به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری دانشجو، تئاتر یک دقیقه و سیزده ثانیه نوشته محمد چرمشیر و بهمن عباسپور، کارگردانی دکتر شهرام گیل آبادی و بازیگری سیما تیر انداز(ریحان)، پانته آ بهرام(فروغ)، لادن مستوفی(پری سیاه)، و مینا دریس(آوا) است.
نمایش های زیادی در نقد اجتماعی فقر و دردمندی اقشار جامعه به روی صحنه رفته اند و گاها حتی با زبان عریان و تند تیز مسئله را مورد بررسی قرار داده اند. این بار دکتر گیل آبادی نیز به مدد متنی از چرمشیر و عباسپور همین امر را مورد واکاوی قرار داده است، اما نه از جایگاه سانتی مانتالیسم و نه از دید مدیریتی به جامعه، بلکه از دید دردمندانی که دائم برای آنها نسخه پیچی کرده ایم.
اجرای گیل آبادی؛ نمایش انسانیت است، او از تماشاگرانی که بار دیگر تئاتر تعاملی را با او تجربه می کنند، می خواهد تا به حرف ها و درد دل های بازیگرانش گوش دهند و حتی از آنها می خواهد تا زمان بگیرند و فقط یک دقیقه و سیزده ثانیه به آنها فرصت بدهند تا خودشان را معرفی کنند.
وقتی تماشاگر وارد صحنه می شود به جای صندلی باید روی زمین بنشیند همطراز و دورتادور صحنه اجرای تئاتر. هنوز جای خود را مشخص نکرده و موبایل شان را برای آخرین بار چک نکرده اند که ریحان و فروغ به میان جمعیت می آیند و با تماشاگران دیالوگ برقرار می کنند.
ریحان اولین نفری است که خودش را معرفی می کند، پس از آن فروغ و پس از آن پری سیاه و آوا.... . تمام چیزی که می خواهند شنیده شدن است. نمی خواهند دستمایه هر دوربین به دستی شوند که حتی از دل آنها خبر ندارد، نمی خواهند بیچاره و سردرگم جلوه کنند، اصلا راهکار نمی خواهند؛ فقط می خواهند که به حال خودشان باشند تا اینکه آن ها را قضاوت کرده و برای شان نسخه پیچی کنند.
چرا که هیچگاه از آنها پرسیده نشده که از چه نالان هستند. چرا پری سیاه کارتن خواب شده است؟ تنها بدون توجه به آنچه پری سیاه در دل داشته، برایش نسخه تجویز کرده ایم تا کرکره کارخانه اش را پایین بکشیم و راه گذران اموراتش را برای همیشه سد کنیم. یا هر گاه پدر به سراغ فروغ آمده، جز درد و رنج بیشتر برای او چیز دیگر به ودیعه نگذاشته است. یا ریحان نیز که رنج و بسیار دیده، فقط می خواهد که کسی به او گوش بدهد و با او همراه شود.
اما آوا؛ آوا نماد همه دردمندان جامعه است، نماینده همه زنانی که هیچ گاه اجازه نیافتند حرف خودشان را بزنند و همواره با خاموش باد بر آنها نهیب زدیم و او چاره ای جز خواندن پیدا نمی کند، خواندنی که ذره ذره وجودمان را تحت تاثیر قرار می دهد و دل را می لرزاند، اما همچنان راز نهفته در سینه خواننده را سر به مهر نگه می دارد.
حلقه اشک اجبار زنان خیابانیُ قصه تلخ کودک سرراهی و تلاش زنان کارتن خواب برای یک سر سیری؛ اندیشه تماشاگر را عریان می کند، او را از نگاه روشنفکرانه و اهل تسامح باز می دارد و با خود همراه می سازد.
نمایش یک دقیقه و سیزده ثانیه، سراسر روایت انسانیت است، وقتی از تماشاگر می پرسد تا به حال کارتن خواب دیده ای؟ برای ش چه کاری انجام داده ای؟ و تماشاگر این بار به جای قضاوت سوژه، کلاه خودش را قاضی می کند و بر خودش نهیب می زند که براستی چه کرده ای؟ جز قضاوت؟ آن هم بدون شنیدن درد و دل هایشان.
آنچه ارسطو، کاتارسیس می نامد، در این اجرا به درستی برای مخاطب اتفاق می افتد. آنجا که تماشاگر به وقت ترک سالن به جای اینکه به نحوه اجرا و بازی و متن نمایش بیاندیشد، به خود می اندیشد.
فقط یک دقیقه و سیزده ثانیه فرصت بده تا حرف بزنم... .