به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، محمد ایمانی طی یاداشتی در کیهان نوشت:
۱- مالک اشتر و اشعثبن قیس و عمار یاسر، ژنرالها و سرلشکرهای سپاه امیر مؤمنان (ع) در جنگ صفین هستند که هر کدام فرماندهی بخشی از لشکر را برعهده دارند. همه منصوب امام هستند اما هر یک کارنامهای متفاوت از خدمت یا خیانت برجای میگذارند. در حوزه حکومتداری نیز همین سیاق جاری است. مالک اشتر و کمیل بن زیاد و اشعث بن قیس و عثمان بن حنیف و محمد بن ابیبکر و زیادبن ابیه و عبداله بن عباس هر یک فرمانداران حضرت برای مصر و آذربایجان و هیت و فارس و بصره محسوب میشوند اما کارنامهای به غایت متفاوت بر جای گذاشتهاند. از منظری دیگر فرمانده کل قوا در دو جنگ جمل و صفین، امیر مؤمنان علیه السلام بود اما نوع عملکرد سرلشکرها و فرماندهان میانی در این دو جنگ پیچیده - به ویژه در برابر عملیات روانی و خدعه و فریب دشمن- باعث شد پیروزی جنگ جمل در صفین رقم نخورد؛ همچنان که رفتار متفاوت سران لشکر خودی در دو جنگ بدر و احد باعث شد پیروزی بدر در معرکه احد تکرار نشود حال آنکه در هر دو میدان پیامبر اعظم (ص) فرمانده کل قوا بود و در جنگ احد از همه به دشمن نزدیکتر و در محاصره اعداء! ماجرای عافیتطلبی و تنآسایی یهودیان که به موسی علیهالسلام گفتند تو و خدایت بروید با دشمنان بجنگید، ما اینجا مینشینیم، به شکلی دیگر در قالب غنیمتطلبی در روز احد و در قالب خیانت در روز صفین بازتولید شد؛ یعنی اینکه کار اولیای الهی با همه شجاعت و سلامت و تدبیر، لنگ میماند اگر که شماری از کارگزاران و متنفذان، کجبازی و خودرأیی کنند.
۲- فرمود «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرّجال». در دگرگونی روزگار است که گوهر باطنی رجال بیرون میافتد. دنیا یک لابراتور بزرگ است. شرایط تغییر میکند و لاجرم عیار افراد محک زده میشود. جناب اسامهًْبن زید جوان در آخرین ماههای حیات پیامبر اعظم (ص) مأمور تشکیل سپاه برای جنگ با رومیان میشود که همین، بهانه آزمون و رفوزگی برخی از شیوخ نسبت به رسول خدا (ص) میگردد. خود اسامه زمانی از سوی پیامبر مأمور جمعآوری خراج از غیر مسلمانها میشود و در این مأموریت غیر مسلمانی را که شهادتین گفته- به خیال اینکه میخواهد از خراج دادن فرار کند- از پا در میآورد و آیهای در مذمت همین شتابزدگی نازل میشود. چند سال بعد هنگامی که سران فتنه جمل شورش میکنند و آدم میکشند و حاکمیت اسلامی را دو شقه میکنند، امیر مؤمنان (ع) از جناب اسامه دعوت میکند که به سپاه ایشان بپیوندد. اما اسامه متحیر، عذر میآورد که یک بار در خون مسلمان شریک شده و برای نوبت دوم نمیخواهد چنین خطایی مرتکب شود؛ و امام را در آن معرکه بزرگ تنها میگذارد.
یک سوی همین معرکه در مقابل امام سپاهی فراهم آمده که نخ تسبیح آن زبیر بن عوام است. زبیر که اکنون مقابل امام اولین صفآرایی جنگی را ترتیب داده، همین چند ماه پیش- برخلاف نظر امام- به خانه خلیفه سوم یورش برده و پس از قتل او به همراه همه مردم ناراضی به در خانه امیرمؤمنان (ع) آمده و با اصرار بیعت کرده است. او ۲۵ سال قبل از آن نیز جزو معدود صحابی رسول خدا (ص) بود که در فتنه سقیفه پای امیر مؤمنان (ع) ایستاده بود اما... امروز در دگرگونی ۲۵-۶ ساله مقابل مولا ایستاده است؛ «ما زال الزّبیر منّا اهل البیت حتی نشأ ابنه المشئوم عبداله... زبیر پیوسته با ما اهل بیت بود تا اینکه پسر شوم او عبداله رشد کرد و به سن جوانی رسید». (حکمت ۴۵۳ نهجالبلاغه). امام در بحبوحه معرکه جمل بود که طلحه و زبیر را خطاب قرار داد و فرمود «فارجعا ایها الشیخان عن رأیکما...». پیر مردها (سنی از شما گذشته) برگردید از تصمیم خویش که امروز فقط این بازگشت عار برای شما دارد اما فردا - در روز قیامت- هم عار و هم نار با هم است. یک بار هم تا پیش جناب زبیر رفت و جملهای گفت که آه از نهاد زبیر بلند شد و «انالله و انا الیه راجعون» گفت؛ یعنی که زبیر بر از دست رفتگی خود شهادت میدهد. امام فرمود یادت هست روزی مرا دیدی و در آغوش کشیدی و بوسیدی و پیامبر (ص) شاهد این صحنه بود و پرسید آیا علی را دوست داری و تو گفتی بله که علی را دوست دارم، او برادر و پسر دایی من است؟! یادت هست پیامبر فرمود ولی تو با او میجنگی در حالی که ستمکاری؟!...
به راستی اگر اسامه بنزید و زبیر و سعدوقاص و نظایر آنها از صحابه رسول خدا (ص) پای جانشین حضرت میایستادند یا اگر صحابه، پایمردی و اطاعت روز بدر را در روز احد نشان میدادند، آیا تاریخ بشر و امت اسلامی به غمباری روزها و سالهای اخیر رقم میخورد؟! ۳۵ سال تاریخ انقلاب ما و پیروزیها و ناکامیهای آن بیشباهت به این فراز و فرودها نیست. از دفاع مقدس تا بحرانهای سیاسی و اقتصادی و آخرین آن، چالش هستهای. وقتی دشمن از رفتار برخی نخبگان ما آدرس غلط میگیرد و بد محاسبه میکند، آنگاه گستاخی او بیشتر میشود؛ در این سو هزینهها بالا میرود حتی اگر آن نخبگان، مدعی تدبیر برای کاستن از هزینهها باشند.
۳- قابل تحسین و تأملبرانگیز بود عبارات آقای هاشمی ۴ آذر ۸۴ در همایش «۳۰ سال انقلاب، دستاوردها و آسیبها و فرصتها» در دانشگاه شریف، مبنی بر اینکه «عشق من آقای خامنهای است. در موارد اختلاف میان من و رهبری، قانوناً و شرعاً باید از رهبرم اطاعت کنم. من نمیتوانم صرفاً به نظر خود عمل کنم، زیرا حجت دارم و باید قانوناً و شرعاً تبعیت کنم» همچنان که ۷ مرداد ۱۳۸۷ در مصاحبه با روزنامه جام جم تصریح کرد «زیر آسمان آبی به هیچ کس به اندازه آیتالله خامنهای اعتماد ندارم... ایشان بر من حق ولایت دارند... به یاد دارم در زمان ریاست جمهوری یک بار در نماز جمعه اعلام کردم حاضرم کاغذهای سفیدی را امضا کنم و به ایشان بدهم تا هرچه خواستند در این کاغذها] درباره من [بنویسند... من معتقدم اگر در کشور بحرانی پیش بیاید باز هم ولی فقیه است که میتواند بنبست شکنی کند». قبیل همین جملات را آقای هاشمی درباره امام دارد که خطاب به ایشان و با عنوان «امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم» مینویسد «اینجانب جنابعالی را مثل جانم دوست دارم». در عین حال چنین اظهار محبتهایی لوازمی دارد که البته مختص آقای هاشمی نیست و برای هر نخبه همراه انقلاب و ولایت فقیه الزامآور است. بیتعارف باید نوشت جناب زبیر و جناب سلمان دو صحابی خاص پیامبر (ص) بودند که دربارهشان از زبان اولیای دین گفته شد «منا اهل البیت» و در عین حال دو صحابه، عاقبت کاملاً متفاوتی پیدا کردند. واقعیت این است که درباره هیچ یک از صحابی انقلاب اسلامی تعبیر «منا اهل البیت» به کار نرفته اما حتی همین تعبیر، چک سفید امضا و ضمانتنامه عاقبت به خیری جناب زبیر نبود و نشد.
۴- آقای هاشمی هفته گذشته در همایش بزرگداشت بانوی انقلاب تصریح کرد «دلواپسان، امام را هم اذیت میکردند... هوش امام بالاتر از نبوغ بود و به عمق موضوعات میرسید... گروه سطحینگر به وجود چند زن بیحجاب در خیابان میپردازند اما نمیگویند ظلمها چه میشود؟ زندانها چه میشود؟ سرکوبها چه میشود؟ و حق مردم خوردنها چه میشود؟... در سال ۸۴ واقعاً یک موی بدنم راضی نبود که وارد انتخابات شوم. همسر امام گفتند که امام این انقلاب را به دست شما داد و شما میخواهید به دست چه کسانی بدهید و اصلاً میدانید اینها چه کسانی هستند؟». تعبیر بیراهی نیست که دلواپسان امام را هم اذیت میکردند. نمونهاش نامه بدون سلام به امام در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ است که متأسفانه بوی بیادبی و اهانت و اتهام میدهد و اگر نفس نامه بیادبی است، انتشار آن از سوی سایت آقای هاشمی بیادبانهتر است. کلمات را با دقت مرور کنید:
«موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پیروزی ما معمولاً مسامحههایی در این گونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید اما نظرات شما را با تعدیلهایی]! [اجرا میکردیم. شما اجازه ورود افراد تارکالصلوهًْ یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمیدادید، شما روزنامه] صهیونیستی [آیندگان را تحریم کردید، شما از حضور زنان بیحجاب در ادارات مانع بودید... همینها موارد اختلاف ما با آنهاست. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بیطرف بگیرید؟ آیا بیخط بودن و آسایشطلبی را میپسندید؟.... اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالحتر از شما سراغ ندارم گاهی به ذهنم خطور میکند که تبلیغات دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده]! [و قاطعیت و صراحت لازم را در موارد فوقالذکر ضعیفتر از گذشته نشان میدهید... واقعاً و حقاً انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم میدانید صراحتاً امر بفرمایید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذوجوهی از رسانههای جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمایید.»
۵- آیا دلواپسی - مخدوش- و اذیت در بحبوحه یک بحران، بزرگتر از این؟ بالاخره امام قاطع (تند) بود که به زعم آقای هاشمی باید تعدیل میشد و یا قاطع نبود و باید قاطعیت و صراحت به خرج میداد؟! آیا مخالفت با تصدی کارهای مهم از سوی افراد فاسق و تارکالصلوهًْ نیازمند تعدیل (!) بود؟ آیا صبر حکیمانه امام را باید حمل به تأثیرپذیری امام از دیگران حمل کرد؟ و آیا این آسانگیری آقای هاشمی تا آنجا پیش نرفت که امثال عیسی سحرخیز (حامی نامزدی بهائیان و همجنسبازان) را با وساطت خانم فائزه هاشمی به ملاقات ایشان بردند و آیا همین فرد چند ماه بعد تصریح نکرد «اغلب اصلاحطلبان برخلاف اول انقلاب دیگر علاقهای به آقای خمینی ندارند»؟! آیا همین آسانگیری نبود که موجب شد فرد هتاک به حضرت امام که از کشور گریخته بود- عبدالحسین هراتی- به کشور باز گردد و رئیس مرکز اسناد دانشگاه آزاد شود و به عنوان دستیار و مشاور در ملاقات آقای هاشمی با هیئت پارلمانی ایتالیا حضور خاص داشته باشد سرانجام هاشمی بگوید که من او را نمیشناختم؟!
همچنین میتوان به زعم ناظران اگر همسر حضرت امام (رضوانالله تعالی علیهما- در قید حیات بود و میشنید که توهین کننده علنی به امام این چنین در دفتر و مجموعه زیر نظر آقای هاشمی قدر میبیند و بر صدر مینشیند چه میگفت؟ نمیپرسید که «انقلاب را به چه کسانی میسپارید»؟ یا آن روز که آشوبگران مورد حمایت فتنهگران کف خیابان فریاد زدند «انتخابات بهانه است اصل نظام نشانه است»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، «نه غزه نه لبنان» و... سرنوشت انقلاب چه قدر برای برخی سیاستمداران ما مهم بود که نازکتر از گل به آشوبگران نگفتند و جز به حمایت آنان زبان نگشودند؟ برخی از آشوبگران البته غریبه نبودند، نظیر فائزه هاشمی که بعدها در ۲ مصاحبه با روزنامه بهار و فیگارو از دستگیرشدگان عضو سازمان منافقین و بهائیت به عنوان دوستان خود که روابط خوبی با آنان دارد و آنان را افرادی بزرگ میشمارد که برای باورهایشان مبارزه میکنند، یاد کرد. آیا میشود عمق ماجرا و شومی آن را درک نکرد؟! آیا دستبرد به بیتالمال مسلمین و ریختن آن در حلقوم فتنهگرانی که انتخابات صرفاً بهانهای برای زدن اصل نظام است مستوجب مؤاخذه نیست و اگر یکی از منسوبان به این جرم و جرایم مشابه بازخواست شد، باید تردیدافکنی و یأس پراکنی کرد؟!
۶- مصاف امروز در اهمیت کم از مصافهای صدر اسلام ندارد. جبهه همان جبهه و دشمن همان دشمن عنود است. باید دید خواص که ژنرالها و فرماندهان میانی محسوب میشوند به سیره کدام صحابه اقتدا میکنند؟ سلمان یا زبیر؟ مالک و عمار یا اشعث و اسامه؟
منبع: کیهان