با بیان های تلویحی، تلاش در اسلام هراسی و ایران هراسی می کنند. جالب اینجاست که مسئله ی اسلام هراسی پس از انقلاب اسلامی ایران کلید می خورد و پیش از آن آثار چندانی با این مضمون به چشم نمی خورد. از این رو سردمداران رسانه های هالیوود، وقوع انقلاب اسلامی در ایران را مساوی رشد و توسعه ی دین مبین اسلام در جهان می دانسته و می دانند فلذا روی به ساخت تولیدات اسلام هراسانه می آورند.
لازم به ذکر است که تقدیس یهودیت، همواره در دستور کار هالیوود و جشنواره ی اسکار قرارداشته است. فیلم «حرام زاده های لعنتی»، فیلم«یک مرد جدی»، فیلم«کتاب خوان»، فیلم«پیانیست»، فیلم«فهرست شیندلر» و... از جمله فیلم های ماندگاری اند که در تقدیس یهودیت صهیونیست در دستگاه فیلمسازی آمریکا ساخته شده و برنده یا نامزد جایزه ی اسکار هم شده اند.