مدتی است یک حرکت هماهنگ داخلی و خارجی علیه برنامه منطقهای ایران آغاز شده است. این نوشته کوششی است برای درک و تبیین منطق استراتژیک برنامه منطقهای ایران از خلال نقد رویکردی که تلاش میکند بیآنکه درک درستی از این برنامه داشته باشد، سخنان آمریکا و اسراییل علیه آن را بومیسازی کرده و در محیط داخلی ایران منتشر کند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، مهدی محمدی کارشناس مسائل سیاسی در یادداشتی به بررسی پشت پرده و جوانب حملات ناجوانمردانه به برنامه منطقهای ایران پرداخت.
محمدی در ابتدای این یادداشت خود نوشته است: مقاله زیر محصول یک مطالعه کتابخانهای کم و بیش وسیع درباره برنامه منطقهای ایران است. از مدتها قبل، مشاهده حملات ناجوانمردانه و البته اغلب کوته بینانه به برنامه منطقهای ایران، مرا به این فرا میخواند که با نگارش یک مقاله بلند، تا جایی که ممکن است، منطق نهفته در پس پشت این برنامه افتخارآمیز را از خلال مطالعه ادبیات راهبردی که غربیها خود در این باب تولید کرده اند، تبیین کنم. در دو هفته گذشته فرصت نگارش دست داد و اکنون نسخه اول این نوشته پیش روی شماست. گرچه، مقاله کمی طولانی است، اما امیدوارم اهل نظر فرصتی اختصاص داده، آن را بخوانند و نویسنده را از دیدگاههای خویش بهرهمند کنند.
متن کامل این نوشته به شرح ذیل است:
در آمد: ارتش اسراییل در تهران!
مدتی است به دلایلی که در ادامه این نوشته از آن سخن خواهیم گفت، یک حرکت هماهنگ داخلی و خارجی در پوشش نقدهای راهبردی و با ادعای خیرخواهی برای ملت و کشور، علیه برنامه منطقهای ایران آغاز شده است. این نوشته کوششی است برای درک و تبیین منطق استراتژیک برنامه منطقهای ایران از خلال نقد رویکردی که تلاش میکند بی آنکه درک درستی از این برنامه داشته باشد، سخنان امریکا و اسراییل علیه آن را بومی سازی کرده و در محیط داخلی ایران منتشر کند.
قبل از هر چیز، اجازه بدهید رئوس مطالب و استدلالهای مطرح در این پروژه جدید عملیات روانی را مرور کنیم.
ادعا میشود قبل از هر چیز برنامه منطقهای ایران شکست خورده و بی دستاورد (یا کم دستاورد) است.
این طیف سعی دارد هزینههای سیاسی، انسانی، اقتصادی و امنیتی این برنامه را بسیار گزاف جلوه داده و استدلال کند که این برنامه ارزش هزینهای را که برای آن داده شده نداشته است.
این پروژه تلاش میکند اینگونه القا کند مشکلات اقتصادی امروز ایران ناشی از خروج امریکا از برجام و بازگشت تحریم هاست و علت اصلی بازگشت تحریمها نیز برنامه منطقهای و موشکی ایران است؛ لذا این برنامهها بدون اینکه دستاورد خاصی داشته باشد، به فلاکت اقتصادی در ایران نیز انجامیده است.
این جریان اینگونه القا میکند که برنامه منطقهای ایران و حضور ایران در کشورهایی مانند عراق، سوریه و یمن نه خواست عموم ملت ایران، بلکه خواست یک جریان خاص در قدرت (نیرهای نظامی) است که منافعی در این کار دارند. به همین دلیل، دشمن برای توصیف این برنامه از واژه ماجراجویی استفاده میکند. همچنین این طیف در تلاش است تا اینگونه القا کند که اگر برنامه منطقهای ایران به همین شکل ادامه پیدا کند ممکن است به بروز جنگ میان ایران با سعودی یا اسراییل، و حتی امریکا بینجامد.
جریان منتقد درصدد است اینگونه القا کند که متحدان منطقهای ایران که ایران برای حفاظت از آنها هزینههای فراوانی داده –مانند سوریه و عراق- به ایران پشت کرده اند و در لحظات حساس مانند رویارویی ایران با امریکا و اسراییل یا اعمال تحریم ها، ایران را تنها خواهند گذاشت.
این پروژه درصدد آن است که اینگونه القا کند که ایران نهایتا چارهای جز وارد شدن به مذاکرات منطقهای با امریکا، سعودی واسراییل ندارد و نمیتوان با منطق صرف نظامی مسائل منطقه را حل و فصل کرد. برای این منظور، تبلیغات دشمن بر این موضوع متمرکز است که باید مسئولیت مسائل مرتبط با منطقه از نیروی قدس گرفته شده و به وزارت خارجه محول شود، و وزارت خارجه نیز باید توافقی همچون برجام درباره منطقه ایجاد کند. ضمن اینکه دشمن اینگونه القا میکند که اگر دستاوردهای منطقهای ایران واقعی است، باید «نقد» شده و صرف حل مشکلات کشور پای میز مذاکره شود؛ و در نهایت، دشمن و دنبالههای داخلی آن درصدد القاء این موضوع هستند که ایران در نهایت باید با اسراییل وارد مذاکره شده و به یک توافق دو طرفه برسد تا مسائل ایران به طور ریشهای حل و فصل شود.
بسترها و زمینههای گفت: وگوی عمومی درباره برنامه منطقهای ایران
قبل از آنکه به ارزیابی میزان قوت و ضعف این استدلالها بپردازیم، باید دید بستر و زمینهای که این سخنان در بطن آن بیان میشود چیست، و این نوع نگاه خاص به برنامه منطقهای ایران و ژئوپلتیک مقاومت، از کدام سرچشمههای راهبردی تغذیه میکند و بر چه مقدماتی استوار است.
اول- لفاظی پس از شکست. قبل از هر چیز توجه به اینکه نکته لازم است که تولید ادبیات در داخل کشور علیه برنامه منطقهای ایران درست از هنگامی آغاز شد که امریکاییها حس کردند کار داعش در منطقه تمام است و ایران موفق شده دولت بشاراسد را نجات داده، داعش را از عراق و سوریه بیرون رانده و قدرت نظامی خود را تا مرزهای اسراییل توسعه بدهد. در واقع از لحظهای که دشمن احساس کرد ایران بازی بزرگ در منطقه را برده، پروژه بسیج افکار عمومی ایران علیه برنامه منطقهای و ایجاد دوقطبی میان برنامه منطقهای و اقتصاد آغاز شد.
خروج از برجام دقیقا به این دلیل از سوی ترامپ انجام شد که ترامپ تصور میکرد میتواند از طریق ایجاد فشار داخلی روی نظام برجام را بزرگتر کرده و به برنامههای منطقهای و موشکی ایران تسری بدهد. همچنانکه اکنون نیز میبینیم روند عمومی تحولات پس از برجام این بوده که تحریمها نه تنها کم نشود، بلکه به تدریج بر آن بیفزایند منتها این کار به گونهای انجام شود که هم ایران تعهدات هستهای خود را ترک نکند و هم پای میز مذاکره و امتیازدهی درباره سایر حوزههای نگرانی امریکا بویژه برنامه موشکی و منطقهای حاضر شود؛ بنابراین کل این داستان، در درجه اول محصول ناامیدی دشمن از غلبه میدانی بر مقاومت و در عوض، تلاش برای شکست دادن آن در عرصه روانی و ادراکی است؛ درست به همان ترتیب که درباره برنامه هستهای عمل شد؛ بنابراین اولین نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که نقطه این پروژه قدرت ایران و عجز دشمن از متوقف کردن آن و نگرانی از تفوق آن در منطقه بوده است، نه ضعف و شکست ایران.
دوم- فرار از واقعیت در میدان. آنچه این مسئله را تقویت میکند این است که نگاهی به صحنه عملیاتی در منطقه بیندازیم. فقط یک نگاه کوتاه و اجمالی به گوشه و کنار خاورمیانه کاملا آشکار میکند که این امریکاست که بازی را باخته و در حال تنها گذاشتن متحدان خود و ترک منطقه است نه ایران.
آنگونه که جوزف ووتل هفته گذشته در کمیته نیروهای مسلح سنا گفت: امریکا خروج عملیاتی و واقعی از سوریه را آغاز کرده، از فحوای سخنان خلیل زاد و دیگر اطلاعات، پیداست در افغانستان مذاکراتی را با طالبان کلید زده که در اصل، هدفی جز رسیدن به یک توافق میان طالبان و دولت کابل و هموار شدن مسیر خروج نیروهای امریکایی از این کشور (حداقل ۸۰۰۰ نیرو، یعنی نیمی از ظرفیت نظامی امریکا در افغانستان) ندارد. در مورد سوریه، امریکا هرگاه دست به حمله نظامی زده کاملا مراقب بوده اهدافی نمایشی را انتخاب کند تا مبادا بیش از حد در منازعه سوریه درگیر شود.
در عراق به هیچ وجه قادر به نگه داشتن عوامل اصلی خود در قدرت نبوده و نهایتا دولتی تشکیل شده که کاملا متحد مقاومت است. در یمن، به ناچار تن به آتش بس داده و پس پرده در حال مذاکره است تا بتواند با به رسمیت شناختن دوفاکتوی دولت انصارالله، یمن را تجزیه کرده و بحران را خاتمه ببخشد.
در لبنان متحدان امریکا انتخابات را کاملا باخته اند و این حزب الله است که قواعد خود را –حتی درباره ترکیب دولت- بر صحنه سیاسی این کشور تحمیل کرده است. در فلسطین نیز، وقتی کار به رویارویی نظامی با مقاومت کشید، برای نخستین بار اسراییل نتوانست بیش از ۴۸ ساعت بجنگد و به قیمت تحقیر ارتش و استعفای آویگدور لیبرمن، آتش بس داد. همه این موارد نشان دهنده این است که امریکا و محور سازش، روی زمین و در میدان در موضع ضعف قابل توجه در منطقه قرار دارد و همین امر راه افتادن ناگهانی تبلیغات در داخل ایران با هدف شکست خورده نشان دادن برنامه منطقهای را مشکوکتر و البته مهمتر میکند.
سوم- فرار از اقتصاد. نکته دیگر این است که این امر دقیقا در زمانی اتفاق میافتد که دولت آقای روحانی از حیث اداره وضعیت اقتصادی کشور به نحو فاحشی شکست خورده و جامعه ایرانی در تمامی نظرسنجیها به این باور رسیده که سهم دولت در نابسامانیهای اقتصادی بسیار جدیتر از هر عامل دیگری از جمله تحریم هاست. جامعه ایرانی دیگر گوشی برای شنیدن این سخن ندارد که یک توافق با طرف خارجی میتواند مشکلات ایران را یک شبه دود کرده و به هوا بفرستد، چرا که میبینند توافق پیشین که بسیاری از همین ادعاها درباره آن شده بود، عملا به هیچ کجا نرسید.
اکنون دولت و اصلاح طلبان بر سر یک دو راهی هستند: یا باید بپذیرند که سخت ناکارآمد بوده و حتی در اداره سیاست خارجی و دیپلماسی هم -که آن را مزیت منحصربفرد خود میدانستند- شکست خورده اند یا اینکه بهانهای بیابند و تقصیرها را به گردن کس دیگری بندازند. بویژه اصلاح طلبان ایرانی در وضعیتی رقت بارتر قرار دارند چرا که هم دولت روحانی آنها را عملا پس زده و به آنها بی اعتنایی کرده، وهم اینکه به سبب حمایت از دولت ناکارآمد و شکست خورده روحانی، درمیان طبقات اجتماعی حامی خود نیز بدنام و بی اعتبار شده اند.
ادعاهای گزاف درباره برنامه منطقهای ایران، با از بام افتادن تشت ناکارآمدی دولت غربگرا و رسوایی اصلاح طلبان حامی آن کاملا همزمان است و این آدمی را به اندیشه وامی دارد که دوباره برنامهای در کار است تا به جای صداقت و مسئولیت پذیری، با دوقطبی سازی و شرطی کردن جامعه، ناکارآمدیها و بی صداقتیها پوشانده شده، و با ضربه زدن به امنیت ملی کشور، راه گریزی از وضع اسفبار فعلی که در آن بر سر ضرورت چاره کردن ناکارآمدی دولت اجماع ملی حاصل شده، پیدا شود. خصوصا اگر توجه کنیم که عموم اصلاح طلبان و برخی مقامهای دولتی اساسا راهی جز مذاکره با امریکا بلد نیستند و به جای فکر، خلاقیت، کار و تدبیر مرتبا در پی آنند تا وضعیت به نقطهای برسد که نظام چارهای جز مذاکره با امریکا نداشته باشد، مسئله قابل فهمتر هم میشود. نشاندن ایران پای میز مذاکره منطقهای با امریکا از دید اصلاح طلبان و بخشهایی از دولت، روشی بسیار بهتر و آسانتر برای کسب محبوبیت اجتماعی و گذر از بن بست فعلی است تا اینکه بخواهند همت و خلاقیتی از خود به خرج داده و واقعا راه حلی برای مشکلات کشور پیدا کنند.
چهارم- هراس از سردار. یک حقیقت دیگر را هم باید همین جا اضافه کرد. در تمامی نظرسنجیهای داخلی و خارجی که مراکز مختلف با گرایشهای گوناگون در یکی دو سال گذشته انجام داده اند یک حقیقت سهمگین برای امریکا و غربگرایان وجود دارد آن هم این است که سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه و معمار و مدیر برنامه منطقهای ایران، با فاصله قابل توجه، محبوبترین شخصیت از نظر جامعه ایرانی است. در حالی که در ماههای گذشته تقریبا از محبوبیت همه چهرههای مورد پرسش در این نظرسنجیها کاسته شده، سردار سلیمانی تنها کسی است که نمودار محبوبیت او سقوط نکرده و کماکان مورد محبت و عنایت مردم ایران است.
کاملا طبیعی است که این امر برای امریکا، اسراییل، سعودی و غربگرایان ایرانی تا حد دیوانه کنندهای سخت و ثقیل باشد. اینکه با وجود این همه سال تلاش برای کاشتن گزارهها و مفاهیم غربگرایانه در ذهن و زبان جامعه ایرانی و با وجود برنامه ریزی وسیع طرف خارجی برای به کنترل درآوردن زیرساختهای سخت افزاری و نرم افزای ارتباط و اندیشه افکار عمومی در ایران، یک سردار سپاه، با رادیکالترین مواضع ضد غربی در همه مسائل داخلی و خارجی، محبوبترین شخصیت نزد مردم ایران است، حقیقتی بسیار تلخ برای لیبرالهای امریکاگرا در ایران است که طبعا چاره و درمانی هم برای آن نمیتوانند یافت. این را باید یکی از علل اصلی حملات به برنامه منطقهای ایران بویژه از سوی غربگرایان داخلی دانست. واضح است که این مقدار محبوبیت یک سردار سپاه برای آنها به هیچ وجه قابل تحمل نیست و لذا همه توان و امکانات خود را به کار میگیرند تا به نوعی خود او و کارنامه اش را ملکوک کنند و از دامنه تاثیر و محبوبیتش تا میتوانند بکاهند. حملات ناگهانی و هیستریک به برنامه منطقهای ایران به هیچ وجه با این محبوبیت درخشان و تبعاتی که میتواند در آینده سیاست ایران داشته باشد، بی ارتباط نیست.
پنجم- چالش محرمانگی. در عین حال، پیداست که جریان معارض انقلاب اسلامی تلاش میکند محرمانگی بسیاری از مسائل درباره ابعاد برنامه منطقهای ایران و حساسیت افشای اطلاعات درباره جزئیات آن را برای خود تبدیل به فرصت کند. به عنوان نمونه، این جریان به سادگی میتواند ادعا کند روسیه در سوریه ایران را تنها گذاشته، اما برای نظام و دستگاههای مسئول میسر نیست از جزئیات توافقات و همکاریهای خود با روسیه بی آنکه دشمن از آن سوء استفاده کند، سخنی بگویند. یا به عنوان یک نمونه دیگر، دشمن و همکاران داخلی آن میتوانند پس از هر ادعای اسراییل درباره حمله به مواضع ایران و مقاومت در سوریه و انتشار چند ویدئوی تاریک و مبهم در شبکههای اجتماعی که ادعا میشود مربوط به این حملات است، بلافاصله عوامانه و کولی وار سر و صدا راه بیندازد که اسراییل دوباره به ایران حمله کرده و ایران هم پاسخی نداده است. این جریان به لطف فضای بی در و پیکر و فاقد نظارت رسانهای به سادگی میتواند دروغهای دشمن را با صدای بلند تکرار کرده و مثلا مدعی شود در این حملات چند ده تن از نیروهای ایرانی به شهادت هم رسیده اند.
باز، اما در سوی مقابل دستها بسته است و برای نظام میسر نیست که بگوید اساسا حملهای بوده یا نه، اگر بوده در کجا بوده و چه تبعاتی داشته و از آن مهم تر، مقاومت پاسخی داده یا در تدارک پاسخی هست؟، و اگر هست، آن پاسخ چیست؟ طبیعتا این کار آسانی است که توئیتهای نتانیاهو و بیانیههای ارتش اسراییل را به فارسی ترجمه کنند و فریاد و فعان راه بیندازند، اما متقابلا بسیار دشوار است که اطلاعات مرتبط با جزئیات رویارویی راهبردی ایران و اسراییل در منطقه در رسانهها بازگو شود بی آنکه برخی برنامههای بسیار حساس و مهم به خطر بیفتد.
ششم- پروژه دوقطبی سازی جدید؛ و نهایتا اینکه شواهد فراوانی در دسترس است که نشان میدهد امریکا مجددا درصد پیاده سازی یک پروژه دوقطبی سازی جدید در ایران است و وجود یک جریان غربگرای همراه داخلی نیز آن را هر چه بیشتر ترغیب کرده که میتواند همان کاری را که با برنامه هستهای ایران کرد، با برنامه منطقهای هم بکند. شکل کلی کار کم و بیش یکسان است. تحریمهایی اعمال میشود، این تحریمها سهم بزرگی در مشکلات اقتصادی ندارد، اما وقتی با ناکارآمدی دولتهایی که بر سرکارند ترکیب میشود، میتواند برای مقطعی اقتصاد را دچار چالش کند. اینجاست که امریکا وارد میشود و با همراهی غربگرایان داخلی –که اتفاقا اصلیترین عامل مشکلات اقتصادی هستند- و بمباران سنگین تبلیغاتی –که عموما با یک انتخابات همراه است- این آدرس را به افکار عمومی تزریق میکند که ریشه مشکلات اقتصادی یکی از برنامههای امنیت ملی ایران است. دیروز آنچه هدف گرفته شده برنامه هستهای بود و امروز برنامه موشکی و منطقهای هدف اصلی است. به مردم ایران گفته میشود –و برخی داخلیها این را با صدایی بلندتر از صدای دشمن میگویند- که اگر میخواهند زندگی و معیشت آنها حفظ شود چاره فقط یک چیز است و آن اینکه این برنامه تعطیل یا آنچنان که غربیها میخواهند تعدیل شود. فرض امریکا این است که اگر این پروژه دوقطبی سازی به اندازه کافی به دقت و پیاده سازی شود، جامعه ایران در دوقطبی میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی حتما جانب اقتصاد را خواهد گرفت و نظام تحت فشار افکار عمومی ناچار میشود در حوزه آن برنامه خاص امنیت ملی، امتیازهایی را که غرب میخواهد پای میز مذاکره تقدیم کند.
اگر بخواهیم از ادبیات استراتژیک استفاده کنیم موضوع اینگونه قابل بیان است که امریکاییها تصور میکنند محاسبات نظام تنها وقتی تغییر میکند که با بسیج افکار عمومی مواجه شود و افکار عمومی در ایران هم فقط وقتی به میزان کافی بسیج میشود که در دوراهی انتخاب میان اقتصاد و امر دیگری قرار بگیرد که ادعا میشود با رفاه اقتصادی قابل جمع نیست. سال آینده انتخابات مجلس در ایران پیش روست و کاملا طبیعی است که فکر کنیم امریکاییها تلاش خواهند کرد از فرصت این انتخابات استفاده کرده و مردم را رویاروی برنامه منطقهای ایران قرار بدهند تا به این ترتیب، در یک نمایش شرطی سازی جدید، این بار نظام ناچار از قربانی کردن برنامه اصلی ژئوپلتیکی خود شود.
اصلاح طلبان و بخشهایی از دولت آقای روحانی نیز به انجام این پروژه بی میل نیستند چرا که هم خدمتی به امریکا کرده اند، هم از سپاه انتقام کشیده اند و هم به زعم خود این تنها راهی است که به آنها کمک میکند در انتخابات مختصر شانسی پیدا کنند؛ و البته برایشان مهم نیست با این کار بر سر امنیت و منافع بلند مدت این مردم چه بلایی میآورند. تجربه برجام به امریکاییها آموخته این روشی بسیار کارآمدتر و موثرتر برای اثرگذاری بر محاسبات امنیت ملی ایران است تا اینکه تلاش کنند این برنامهها را از طریق فشار خارجی مستقیم و رویارویی در محیطهای عملیاتی کنترل و مهار کنند.
فهرست دستاوردها: امریکا نیروی هوایی ایران در منطقه!
این موارد بسترها و زمینههایی بود که فضاسازی اخیر علیه برنامه منطقهای ایران بر آن استوار شده است. بدون توجه به این نکات و درنظر داشتن آنها، امکان درک دقیق فضایی که با آن مواجهیم و اهدافی که این پروژه تعقیب میکند وجود نخواهد داشت. اکنون و با در نظر داشتن این مقدمات، میتوان به این بحث پرداخت که چه منطق راهبردی پشت برنامه منطقهای ایران خفته و پاسخ ادعاهایی که در صدر این نوشته فهرست شد، چیست.
دشمن تبلیغات درباره بی دستاورد بودن برنامه منطقهای ایران را درست از زمانی آغاز کرد که ایران بزرگترین دستاورد را در برنامه منطقهای اش به دست آورد، یعنی پاک کردن سرزمینهای اشغال شده عراق و سوریه از داعش، تثبیت اسد در سوریه، شکل گیری یک جبهه مقاومتی عمیق در یمن و عاجز شدن سعودی در مقابل آن، تغییر مشخصات امنیتی محیط پیرامونی اسراییل و به محاصره افتادن آن (در حالی که قرار بود ایران مورد محاصره قرار گیرد)، برنده شدن مقاومت در دو انتخابات بزرگ عراق و لبنان، شکست خوردن طرح معامله قرن به دلیل عدم همراهی تقریبا همه گروههای فلسطینی با آن، و مهمتر از همه، تصمیم راهبردی امریکا برای سبک کردن بار حضور نظامی اش در منطقه؛ هم به دلیل بی دستاورد و پرهزینه بودن این حضور، و هم از آن رو که لااقل ۴ سند راهبردی منتشر شده از سوی دولت امریکا در ماههای گذشته همگی در این اصل متفقند که تهدید اصلی برای امریکا تشدید رقابت با قدرتهای بزرگ بویژه روسیه و چین است و امریکا چارهای ندارد جز اینکه نیروی نظامی خود را در نقاط اصطکاک با آنها، بویژه شرق آسیا متمرکز کند.
تلاش برای جبران شکست در میدان، از طریق عملیات روانی و همراه کردن جریانهای غربزده و ناآگاه، بازی است که امریکاییها بارها در ایران به راه انداخته و از آن بهره برده اند. این در حالی است که مقاومت به دلیل کثرت پروژهها در دست اقدام و پیچیدگی بیش از حد تحولات منطقه –که بسیاری از آنها در وضعیت فرجامین قرار دارد و فازهای آخر خود را طی میکند- فرصت آن را نداشته که درباره دستاوردهای خود با جزئیات و با استفاده از ادبیات راهبردی با مردم خویش سخن بگوید و همین امر نوعی خلا ادبیات ایجاد کرده است که دشمن در تلاش است آن را پر کند.
اگر کسی واقعا و بدون غرض مایل است بداند ابعاد راهبردی دستاوردهای منطقهای ایران و مقاومت تا کجاست و چقدر ارزشمند است، کافی است مقالات اندیشکدههای امریکایی و اسراییلی را در همین یک سال گذشته ولو به صورت گذرا و سرسری از نظر بگذراند. (راقم این سطور تمامی این مقالات، جلسات استماع، گزارشها و مشروح کنفرانسها را جمع آوری کرده و آماده است اصل آنها، به همراه فیشهای استخراج شده را در اختیار هر کسی بگذارد که مایل به گذاشتن وقت و تلاش برای فهم حقیقت ماجراست.) در این مقالات به اندازهای درباره ابعاد پیروزی راهبردی ایران درمنطقه سخن گفته شده که امثال راقم این سطور را از تلاش مستقل در این باره بی نیاز میکند. خلاصه برخی از مهمترین دستاوردهای راهبردی برنامه منطقهای ایران را میتوان اینگونه فهرست کرد:
جلوگیری از تشکیل اولین کشور تروریستی تاریخ در کنار مرزهای ایران. قبل از هر چیز، برنامه منطقهای ایران از شکل گیری یک دولت ترویستی –در واقع بزرگترین و تنها دولت تروریستی تاریخ- در ۲۰ کیلومتری مرزهای ایران جلوگیری کرده است. اگر برنامه منطقهای ایران هیچ دستاوردی نداشت و تنها همین یک کار را کرده بود، به همه هزینههایی که برای آن پرداخت شده میارزید. یک لحظه چشمهای خود را ببندید و تصور کنید داعش که تا خانقین در ۲۰ کیلومتری مرزهای غربی ایران پیشروی کرده بود، میتوانست سرزمینهایی را که از عراق و سوریه تصرف کرده بود برای مدت زمان چند سال حفظ کند و خلافت خود را تثبیت نماید.
آن وقت درست کنار مرز ایران، میلیونها تروریست پرورش مییافت که اساسا هدفی مهم تر، و البته در دسترس از ایران نمیدیدند. اگر خلافت داعش در سوریه و عراق پا میگرفت و ماندگار میشد، اولین دولت تروریستی تاریخ جهان در نزدیکترین فاصله به مرزهای ایران شکل میگرفت و پس از آنکه این دولت به اندازه کافی نیرومند میشد، دیگر حتی اگر تمامی ارتشهای جهان هم به منطقه گسیل میشدند بعید بود بتوانند از عهده میلیونها جوانی که خود را سرباز خلافت میدانند، با آموزههای آن تربیت شده و بدان خو گرفته اند و آماده هر جنایتی هستند، برآید. برنامه منطقهای ایران چنین پروژه وحشتناک و هول انگیزی را منتفی کرده است.
آیا کسی میتواند ادعا کند که اگر برنامه منطقهای ایران و ایجاد ارتش چند ملیتی مدافعان حرم نبود، نیروی دیگری میتوانست این هیولای دهشتناک را کنترل کند؟ یا آیا کسی هست که بتواند خطرات شکل گیری یک دولت تمام عیار ترویستی در مرزهای ایران را کوچک جلوه بدهد؟ اگر کسی درصدد آگاه شدن از دستاوردهای راهبردی برنامه منطقهای ایران است، ناچار باید بحث را از اینجا آغاز کند.
مدیریت تحولات پس از بهار عربی در جهت منافع ملی ایران. دستاورد دوم برنامه منطقهای ایران که جنبهای کاملا راهبردی دارد این است که ایران با طراحی و اجرای موثر این برنامه موفق شد سیستم امنیتی و نظامی خود را با واقعیات منطقه وفق بدهد و یک سیستم امنیتی واقع گرایانه برای تامین امنیت خود در میانه منطقه نابسامان و در هم ریخته خاورمیانه ایجاد کند که تا امروز با ضریب بسیار بالایی در تامین امنیت ایران موفق بوده است.
در واقع ایران از طریق مشارکت موثر و هوشمندانه در نظم در حال شکل گیری منطقه پس از بهار عربی، اجازه نداد تحولات به شدت متلاطم و پرشتاب منطقه به گونهای پیش برود که نتیجه آن محاصره ایران توسط تکفیریها یا دولتهای تروریستی نظیر اسراییل و سعودی باشد. اتفاقا بر خلاف آنچه منتقدان میگویند ایران با تحولات منطقه خاورمیانه کاملا واقع بینانه برخورد کرده است. این منطقهای نیست که در آن بتوان بی طرفی اتخاذ کرد یا امید بست که بتوان از طریق مذاکره یا ایجاد ترتیبات چند جانبه منطقهای مشکلات را حل کرد تا کار به مخاصمه نکشد. این منطقهای هم نیست که بتوان تحولات آن را در یک گوشه از آن حبس کرد و یک منطقه امن برای خود ایجاد نمود. تحولات در هر گوشه منطقه به سرعت به همه آن سرایت میکند و همه بازیگران را درگیر میسازد.
اگر کسی تصور کند میتوان در خارمیانه از طریق مذاکره، مصالحه، گوشه گیری (آنچه اخیرا برخی اصلاح طلبان در ایران استراتژی خارپشت نامیده اند) و چسبیدن به مرزهای خود، یک رژیم امنیتی کارآمد ایجاد کرد هیچ جز از تاریخ این منطقه نیاموخته است. (جالب است که در این مورد همکلامی بسیار نزدیکی هم میان اصلاح طلبان ایرانی و تیم ترامپ وجود دارد. به عنوان نمونه برایان هوک مسئول پرونده ایران در دولت امریکا هم روز ۵ مهر در گفت: وگویی با رادیو NPR بدون استفاده از واژه خارپشت تاکید میکند هدف اصلی امریکا این است که ایران را به مرزهای خودش محدود کند!) این نوعی نگاه توریستی به منطقهای است که همیشه مرزهای آن پرخون بوده و رقابتهای بسیار عمیق ژئوپلتیکی و مذهبی هرگز اجازه نداده روی آرامش به خود ببیند، و هرگز هیچ توافق واقعا موثری هم در آن پایدار نمانده است.
ایران هرگز در موقعیتی نیست -و منطقی هم نیست- که خود را به طور یکجانبه از این منازعات کنار بکشد و انتظار داشته باشد که منازعات فقط به این دلیل که ایران تصمیم گرفته در آنها مداخله نکند، حل خواهد شد یا به سمت ایران نخواهد آمد. این هیچ تفاوتی با رفتار آن پرنده بی نوا ندارد که سردر برف میکرد خیال میکرد، چون او دیگران را نمیبیند پس دیگران هم او را نمیبینند. اگر ایران تحولات پس از بهار عربی را رها میکرد، این تحولات ایران را رها نمیکردند همچنانکه اکنون نیز هیچ کشوری، حتی آنها که سعی کردند کاملا از تحولات کناره بگیرند، از دامنه تاثیر آن مصون نمانده اند. ایران با درک به موقع تحولات، و به دلیل زیرساخت مقاومتی که طی سالها در منطقه ایجاد کرده بود توانست پاسخی به موقع، موثر، منعطف و کارآمد به بحرانهای به شدت رو به رشد و طوفانی منطقه بدهد.
در واقع ایران تنها کشوری بود که برای تحولات غافلگیرکننده منطقه یک استراتژی غافلگیرانه داشت و به همین دلیل توانست در زمانی که دیگران تازه مشغول تدوین راهبرد خود بودند، تحولات را جهت بدهد، و کنترل و مدیریت کند. علی صوفان در مقاله مهم خود برای مرکز وست پوینت میگوید ایران تنها کشوری است که صاحب یک راهبرد منحصربفرد در منطقه خاورمیانه است. پس از گذشت ۷ سال هنوز بسیاری از کشورهای منطقه موفق نشده اند نظام امنیتی خود را با تحولات پیچیده و پرشتاب منطقه وفق بدهند و به همین دلیل هم هست که تقریبا همه آنها درگیر بحرانهای روزمره، حاد و کمرشکن امنیتی ناشی از این تحولات هستند.
این دستاورد بسیار بزرگی است که ایران توانست به سرعت بر تحولات سوار شود، آنها را در صحنههای کلیدی مدیریت کند و از سرایت هرج مرجی که سراسر منطقه را فراگرفته، به محیط داخلی خود جلوگیری نماید. کافی است به همین حقیقت ساده توجه کنید که ایران اکنون تنها کشور منطقه است که خاک آن زیر ضرب حملات هیچ طرف متخاصم و مهاجم خارجی نیست. همه کشورهای منطقه از کوچک و بزرگ بیش و کم درگیر تهاجم خارجی هستند جز ایران که خاک خود را کاملا مصون نگه داشته است. از همین جا میتوان یک نتیجه بسیار مهم و تعیین کننده گرفت. اگر آنگونه که برخی میگویند روی آوردن به استراتژی مقاومت در منطقه ای، چون خاورمیانه نادرست باشد، توقع حل مسائل از طریق مذاکره و لابی و توافق با طرفهایی مانند بن سلمان، ترامپ و نتانیاهو صد چندان غیرواقع بینانه و ساده دلانه است.
اگر مقاومت منطقی نیست، توقع حل مشکلات از طریق مذاکره و توافق، در چنین منطقهای و با چنان بازیگرانی، بسیار غیرمنطقیتر است. در این منطقه، به دلیل تاریخ بسیار پرنشیب و فراز، مداخله مستمر خارجی، اختلافات جغرافیایی، مذهبی، ملی و حتی شخصی بسیار عمیق، اساسا رسیدن به موازنهای از منافع متقابل که خروجی آن یک توافق همه جانبه و در نتیجه یک نظم پایدار باشد، غیرممکن است؛ همچنانکه هیچ کس در تاریخ خاورمیانه چنین وضعیتی را هرگز به یاد نمیآورد. تنها یک سیاست خارجی کاملا احساساتی و ایدئولوژیک که هیچ بویی از واقع بینی نبرده باشد میتواند ادعا کند میتوان از طریق مذاکره و توافق در این منطقه نظم و امنیت برقرار کرد.
به تعبیری، در این منطقه چیزی به نام صلح بزرگ تا اطلاع ثانوی امکانپذیر نیست، اما روشهایی غیر از سازش وجود دارد که با آن میتواند از جنگ بزرگ اجتناب کرد و ایران با برنامه منطقهای خود دقیقا همین کار را کرده است. نکته جالبتر این است که حتی هیچ طرف خارجی هم وجود ندارد که به تنهایی قادر به شکل دادن به همه تحولات و مدیریت همه رویدادها در این منطقه باشد تا بتوان از طریق توافق با آن، مسائل منطقه را دور زد و آنها را از «از بالا» حل کرد. نه امریکای امروز –که در ضعیفترین دوران خود قرار دارد- بلکه حتی امریکا در زمانی که بسیار از نیرومندتر از حالا بود هم هرگز قادر نبوده منافع همه بازیگران را در منافع خود هضم کرده و همه رقبا را از صحنه منطقه چنان حذف کند که خود به تنهایی بتواند ادعا کند یگانه ناظم منطقه است. ماهیت مسائل این منطقه به گونهای است که اگر بر سر آن با امریکا به یک توافق کامل هم برسید، تازه اول ماجراست و امریکا در موقعیتی نیست که بتواند مسائل این منطقه را فیصله بدهد و تکلیف آنها را یکسره کند؛ ضمن اینکه تحولات چند سال گذشته نشان داده راهبردی هم برای این کار ندارد.
تشکیل ارتش یکپارچه منطقهای مقاومت. سومین دستاورد راهبردی برنامه منطقهای ایران این است که توانسته یک ارتش بزرگ، کارآمد، منسجم، فراملیتی و بسیار ماهر ایجاد کند که با حداقل هزینه، بیشتری کارایی را برای آن دارد. آنچه استراتژیستهای امریکایی آن را ارتش یکپارچه مقاومت مینامند، هم یکی از مهمترین ارکان و هم یکی از اصلیترین دستاوردهای برنامه منطقهای ایران است.
در منطقهای که در آن دفاع بسیار گران، و تهدیدات یکسره در حال نو شدن است و یک لحظه هم متوقف نمیشود، این یک دارایی بسیار گرانبهاست که یک کشور بتواند ارتشی فراملیتی ایجاد کند که هم بار دفاع را توزیع کند و هم با ایجاد عمق استراتژیک، دفاع را جایی بسیار دورتر از مرزهای اصلی تعریف نماید. این ارتش، چند ویژگی بسیار مهم دارد. اولین و مهمترین ویژگی آن این است که کسی در آن به مزدوری نیامده است. حتی ایرانیانی که در این ارتش میجنگند همه داوطلبند و عاشق جهادی که میکنند.
این هنر بزرگ ایران بوده که از هیچ یک از گروههای متحد خود در منطقه نخواسته منافع خود را رها کرده و برای آن پادویی یا مزدوری کنند، بلکه برعکس، نظام منافع در محور مقاومت به گونهای تعریف شده که هر یک بازیگران شریک در آن، در حالی که دقیقا و واقعا در حال دفاع از منافع خود است، به عنوان بخشی از یک برنامه بزرگ منطقهای به مرکزیت ایران هم عمل میکند.
مهارت شکل دادن به چنین مناسباتی همان چیزی است که غربیها همواره در منطقه از درک و اجرای آن عاجز بوده اند. این چیزی است که حتی فردی مانند نادر اسکویی که یک کتاب بسیار خصمانه با عنوان «تنشهای در حال افزایش: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مناقشه منطقه ای» [۱]علیه نیروی قدس نوشته، هم به آن اعتراف میکند. او در این کتاب میکوید روابط ایران با نهضتهای منطقهای که آنها را بوجود آورده و از آنها حمایت میکند رابطه شریک است نه سرباز. این دقیقا چیزی است که دیپلماسی دولتها در ایران از ایجاد آن ناتوان بوده است؛ یعنی ایجاد شرکایی قابل اتکا برای ایران که در عین حال برای خود نیز هویت و شخصیت مستقل داشته باشند و این هویت مورد حمایت و تایید ایران نیز باشد. در این باره بسیاری چیزها میتوان گفت.
به عنوان نمونه، مسلما این ایران نیست که سیاست حزب الله را در لبنان به آن دیکته میکند، بلکه برعکس این حزب الله است که به عنوان یک مشاور امین و کاربلد به ایران درباره تعیین نحوه سیاستش در لبنان مشورت میدهد. درباره مسائل داخلی عراق و یمن، همین مناسبات با حشد الشعبی و انصارالله برقرار است، اما وقتی پای سیاستگزاریهای منطقهای به میان میآید، همه تصمیمات با مشورت حداکثری و اجماع گرفته میشود؛ ضمن اینکه اصل مستتر و پیش فرض در همه تصمیمها این است که حرف آخر را «ولی فقیه» میزند.
ویژگی دوم این ارتش این است که کاملا ایدئولوژیک عمل میکند و لذا هرگز نه مصالحه میکند، نه مرعوب میشود، نه هدف را فراموش میکند و نه بیم آن میرود که یکباره تغییر راهبرد بدهد، نظر عوض کند و صحنه را خالی نماید. این شاید مهمترین راز موفقیت ارتش یکپارچه مقاومت در منطقه است. در نبردهای طوفانی و بسیار دشوار خاورمیانه جنگیدن بسیار دشوار است و این تنها ایدئولوژی شیعی مبتنی بر فرهنگ عاشوراست است که دشواریها را برای نیروی رزمنده آسان و سختیهای میدان نبرد را تحمل پذیر میکند. شکل دادن به ارتشهای ایدئولوژیک، مهارت منحصربفرد ایران است که نه غربیها و نه متحدان آنها هرگز به درک ویژگیهای آن نزدیک هم نشده اند.
یکی از مهمترین مشکلاتی که خط سازش در ایران دست به گریبان است و هرگز پاسخی برای آن نداشته این است که اگر نبود ایدئولوژی شیعی و فرهنگ، جهاد، شهادت و مقاومت، واقعا چه کسی قرار بود در مقابل دشمنانی چنین وحشی و خونریز، از ایران حفاظت کند؟ آیا تفکر لیبرال میتواند برای وطن سرباز و سردار فراهم کند؟ و آیا تا امروز حتی یک اصلاح طلب یا لیبرال ایرانی، رنگ جهاد در این میدانهای دشوار را به خود دیده است؟!
ویژگی سوم این ارتش را زمانی میتوان به خوبی درک کرد که توجه کنیم یکی از مشخصات بسیار مهم منطقه خاورمیانه این است که در آن نیروهایی که بتوانند روی زمین بجنگند و معادلات را جابجا کنند، بسیار اندکند. فی المثل توجه کنید که یکی از مشکلات اصلی امریکا از آغاز بحران سوریه تاکنون همین بوده که هیچ نیروی قابل اتکایی که بتواند روی زمین به نیابت از آن بجنگد نداشته و در نتیجه همواره مجبور بوده پشت سر نیروهایی حرکت کند که توان نبرد روی زمین را دارند. همین امر در بسیاری از موارد امریکا را تبدیل به دنباله رو ایران کرد، چیزی که مایکل کوهن وزیر دفاع اسبق امریکا آن را با جمله معروف و کنایه آمیز «ارتش امریکا در سوریه و عراق به نیروی هوایی ایران تبدیل شده» توصیف کرده است. اساسا علت گرایش امریکا به کردها در منطقه هم همین است که تصور میکنند کردها تنها نیروهایی هستند که میتوانند خلا یک لشکر رزمنده زمینی را برای امریکا پر کنند.
نکته جالبتر این است که دقت کنیم یکی از اهداف پشت پرده ایجاد داعش هم همین بود که نیرویی مهیب از تکفیریها در مقابل ایران و مقاومت خلق شود که توان هماوردی با ایران و مقاومت روی زمین را داشته باشد. ایران به سبب داشتن این ارتش کارآمد و آزموده چند ملیتی بر زمین منطقه مسلط شده و بقیه بازیگران مجبور هستند از معادلاتی تبعیت کنند که اول از همه توسط مقاومت روی زمین تعیین میشود.
زمین، مهمترین میراثی است که بازیگران خاورمیانه در دوران پسا داعش اندوخته اند و ایران به لطف ارتش یکپارچه مقاومت، بیش از همه از این میراث نصیب برده است. ویژگی چهارم این ارتش آن است که از یک اتاق کنترل و فرمان واحد برخوردار است و هیچ یک از اجزاء آن، بقیه متحدان خود را در نبردی که درگیر آن است تنها نمیگذارد. به این ترتیب، نیروها به سرعت جابجا میشوند، موازنههای به هم خورده در جبهههای مختلف با سرعت بالانس میشود، تجربهها به اشتراک گذاشته میشود و حتی توزیع تسلیحات به گونهای انجام میشود که بیشترین کارایی را داشته باشد. آرمان ارتش امریکا در اسنادی که پنتاگون منتشر کرده این است که چنان چالاک شود که بتواند به سرعت در میان جبهههای مختلف جابجا شود.
ارتش یکپارچه مقاومت، اما سال هاست این رویا را عملا محقق کرده و روی زمین بر اساس آن میجنگد. ژنرال یائیر گولان نامزد فرماندهی ستاد مشترک ارتش اسرائیل و فرمانده سابق منطقه شمال در هرتزلیا که نامزد فرماندهی ارتش اسراییل است در شهریور ۱۳۹۷ با اشاره به همین حقیقت مهم میگوید «در هر جنگی در آینده اجزاء محور مقاومت در کنار هم خواهند جنگید». ویژگی پنجم این ارتش نیز این است که ساختار اصلی آن از بسیج مردمی ملتهای منطقه تشکیل شده است. ایران شاید تنها بازیگر در منطقه است که توان آن داشته است که فراتر از مرزهای جغرفیایی مردم منطقه را در جهت اهداف خودشان بسیج کند.
در حالی که در اغلب سرزمینهای منطقه، مردم، منفعل، یا حتی قربانی تحولات هستند، ایران در قالب محور مقاومت به مردم منطقه هویت و جرئت داد تا به دفاع از خویش برخیزند و هویت خویش را حول مفاهیم جهاد و مقاومت بازیابی کنند. این همان چیزی است که سرلشکر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آن را تکثیر الگوی بسیج در ابعاد منطقهای خوانده است.
ششمین و البته یکی از راهبردیترین ویژگیهای این ارتش هم این است که با دولتهای منطقه در پیوند بوده و با آنها در آمیخته است. این یکی از هنرمندیهای ایران و مقاومت بوده که توانسته اند اولا قدرت نیروهای نهضتی و شبه نظامی را با قدرت نیروهای دولتی در هم بیامیزند و ثانیا این نیروهای نهضتی را نیز در کنار هم بنشانند و یک نیروی یکپارچه ایجاد کنند.
در هم آمیختگی قدرت دولتی و قدرت نهضتی را هم در حشدالشعبی عراق میتوان دید، هم در انصارالله یمن و هم بهتر از هر جای دیگر در حزب الله لبنان. در هر سه این تشکلهای مقاومتی، نهضتهای شکل گرفته، در عین حال که ماهیت مردمی خود را کاملا حفظ کرده اند، بخشی اصلی، مهم و جدایی ناپذیر از ساختار دولتهای خود هم هستند. علی صوفان در مقالهای برای نشریه وست پوینت (دانشکده نظامی نیوریورک) این مهارت را یکی از ارکان اصلی قدرت منطقهای ایران دانسته و آن را ستوده است.
اگر کسی مایل است بداند ارزش این ارتش چند ملیتی با ویژگیهایی که شمرده شده، آن هم در وضع و حال کنونی خاورمیانه چقدر است، کافی است به همین یک حقیقت توجه کند که امریکا و کشورهای دنباله رو آن در منطقه مدت هاست تلاش میکنند نمونههایی مشابه جریانهای نهضتی که ایران ایجاد کرده و حمایت میکند، برای خود خلق کنند تا بتوانند ولو به میزانی اندک، از راهبرد جنگ نیابتی ایران کپی برداری نمایند.
سعودی و امریکا تلاشهای ناکام فراوانی برای خلق گروههای مسلحی از این نوع در سوریه، لبنان و عراق انجام داده اند، اما به دلیل نداشتن نفوذ، ایدئولوژی، کاریزما، راهبرد و نیروی انسانی مناسب هرگز نتوانسته اند گروههایی ایجاد کنند که در همان ساعات اولیه نبرد پولها و سلاحها برندارند و از مهلکه نگریزند.
مشارکت در تعیین آینده منطقه. دستاورد دیگر برنامه منطقهای ایران این است که به نحو موثر، ماندگار و در جهت منافع ملی ایران و کشورهای عضو محور مقاومت، ژئوپلتیک منطقه را دستکاری کرده است. ویژگیهای جغرافیای سیاسی منطقه خاورمیانه پس از نبرد ۷ سال گذشته علیه داعش و گروههای تروریستی، تغییراتی اساسی کرده است که دیگر هیچ کس نمیتواند آن را به وضع سابق بازگرداند. این شاید یکی از اصلیترین نگرانیهای امریکاست که از جمله در سند ارزیابی تهدیدات جهانی ۲۰۱۹ بر آن تاکید شده است.
درک امریکا این است که در منطقه نبردی بر سر آینده جریان داشته که ایران این نبرد را برده است. اساسا از دید امریکا هم در داخل ایران و هم در منطقه خاورمیانه، نزاع اصلی بر سر آینده است و در هر دو عرصه، نیروهایی که به اندیشه انقلابی سرچشمه گرفته از ایران باور دارند، کلید شکل دادن به تحولات آینده را به دست گرفته اند. سوال این است که چه چیزهایی به مقاومت امکان میدهد ادعا کند به یک بازیگر کلیدی در آینده منطقه تبدیل شده و در این زمینه از امریکا و متحدان آن پیشی گرفته است؟ غربیها خود به چند مسئله مهم توجه کرده اند:
۱- نخستین مسئله به دست گرفتن سرنوشت زمینهایی است که در اختیار داعش بوده است. ایران و مقاومت توانسته اند مرزهای مصنوعی میان شیعه و سنی را در این سرزمینها –که ساکنان آن عموما از اهل سنت هستند- بردارند و برخی از بهترین و باکیفیتترین نیروهای اهل سنت در منطقه را به مقاومت ملحق نمایند.
۲- به دست گرفتن این زمینهای بسیار ارزشمند، باعث شده مقاومت صاحب چند کریدور کلیدی شود. کریدور اول در مرز عراق و سوریه قرار داد که باعث میشود دسترسی زمینی نیروهای مقاومت در دو سوی مرز به یکدیگر برقرار باشد. امریکا با ایجاد پایگاه تنف در همین منطقه (درون خاک سوریه) و بمباران چندین باره نیروهای مقاومت، سعی کرد این موضوع را کنترل کند، اما در عمل به هیچ وجه قادر به کنترل مناطق مرزی سوریه و عراق نبوده است.
پس از تصرف بوکمال در مرز سوریه و عراق، اسراییل حملات خود به اهداف مقاومت در سوریه را را هم تشدید کرد تا این سیگنال را ارسال کند که باز شدن این کریدور را تحمل نمیکند، اما نهایتا صهیونیستها هم قادر به تغییر این واقعیت نبوده اند. کریدور دوم در مرز لبنان و سوریه قرار دارد که حزب الله با قدرت آن را از همه تروریستها پاکسازی کرده و در اختیار دارد. در اختیار داشتن کریدورهای زمینی عملا جغرافیای مقاومت را یکپارچه میکند و مبادلات میان گروههای مختلف مقاومت را به میزان مبادلات درون گروهی، سهل و آسان میسازد. از حیث راهبردی، امریکاییها و صهیونیستها میگویند این امر به دسترسی زمینی ایران به مرزهای سرزمینهای اشغالی انجامیده و به ایران امکان داده راهبرد ایجاد یک جبهه جدید علیه اسراییل در مرزهای آن با سوریه را اجرایی کند.
البته کریدور زمینی فاکتور مهمی است، اما نقش اصلی در شکل گیری جبهه جدید ضد اسراییلی در جولان ندارد. بیشترین سهم در ایجاد این جبهه را خود سوریها دارند که دریافته اند بدون ایجاد بازدارندگی در مقابل اسراییل ممکن است همه زحمات آنها در مبارزه چندین سال گذشته با تروریسم، ناگهان بر باد برود؛ بنابراین این ایران نیست که تصمیم گرفته سوریه را به «لبنان پلاس» تبدیل کند، بلکه این خود سوریها هستند که تازه احساس میکنند باید با اسراییل به همان زبانی حرف بزنند که میفهمد. توصیف علی صوفان از این کریدور در مقالهای که در مرداد ۱۳۹۷ برای ماهنامه «مرکز مبارزه با تروریسم» وابسته به آکادمی نظامی آمریکا موسوم به «وست پوینت» نوشت، خواندنی است. او میگوید: «اگر بگوییم امروزه بدون درک کامل قاسم سلیمانی، نمیتوان ایران را درک کرد، حتی اندکی از حق مطلب را هم ادا نکردهایم.
سلیمانی، بیش از هر کس دیگری، مسئول ایجاد یک هلال نفوذ- و به قول تهران، «محور مقاومت» - برای ایران است که از دریای عمان آغاز شده و با عبور از عراق، سوریه و لبنان تا سواحل شرق دریای مدیترانه امتداد دارد. امروز، با پیروزی قریبالوقوع اسد در جنگ داخلی فاجعهبار کشورش، این اتحاد ایرانی به اندازه کافی باثبات شده است که قاسم سلیمانی، اگر اراده کند، میتواند سوار بر خودرویش از تهران راه بیفتد و تا مرز لبنان با اسرائیل بیاید، بدون آنکه کسی او را متوقف کند»؛ و چنانکه «یوسی کوهن» رئیس موساد اشاره کرده است، «این مسیر هم برای نیروهای انسانی و هم برای کامیونهای پر از راکت باز است که مقصدشان نیروی نیابتی اصلی ایران در منطقه، یعنی حزبالله، است».
۳-نکته دیگر این است که ایران موفق شده در زمینی که مقاومت در اختیار دارد تسلیحات راهبردی مستقر کند. دانیل کاتس مدیر اطلاعات ملی امریکا سال گذشته وقتی ارزیابی جامعه اطلاعاتی امریکا از تهدیدات ۲۰۱۸ را در سنا ارائه میکرد از تعبیر «موشک در دست تروریست ها» برای توصیف توان تسلیحاتی مقاومت استفاده کرد. این مهم نیست که در حالی که امریکا خود مهمترین حامی داعش است، او جنبشهای مقاومتی را تروریست بخواند، بلکه آنچه مهم است این است که او درک کرده توان موشکی ایران با موفقیت وارد معادله منطقه شده و امریکا هیچ پاسخ موثری به این ابتکار عمل مقاومت ندارد. مایکل دوران در نشست آبان ۹۷ موسسه هریتیج در این باره میگوید: «ایران موشکهای خود را با موفقیت وارد معادلات منطقه کرده و امریکا نیز قادر به تمرکز روی این موضوع نیست».
تجهیز مقاومت به موشک و پهپاد، و بومی شدن این فناوریها در محیطهای عملیاتی منطقه توسط گروههای مختلف مقاومت، برای همیشه شکل جنگ را در خاورمیانه تغییر خواهد داد و بر محاسبات هر طرفی که بخواهد آغاز کننده درگیری نظامی باشد، به طور اساسی تاثیر خواهد گذاشت.
۴- عامل بعدی که به تغییر اساسی در جغرافیای سیاسی منطقه انجامیده شکل گرفتن محوری از دولتهای متحد برای ایران است. این یک واقعیت تاریخی است که کشورهای منطقه خاورمیانه همواره در وضعیتی گسیخته زندگی کرده اند طوری که اگر میان آنها خون وجنگ نبوده، اتحادی هم برقرار نشده است. مداخله مستمر کشورهای خارجی در منطقه مهمترین عاملی بوده که از ایجاد یک درک مشترک از تهدیدات و فرصتها میان کشورهای منطقه جلوگیری کرده و باعث شده غربیها بتوانند از خلال شکاف ها، اختلافات، سوء تفاهمها و احیانا دشمنیها در میان کشورهای منطقه، منافع خویش را پیش ببرند بی آنکه کوچکترین اهمیتی برای منافع خود این کشورها قائل باشند.
بویژه درباره ایران پس از انقلاب، همواره یک تلاش سازمان یافته و سیستماتیک برای تنها کردن آن در منطقه جریان داشته است. کسانی مانند عدنان طباطبایی برای توصیف این وضعیت از تعبیر «تنهایی راهبردی» ایران استفاده کرده اند، اما آنچه آنها به آن توجه نکرده اند این است که برنامه منطقهای ایران به نحو راهبردی در حال پایان بخشیدن به این تنهایی و قرار دادن ایران در مرکز یک موجودیت ژئوپلتیکی است که غربیها اصرار دارند آن را هلال شیعی بنامند. برخلاف تصوری که لیبرالها در ایران تبلیغ میکنند –و تجربه برجام هم به خوبی نشان میدهد- هیچ اتحاد راهبردی از دل مذاکره و بده بستان صرف بیرون نمیآید. آنچه میتواند منجر به یک اتحاد کم و بیش پایدار شود ایجاد و حفظ منافع مشترک، ایجاد همبستگیهای ژئوپلتیکی، امنیتی، سیاسی و اقتصادی و هزینه کرد از منابع ملی برای ایجاد اعتبار نزد بازیگران دیگر است. برنامه منطقهای ایران دارای یک جنبه فداکارانه است که هم با منافع ملی ایران منطبق است، و هم با مشارکت در فرآیند ملت سازی جدیدی که در کشورهایی، چون عراق و سوریه در جریان است نوعی پیوند جدانشدنی میان ایران و عناصر کلیدی جامعه و دولت در این کشورها ایجاد کرده است.
هیچ نوعی از دیپلماسی نمیتواند چنین پیوند و علاقه متقابلی را ایجاد کند. رفتار کشورهای همسایه ایران، بویژه عراق، سوریه و ترکیه در قبال تحریمهای امریکا مشخصا ناشی از همبستگی ژئوپلتیکی است که برنامه منطقهای ایران میان آنها و تهران ایجاد کرده است. دولتهای این کشورها میدانند که نه فقط اجرای تحریمهای ضد ایرانی در کشور آنها به نفعشان نیست بلکه به دلیل شبکه پیچیده و در هم فرورفتهای از روابط که شکل گرفته، این تحریمها اساسا در قلمرو آنها قابل اجرا هم نیست. فرآیند صادرات امنیت از ایران به منطقه یک فرآیند مستمر و بدون انقطاع است و بنابراین به نفع هیچ یک از بازیگرانی که از ایران خدمات امنیتی میگیرند نیست که خود را در چارچوب استراتژی تحریم امریکا تعریف کنند. اگر این وضعیت با روابط ایران و کشورهای اروپایی مقایسه کنیم، ارزش موضوع روشنتر میشود. روابط ایران و اروپا نمونه کاملی از تلاش برای ایجاد اتحاد راهبردی از طریق امتیازدهی و دیپلماسی مبتنی بر اعتمادسازی است.
امتیازهایی بزرگتر از آنچه ایران در برجام به اروپاییها داده اساسا در هیچ توافق بین المللی قابل تصور نیست. با این حال، درست زمانی که اروپا باید به پیمان خود عمل میکرد و پای منافع ایران میایستاد، دقیقا به دلیل همبستگی عمیقی امنیتی و اقتصادی که میان آنها و امریکا وجود دارد، جانب واشینگتن را گرفت و به همه رویاهایی که پس از برجام درباره شکل گیری روابط راهبردی میان ایران و اروپا از سوی لیبرالهای ایرانی خلق شده بود پشت پا زد، اما به عنوان مثال در سوریه، در حالی که این کشور به شدت نیازمند سرمایه گذاری و کمکهای اقتصادی به منظور بازسازی خرابیهای جنگ ۷ ساله است، باز هم راهبردیترین پروژهها به ایران واگذار میشود و دمشق حاضر نیست هیچ پیشنهاد نان و آب دار اقتصادی را که ذرهای به اتحاد ایران و سوریه خلل وارد کند، بپذیرد.
اروپا و سوریه یکسان نیستند، اما این مثال خوبی است برای فهم اینکه که اتحادهای راهبردی چگونه شکل میگیرند و پایدار میمانند و برای گذر از حرف و رسیدن به عمل، چه هزینه سنگینی باید پرداخت. همین جا خوب است به یک نکته دیگر هم اشاره شود و آن اینکه اتفاقا برنامه منطقهای ایران نوعی وابستگی امنیتی به ایران در میان اروپاییها هم خلق کرده است. اروپاییها به خوبی میدانند –و این را بارها در مذاکرات دیپلماتیک گفته اند- که سرریز امنیتی تحولات منطقه -بویژه بحران سوریه- مستقیما به سمت آنها میآید و ایران تنها بازیگری در منطقه است که اگر تحولات را به حال خود رها کند، هیچ بازیگر دیگری توان به دوش کشیدن بار آن و پیشگیری از تبعات فاجعه بار امنیتی و انسانی آن برای اروپا را نخواهد داشت. به این دلایل میتوان گفت: ایران معادلات ژئوپلتیکی در منطقه را با حضور به موقع، ماهرانه و موثر خود چنان دستکاری کرده که آینده خاورمیانه به سختی میتواند یک تهدید حیاتی برای آن باشد. اجلاس ورشو و تمرد آشکار و علنی بسیاری از کشورها از همراهی با امریکا طی آن شاهد خوبی است از اینکه برنامه منطقهای چه نفوذ واقعی برای ایران خلق کرده و به چالش کشیدن ایران تا چه اندازه دشوارتر از گذشته شده است.
دفن ابدی معتبرسازی تهدید نظامی علیه ایران. اگر به عقب، حدود ۷ سال قبل، بازگردیم و تحولاتی را که منطقه از سر گذرانده یک بار دیگر از منظر تاثیری که میتوانند روی امنیت ملی ایران بگذارند مرور کنیم، میتوان از این استعاره استفاده کرد که برنامه امریکا و اسراییل این بود که از دل این تحولات چند صدام جدید علیه ایران بیرون بیاورند. همین حالا هم البته این پروژه منتفی نیست، اما اگر هدفی که برای تحولات منطقه ترسیم شده بود یعنی محاصره ایران توسط تکفیریها و از هم پاشاندن محور مقاومت محقق میشد، تردیدی نیست که چند صدام جدید، باانگیزه و بسیار نیرومند در منطقه ظهور میکرد که هدف آنها چیزی جز تمرکز نظامی روی ایران نبود. در این صورت، با اعتماد بنفسی که دشمنان منطقهای ایران پیدا میکردند، و پیوندی که میان تروریسم گروهکی (داعش و دیگر گروههای تکفیری) با تروریسم دولتی (اسراییل و سعودی) ایجاد میشد، خطر وقوع جنگ تا حد قابل توجهی افزایش پیدا میکرد.
من یک بار از سردار حسین سلامی جانشین فرمانده کل سپاه شنیدم که عقیده داشت منازعه اصلی در منطقه نزاع بر سر تمرکز است. اراده امریکا از گذشتههای دور –و این ربطی هم به دولت ترامپ ندارد- این بوده که ایران را نقطه تمرکز همه نیروها و انرژیهای معارض در منطقه قرار بدهد. برنامه منطقهای ایران با فروپاشاندن این تمرکز و ایجاد جبهههای جدید، و پیروزی در تقریبا تمامی این جبهه ها، باعث شده ایران نه تنها در نزاع تمرکز پیروز شود بلکه متحدانی جدید برای خود ایجاد کند که هزینه هر نوع تمرکز بر ایران، درگیری با آنها باشد.
از جنبههای دیگری نیز برنامه منطقهای ایران خطر یک رویارویی نظامی را –که البته پیش از آغاز تحولات اخیر در منطقه هم به دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست خیلی جدی نبود- به شدت کاهش داده است. اولا این برنامه توان پاسخ دهی ایران به هر تجاوز احتمالی را به نحو غیرقابل تخمینی افزایش داده و اکنون دشمنان ایران نمیدانند که در صورت درگیری با ایران با چه غافلگیریهای جدیدی در کجای منطقه مواجه خواهند شد. این چیزی است که دوروتی اشمید، رئیس برنامه خاورمیانه و ترکیه در موسسه روابط بین الملل فرانسه در دی ماه ۱۳۹۷ آن را به این شکل بیان کرده است که ایران در اثر برنامه منطقهای اش، نه فقط توان دفاعی خود را تقویت کرده بلکه توان تهاجمی هم به دست آورده است.
مایکل آیزنشتات، مدیر برنامه مطالعات امنیتی و نظامی در موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک هم در نشست شورای سیاست خاورمیانه واشینگتن که تیر ماه ۱۳۹۷ برگزار شد به نکته مهمی در این باب اشاره میکند. او میگوید «ایران موفق شده امکان پاسخ دهی نیابتی به نیروهای امریکایی در منطقه را ایجاد کند بدون اینکه با ریسک پاسخ مستقیم نظامی امریکا مواجه باشد».
در واقع مقصود آیزنشتات این است که ایران گزینههای خود برای ضربه زدن به امریکا را با ایجاد یک ارتش منطقهای توسعه داده و همزمان از آسیب پذیری مستقیم خود در مقابل امریکا کاسته است. همچنین آیزنشتات به این نکته هم اشاره میکند که ایران این امکان را پیدا کرده است که هر وقت امریکا به آن فشار آورد، با فشار به متحدان منطقهای امریکا آن را جبران کند. واضح است که این الگوی جدید بازدارندگی صرفا میتواند از دل برنامه منطقهای ایران بیرون آمده باشد نه جای دیگر.
ثانیا این برنامه زیرساخت لجستیکی حمله به ایران را از دست امریکا خارج کرده است. اکنون آسمان و زمین هیچ کشوری در منطقه به سادگی برای عملیات علیه ایران در اختیار امریکا نیست.
ثالثا ایران با یک طرح ریزی راهبردی اعجاب آور، روسیه را در معادلات منطقهای –که خود آنها را طراحی کرده- وارد ساخته و پیوند میان ایران و روسیه برغم همه حرفهای اغلب فاقد دقتی که در این باره زده میشود، به گونهای است که ایران میتواند مطمئن باشد در هیچ پرونده کلان منطقهای یا بین المللی روسها نمیتوانند ایران را نادیده بگیرند. این امر طرح ریزی هر نوع عملیات نظامی علیه ایران را از منظر بین المللی منتفی میکند.
رابعا مهارتهای جنگی ایران در اثر حضور در تحولات منطقه و ایجاد آنچه پیشتر ارتش بین المللی مقاومت نامیدیم رشد قابل توجهی کرده، در عین حال که امریکا و نیروهای متحد آن درمنطقه روز به روز آسیب پذیرتر شده اند.
به عنوان یک رفرنس، کنفرانس هرتزلیا در دو سال گذشته مملو از ابراز نگرانی مقامهای غربی است درباره رشد توان جنگی حزب الله در اثر حضور در جبهه سوریه. اسراییل امیدوار بود با درگیر کردن هر چه بیشتر حزب الله در آنچه اصرار داشت آن را باتلاق سوریه بنامد، نیروی جنگی و توان نظامی آن را تحلیل ببرد و نهایتا یک حزب الله خسته و فرسوده از دل این منازعه بیرون بیاید که دیگر هرگز تهدید جدی برای اسراییل نباشد.
نتیجه، اما کاملا برعکس از آب درآمده است. اکنون این یک نگرانی بسیار نیرومند و زایل نشدنی نزد صهیونیست هاست که مهارت، دانش، ارتباطات و تجربه حزب الله در اثر جنگ سوریه رشد قابل توجه و اعجاب آوری کرده به طوری که به هیچ وجه با دوران پیش از جنگ سوریه قابل قیاس نیست. این امر موجب شده ایران بتواند با نیروهایی ماهرتر در جبهههایی متنوعتر و با مسئولیتی توزیع شدهتر با هر دشمنی که به سمت آن بیاید مواجه شود؛ و خامسا، به عنوان نوعی جمع بندی میتوان عبارت مارک دوبوویتز در نشست بنیاد هریتیج درباره تحریمهای ایران و سیاست خارجی امریکا (آبان ۹۷) را نقل کرد که تلویحا میگوید برنامه منطقهای ایران باعث شده امریکا ناتوان از ایجاد یک گزینه نظامی معتبر علیه ایران درمنطقه باشد. در واقع این برنامه، گزینههای نظامی پیشین امریکا در منطقه علیه ایران را از بین برده و اجازه شکل گیری هیچ گزینه جدیدی را هم نمیدهد.
پیش از اینکه این بخش را به پایان ببریم باید درباره یک موضوع دیگر هم سخن گفت که بهترین جا برای بحث درباره آن همین جاست. یکی از نکاتی که منتقدان برنامه منطقهای ایران روی آن دست گذاشته و در ماههای گذشته مانور فراوانی روی آن کرده اند این است که حضور ایران در سوریه موجب آغاز نوعی رویارویی نظامی با اسراییل شده است که هم ایران در آن پاسخی به حملات اسراییل نداده و هم روسیه خود را به نحو معناداری از این منازعه برکنار نگه داشته است. منتقدان میگویند این وضعیت میتواند منجر به آغاز یک جنگ میان ایران و اسراییل نیز بشود.
چند نکته کوتاه ابعاد این موضوع را روشن خواهد کرد. نخست اینکه منتقدان برنامه منطقهای ایران عمدتا در این مورد به اسراییل اعتماد کرده و سخنان و ادعاهای مقامهای اسراییلی مبنی بر تلاش برای اخراج ایران از سوریه را جدی گرفته اند. این در حالی است که در واقعیت امر، پیامهای مبادله شده کاملا این موضوع را شفاف کرده است که حداکثر خواسته اسراییل دور شدن ایران از مرزهای سرزمینهای اشغالی است و اسراییلیها به خوبی میدانند با چند حمله نظامی بی هویت و کور نمیتوانند حضور عمیق و ریشه دار ایران در سوریه را –که بسیار فراتر از حضور نظامی است- تعیین تکلیف کنند.
دوم، و از این مهم تر، برخی اندیشکدههای غربی این موضوع را روشن کرده اند که هدف اصلی از حملات اسراییل در سوریه، نه ایران، بلکه محاسبات راهبردی بشار اسد و روس هاست. اسراییلیها میدانند که هرگز نمیتوانند با فشار نظامی مستقیم اهداف راهبردی ایران در سوریه را تعدیل کنند بلکه آنچه در پی آن هستند این است که در ذهن بشار اسد این تلقی را ایجاد کنند که تعمیق حضور ایران در سوریه ممکن است به عملیات براندازانه اسراییل علیه خود او ختم شود و به روسها نیز این پیام را بدهند که ادامه این وضعیت ممکن است منجر به یک جنگ فراگیر شود، چیزی که روسها آن را خط قرمز خود میدانند. تونی بدران، متیو آر جی برادسکی و جاناتان شانزر در مقالهای که در مرداد ۱۳۹۷ برای بنیاد دفاع از دموکراسیها نوشتند آشکارا گفته اند هدف اسراییل در سوریه نه بیرون کردن ایران با ابزار نظامی بلکه عملیات روانی و فضاسازی با هدف «به حداکثر رساندن انتقادها از ایران در سوریه» است، به این امید که سوریها خود پیش قدم شده و ایران را کنترل کنند.
نکته سوم و آنچه عموما گفته نمیشود این است که هم برای ایران، هم روسیه و هم اسد این بازی سوخته است و هواپیماها و موشکهای اسراییلی –که اکنون کارکرد عملیات نظامی خود را از دست داده و به ابزار عملیات روانی تبدیل شده اند- نمیتوانند اجزاء این محور متحد را از هم جدا کنند. ضمن اینکه اسراییلیها به تدریج فهمیده اند، همانطور که دانیل کاتس مدیر اطلاعات ملی امریکا گفته روسیه نه مایل و نه قادر به خارج کردن ایران از سوریه است و بویژه هم درباره مسئله جنوب و هم بسیاری مسائل دیگر عملا هماهنگی کاملی میان ایران و روسیه وجود دارد واکنون اسراییل بهتر از هر کس میداند چه کسی در جنوب سوریه ابتکار عمل را در دست دارد. به همین دلیل هم هست که در ماههای گذشته از حجم حملات اسراییل به شدت کاسته شده در حالی که آنها خود بهتر از هر کسی میدانند آخرین وضعیت حضور ایران در سوریه چگونه است.
منتقدان برنامه منطقهای ایران در این مورد هم مانند بسیاری موارد دیگر اسیر عملیات روانی اسراییل شده و به تکرار بدون تحقیق ادبیات آنها در داخل پرداخته اند بی آنکه حتی زحمت خواندن ارزیابیهایی را که غربیها خود از این موضوع منتشر کرده اند به خویش بدهند. نکته چهارم در این باره که ایران به این حملات پاسخی داده یا نه هم طبعا باید اجازه داد زمان بگذرد تا برخی حقایق قابل گفتن باشد. اما آنچه فعلا میتوان گفت: این است که فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند هفته قبل در پاسخ به نتانیاهو گفت: «حکمتی بزرگ» در عدم پاسخ دهی ایران نهفته است.
ممکن است معنای این سخن این باشد که ایران قصد دارد با حوصله به کار خویش ادامه داده و به یکباره برگی در سوریه رو کند که معادله راهبردی با اسراییل را برای همیشه تغییر بدهد. گذشته از این برنامه ریزی راهبردی، از حیث تاکتیکی در واقع حملات اسراییل هرگز بی پاسخ نمانده، اما نه مقاومت و نه اسراییل علاقهای به تبلیغات زیاد روی این پاسخها نداشته اند. در یک مورد، پس از حمله به فرودگاه T۴ مقاومت یک مرکز بسیار مهم و دارای طبقه بندی بالا در جولان را که اسراییلیها آن را «دنیای کوچک» (Small world) مینامند هدف قرار داد. صهیونیستها تا امروز عمدا در این باره به طور تقریبا کامل سکوت کرده اند.
یک مورد جدیدتر را کسی مانند دنیس راس که نزدیکترین چهرههای امریکایی به اسراییل است در گزارشی برای موسسه واشینگتن در دی ۱۳۹۷ چنین روایت کرده است: «من پیش از اعلامیه رئیس جمهور [در زمینه خروج از سوریه]در عربستان بودم، ولی در مورد اسرائیل، پس از صدور این بیانیه آنجا بودم. چیزی که من در اسرائیل یافتم این احساس بود که ما میتوانیم با این موضوع کنار بیائیم، اما یک احساس غیر قابل اشتباه دیگر نیز یافتم و آن این احساس بود که ما [اسرائیلیها]تنها هستیم. نه آن تنهائی که شما از ما حمایت عمومی و یا در سازمان ملل نمیکنید.
اما زمانی که نوبت به تعامل با ایران و شبه نظامیان شیعه و روسها در سوریه میشود اسرائیل کاملا تنهاست و احساس میکند که کاملا تنهاست من احساسی را دیدم که ما میتوانیم آن را مدیریت کنیم. اما من یک موضوع جذاب نیز یافتم. روسها پس از ساقط شدن هواپیمای خود در ماه سپتامبر سیاست سختتری علیه اسرائیل اتخاذ کرده اند. اسرائیلیها نیز در پاسخ به آن شدیدا عملیاتهایی که در سوریه علیه حضور ایران و شبه نظامیان شیعه داشتند را کاهش دادند. صراحتا به من گفته شد که آنها عملیاتهای خود را بسیار کاهش دادند.
آنها اشاره کردند که به نظر میرسد روسها بر روی ایرانیها نیز اثر گذاشته اند، زیرا آنها نیز دیگر در حال توسعه امکان خود نیستند بلکه فعالیتهای خود در پایگاههای سوری را افزایش داده اند. نظر اسرائیلیها این بود که ممکن است ایرانیها فکر میکنند، چون روسها از اسد حمایت میکنند پس این راهی است که ایرانیها میتوانند حضور موشکی خود را در پایگاههای سوری بسازند و این گونه احتمال کمتری برای مورد حمله واقع شدن دارند. اما نکته مهم این است که اسرائیلیها پس از اعلام خروج آمریکا، به این نتیجه رسیدند که در موقعیتی هستند که اگر آنها به طور شفاف مرزها [خطوط قرمز]را معین نکنند، به آن مرزها احترام گذاشته نخواهد شد لذا احساس بیشتری به دست به کار شدن پیدا کردند؛ لذا پس از آن اعلام اسرائیلیها دو حمله انجام دادند. اما نکته جالب در مورد این حملات، اصل وقوع آن و یا این که تلاش کردهاند تا پس از اعلامیه آمریکا مرزهای خود را تقویت کنند، نبوده است. از برخی جهات، نکته جالبتر این بود که ایرانیها انتخاب کردند تا سعی کنند به این حملات پاسخ دهند به وسیله چیزی که اسرائیلیها معتقدند از مدتی قبل برای آن برنامه ریزی شده بود. آن پاسخ یک حمله موشکی بود.
حملهای با محمولههای بسیار سنگین [سرهای جنگی بسیار سنگین]به کوههای حرمون (جبل شیخ) که یک پیست اسکی است و موفق شد و احتمالا آسیبهای بسیار مهمی - آسیبهای غیر نظامی- وارد کرد و میتوانست تلفات بیشتری از اسرائیلیها بگیرد. من اینها را گفتم تا بیان کنم که یک خلا وجود دارد و هر طرف در حال تلاش است تا خودش قوانین آینده را تعیین کند و در مورد اسرائیل، وقتی آنها احساس کردند باید کارهای یکجانبه بیشتری بکنند یک چیز است، اما ایرانیها و موشکی که در این قضیه شلیک کردند یک موشک برد بلند ایرانی به همراه یک سر جنگی اساسی بود که از یک پایگاه سوری شلیک شد. این پاسخ متفاوت از پاسخی از است که در فوریه قبلی دیدیم و ایران یک پهپاد مسلح را مستقیما به سمت اسرائیل شلیک کرد، نه از طریق نیروهای نیابتی که سبک عادی ایرانیهاست [بلکه خود نیروهای ایرانی این کار را کردند]. این یک موضع تشدید شده یا ارتقای سطح یافته از جانب ایرانیها بود و بیانگر یک روند است. من این را گفتم، چون اگر دنبال جائی هستیم که پتانسیل واقعی توسعه تنش و یک جنگ منطقهای را دارد، اینجا است. [این کار ممکن است به جنگ تمام عیار منطقهای منجر شود و آمریکا را به جنگ بکشاند و باید به روسها این پیام را بدهیم که اگر میخواهند آمریکا از سوریه خارج بماند باید ایرانیها را کنترل کند]». تازه راس به این موضوع اشاره نکرده که ایران اکنون یک خط قرمز بسیار شفاف در سوریه تعریف کرده و آن حمله مستقیم به اتباع ایرانی است.
اسراییل به خوبی میداند اگر اتباع ایرانی هدف قرار بگیرند پاسخ مستقیم و جدی دریافت خواهد کرد و به همین دلیل جز در حمله فرودگاه T۴، هرگز هیچ ایرانی در این حملات آسیب ندیده است. نقل این قطعه از دنیس راس نه برای تایید کامل سخنان او، بلکه صرفا یا این هدف انجام شد که برای کسانی که این مقاله را میخوانند روشن کند که منتقدان برنامه منطقهای در ایران تا چه از واقعیت آنچه در میدان میگذرد دور و با صحنه بیگانه اند، و با این حال به خود اجازه میدهند درباره چیزی که نمیدانند قضاوتهای قطعی هم بکنند! و آخرین نکته در این باره که در بند بعد آن را کمی باز خواهم کرد این است که اساسا اسراییلی که در پروژه اش معکوس جواب داده و خود به محاصره افتاده، اگر همین چند حمله تبلیغاتی را –که هدف اصلی آن ایجاد دست بالا بویژه در آستانه انتخابات آوریل برای نتانیاهو در سیاست داخلی سرزمینهای اشغالی است- نکند، دقیقا چه کار دیگری برای حفظ آبرو باید انجام بدهد؟ و آیا ساده لوحانهتر از این کاری هست که کسانی در داخل ایران چنین پروژهای را جدی بگیرند و آن را مبنای انتقاد از برنامه منطقهای ایران قرار بدهند؟
محاصره اسراییل. بدون تردید اسراییل اصلیترین دشمن و حریف منطقهای ایران است. شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد پس از ظهور داعش در منطقه اسراییلیها هم به تکثیر گروههای تروریستی درون سوریه کمک قابل توجهی کردند و هم سعی کردند از تکفیریها یک ارتش ایدئولوژیک برای خود بسازند که هدف نهایی آن محاصره ایران و فرو بردن آن در یک چالش ژئوپلتیکی و امنیتی بی سابقه بود. اسراییل در گام نخست سعی کرد داعش سرزمینهای بزرگی را در سوریه و عراق تصرف کند البته به این شرط که متعهد شود هرگز به جانب اسراییل میل نکند، همچنانکه هرگز نکرد. در گام دوم اسراییل سعی کرد بخشهای سنی محور مقاومت بویژه گروههای فلسطینی را از ایران و حزب الله جدا کرده و از ظرفیت عملیاتی آنها علیه مقاومت استفاده کند. این امر به طور محدود رخ داد، ولی نهایتا به پالایش، بازسازی و افزایش توان مقاومت گروههای فلسطینی و همچنین رشد اتکای آنها به ایران و حزب الله (پس از آزمودن بقیه مدعیان) انجامید.
سپس اسراییل سعی کرد در تمام مرزهای ایران با همکاری امریکا ناامنیهایی ایجاد کرده و عوامل ایجاد کننده این ناامنیها را به هم پیوند بدهد. اسراییل در اثر تحولات منطقه رویای خونین کردن همه مرزهای ایران را دست یافتنی میدید. به همین دلیل از آذربایجان و کردستان عراق بگیرید تا بلوچستان پاکستان گروههای تکفیری مثل قارچ رشد کردند. سپس اسراییل سعی کرد امریکا را به رویارویی نظامی با ایران در سوریه بکشاند.
این امر چند بار به طور محدود رخ داد، ولی نهایتا امریکا دانست که نمیتواند یک گزینه نظامی معتبر علیه ایران در سوریه خلق کند بی آنکه درگیر یک نبرد طاقت فرسای زمینی شود. پس از آن اسراییل به همراه سعودی و چند کشور دیگر به اسد پیشنهاد رها کردن ایران و معامله داد، ولی اسد میدانست که نمیتواند به دشمنان خونی اش اعتماد کند. بعد از آن اسراییلیها سعی کردند اعراب را به رویارویی عملیاتی با ایران وارد کنند. پروژهای که MESA (ائتلاف راهبردی خاورمیانه) نامیده میشود و دستور کار اصلی اجلاس ورشو است، در واقع میخواست –و ناامیدانه هنوز هم میخواهد- که به محور سازش اعتماد به نفس لازم برای رویارویی واقعی با ایران و مقاومت را بدهد، هدفی که روز به روز دست یافتن به آن دشوارتر میشود. در گام بعد، اسراییل با همکاری نهادهای امنیتی دولت ترامپ و سرمایه گذاری بازیگرانی مانند محمد بن زاید حاکم امارات به فکر توسعه عملیات امنیتی درون مرزهای ایران افتاد.
مجموعه عملیاتهای تروریستی که عدد آنها از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند همه ریشه در این طراحی داشته است. نهایتا هم اسراییل سعی میکند از تمرکز عملیاتی ایران در سوریه با ابزارهای مختلف بکاهد، اما آنچه واقعا در پی آن است فقط این است که نیروهای مشخصا ایرانی به مرزهای سرزمینهای اشغالی نچسبند والا سوریها و دیگران همین حالا در مرزهای اسراییل ایستاده اند و از نتانیاهو هم کاری ساخته نیست، ضمن اینکه آنگونه آموس هارل در دی ماه ۱۳۹۷ برای هاآرتص نوشته ارزیابیهای اطلاعاتی اسراییل در این باره تردیدی باقی نگذاشته که نه فشار اسراییل و نه لابی روسها منجر به ترک مرز سرزمینهای اشغالی از سوی مقاومت نشده و آنها هم اکنون در جایی که باید باشند حضور دارند.
این مجموعه بسیار متنوعی از اهداف ضد ایرانی است که اسراییل تلاش کرد با سوء استفاده از اوضاع به هم ریخته و آشفته منطقه آنها را محقق کند. اما آنچه عملا رخ داده فرسنگها با چیزی که صهیونیستها میخواستند فاصله دارد. تردیدی نیست که یک جبهه جدید ضد اسراییلی در سوریه باز شده. اینکه این جبهه چه زمانی و تا چه حد عملیاتی شود کاملا بستگی به تصمیم فرماندهان مقاومت دارد. اکنون اسراییل در مرزهای جنوبی، شمالی و شرقی خود تحت محاصره یک ارتش چند ملیتی مجهز به تسلیحات راهبردی است و پروژهای که بنا بود به محاصره ایران منجر شود به محاصره اسراییل ختم شده است. اطلاعات مبسوطی وجود دارد که نشان میدهد همه تلاش اسراییل در یک سال گذشته خارج شدن از این تنگنای راهبردی و فاصله گرفتن ایران از مرزهای سرزمینهای اشغالی بوده نه آنطور که رسانهها ادعا میشود اخراج ایران از سوریه؛ هدفی که خود میدانند تحقق آن بی معناست.
ایران با ۷ سال کوشش اکنون هم اسراییل و هم سعودی را در مخمصهای راهبردی گرفتارکرده و انرژی و توان آنها را به میزانی تحلیل برده که روز نیست واسطه و پیغام بر برای ایران نفرستند و خواستار همکاری برای خروج از این وضعیت نشوند. چیزی که این محاصره را دردناکتر کرده این است که برآوردهای اطلاعاتی در اسراییل حکایت از این دارد که امریکا در حال ترک منطقه است (به عنوان نمونه مراجعه کنید به نشستی با دیوید پترائوس که جروزالم پست آن را در روز ۹ بهمن گزارش کرده) و بنابراین اسراییل میداند در مقابل ایران تنهاتر هم خواهد شد.
به بند کشیدن دشمنی به خطرناکی اسراییل و بازداشتن آن از اینکه حتی فکر رویارویی با ایران را بکند، دستاورد دیگر برنامه منطقهای ایران است. اگر چنین برنامهای وجود نداشت امروز باید درباره خطرات هر روزه نظامی و امنیتی سخن میگفتیم که دولت تروریستی داعش با کمک اسراییل برای ایران ایجاد میکرد. نکته مهم دیگری که باید در اینجا به آن اشاره کرد ارزش راهبردی ایجاد جبهه سوم علیه اسراییل است. به نوشته روزنامه یدیعوت آحارنوت، ژنرال یائیر گولان نامزد فرماندهی ستاد مشترک ارتش اسرائیل شهریور ماه گذشته به صراحت گفته است که اسراییل توان نبرد هم زمان در دو جبهه را ندارد. در شرایطی که فرمانده آتی ارتش اسراییل توان آن برای نبرد هم زمان در دو جبهه را زیر سوال میبرد وضعیتی که ایجاد شده این است که اسراییل باید خود را برای جنگ در ۳ جبهه آماده کند و این در واقع معنایی جز خاموش شدن موتور ارتش اسراییل به عنوان مخربترین نیروی نظامی منطقه ندارد. معنای عملی این خاموشی در جنگ اخیر غزه آشکار شد که نتانیاهو ولو به قیمت تحقیر ارتش نتوانست بیش از ۴۸ ساعت به درگیری ادامه بدهد چرا که کابوسی به نام فعال شدن همزمان ۳ جبهه حتی برای یک لحظه او را رها نکرد.
اینجاست که ارزش راهبردی حضور در سوریه و قابلیت آن برای مهار دشمنی که اگر بتواند یک لحظه در حمله به ایران تردید نمیکند آشکار میشود، ضمن اینکه میتوان فهمید از حیث راهبردی چه بلایی سر اسراییل آمده و بنابراین درک دست و پازدنها و حملات ایذایی آن هم راحتتر میشود.
افزایش بی سابقه اعتبار جهانی ایران. نکته دیگری که تقریبا همه محققان غربی –حتی آنها که به شدت منتقد برنامه منطقهای ایران هستند- به آن اذعان دارند این است که این برنامه اعتبار بین المللی ایران را به شدت افزایش داده و تقویت قدرت چانه زنی ایران منجر به رشد بی سابقه جایگاه راهبردی آن در جهان شده است. نمونهای که تقریبا همه صاحبنظران در این زمینه به آن استناد میکنند موفقیت سردار قاسم سلیمانی در وارد کردن روسیه و شخص ویلادیمیر پوتین به عرصه نبرد نظامی در سوریه است. این ورود به اندازهای مهم است که میتوان تاریخ خاورمیانه را به دو مقطع قبل و بعد از دیدار ژوئیه ۲۰۱۵ در مسکو تقسیم کرد.
من بسیار مایلم بدانم منتقدان داخلی برنامه منطقهای ایران آیا هرگز میتوانند تصور کنند که با هیچ شیوهای از دیپلماسی و مذاکره بتوان کشوری مانند روسیه و رییس جمهور آن را وارد معادلهای چنین حساس کرد؟ این کاری است که قاسم سلیمانی انجام داد تا به طور ویژه ماهیت متفاوت منطق حاکم بر مدیریت برنامه منطقهای ایران را از دیگر پروندههایی که «دیپلمات ها» آن را اداره میکنند روشن کند. این فقط یک نمونه از وزن و اعتباری است که برنامه منطقهای در اختیار ایران قرار داده واگر بنابر فهرست کردن حجم برگهای برندهای باشد که ایران به سبب درگیری منحصر بفرد خود در تحولات منطقه به دست آورده، بحث به درازا خواهد کشید. به واسطه همین قدرت و نفوذ است که ایران به گفته علی صوفان، در منطقه امریکا را وادار به کارهایی کرده که مشخصا به ضرر آن بوده، اما چارهای جز آن نمیدیده است. خروج اجباری از سوریه صرفا آخرین مورد از این فهرست طویل است.
همه این بندها در پاسخ به همان یک بند نوشته شد که کسانی ادعا کرده بودند برنامه منطقهای ایران فاقد دستاورد است. تقریبا همه این موارد در ادبیات راهبردی منابع غربی با بسامد بالا تکرار شده و تازه آنها همه تلاش خود را کرده اند که تا میتوانند مسئله را کوچک نمایی کنند. هنوز جنبههای بسیار دیگر از این بحث باقی مانده که امیدوارم در نسخههای بعدی این نوشته امکان سخن گفتن درباره آنها دست بدهد.
هزینه مقاومت: برنامه منطقه ای، اقتصادیترین برنامه راهبردی ایران
بخش دیگری از حملات به برنامه منطقهای ایران حول این ایده شکل گرفته که برنامه منطقهای ایران فاقد دستارد نیست، اما دستاوردهای آن به دو دلیل هزینهای بسیار سنگین برای ایران داشته و لذا برنامه منطقهای ایران به صرفه نیست. دلیل اول آن است که ادعا میشود میزان منابع مالی و اقتصادی که از سوی ایران برای این برنامه هزینه شده، اگر صرف حل مشکلات اقتصادی کشور میشد میتوانست بسیار از مسائل را حل کند، بویژه که مردم ایران اکنون خود با مشکلات فراوانی دست به گریبانند؛ و دلیل دوم این ادعاست که این برنامه منطقهای ایران بود که باعث خروج امریکا از برجام و بازگشت تحریمها شد و در نتیجه این برنامه نقشی مهم در فشارهای اقتصادی داشته که این روزها بر مردم ایران وارد میشود.
درباره این ادعاها که مضمون اصلی و مشترک تبلیغات امریکا و اسراییل و همزمان با آنها تعدادی از غربگرایان داخلی علیه برنامه منطقهای ایران است به چند نکته اصلی باید توجه کرد:
واقعیت این است که هزینههای مالی مصرف شده برای برنامه منطقهای ایران هیچ نسبتی با ادعاهایی که در رسانهها درباره آن مطرح میشود ندارد. اتفاقا اگر به اعداد وارقامی که خود غربیها –با هدف پرهزینه و کم دستاورد نشان دادن برنامه منطقهای ایران- منتشر کرده اند نگاهی بیندازیم، و همانها را مبنای قضاوت قرار بدهیم (که روشن است از حیث روش شناختی بسیار نادرست و گمراه کننده است) نتیجه واضحی که میتوان گرفت این است که برنامه منطقهای ایران بسیار اقتصادی اداره شده و ایران توانسته با هزینهای بسیار اندک نسبت به رقبای خود، دستاوردهایی بسیار بیشتر از آنها کسب کند. بر اساس دادههای موجود، ایران در حالی مقاومت در منطقه را راهبری میکند که هزینههای اقتصادی آن به سختی به ۱ درصد هزینه آمریکا و متحدان و مزدوران آن میرسد. ایران و گروههای مقاومت عموما ابعاد مالی خود را افشا نمیکنند، اما اشخاص و نهادهای گوناگون وابسته به غرب تخمینهای متعددی از میزان کمکهای مالی ایران منتشر کرده اند. نیت آنها از انتشار این ارقام اجرای پروپاگاندا علیه ایران و سپاه است لذا طبیعی است که تخمینها را رو به بالا گرد نموده و یا در آن اغراق نمایند، با این حال همه این تخمینها در واقع به نفع مقاومت تمام میشود. برخی از دادههای مهم منتشر شده از سوی منابع ضد ایرانی چنین است:
هزینههای منطقهای امریکا، سعودی و امارات. هزینههای منطقهای آمریکا سرسام آور است و بسیاری از پروژههای آنان نیز به شکست منجر شده است. به طور مثال آمریکا در جنگ افغانستان ۸۴۱ میلیارد دلار مستقیما هزینه کرده است و با احتساب هزینههای غیر مستقیم این عدد به ۲۰۰۰ میلیارد دلار میرسد. هزینه آمریکا در عراق بیشتر نیز بوده است. هزینه مستقیم آمریکا در عراق ۱۷۰۰ میلیارد دلار (تا سال ۲۰۱۱) بوده و احتساب هزینههای غیر مستقیم این میزان به ۳۷۰۰ میلیارد دلار رسیده است. در مجموع هزینه آمریکا در این دو کشور به تنهایی، به ۶ تریلیون دلار میرسد که در مبارزات انتخاباتی مورد اشاره ترامپ نیز قرار گرفت. این هزینه به قدری بالاست که سهم به سزائی در ایجاد بحران مالی ۲۰۰۸ در آمریکا ایفا کرد. توطئه علیه سوریه نیز دارای ابعاد مالی گستردهای بوده است. بار مالی این جنگ بر عهده متحدان آمریکا بوده است. عربستان، قطر، امارت، کویت، ترکیه و ... از مهمترین تامین کنندگان مالی این جنگ بودند که این امر باعث سخت شدن گرد آوری میزان دقیق هزینه جنگ سوریه میشود.
نخست وزیر سابق قطر در مصاحبه با بی بی سی از تلف شدن ۱۳۷ میلیارد دلار برای براندازی حکومت اسد خبر داد. معلوم نیست این رقم متعلق به عملکرد خود قطر است یا بقیه کشورها را نیز لحاظ کرده است. جنگ یمن نیز بسیار پرهزینه بوده است. برآوردها حاکی از آن است عربستان سعودی ۱۰۰ میلیارد دلار طی ۳ سال گذشته در یمن هزینه کرده است. هزینه امارات نیز حدود ۵۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود. تداوم جنگ ماهیانه ۵ تا ۶ میلیارد دلار هزینه بر دوش آنان میگذارد.
تخمین غرب از هزینههای ایران در منطقه. نهادهای متعدد غربی تخمینها و آمار متعددی در زمینه هزینه ایران در منطقه انجام داده اند. برایان هوک در نشست بنیاد دفاع از دموکراسیها اعلام کرد ایران هر سال ۷۰۰ میلیون دلار در اختیار حزب الله قرار میدهد و ۱۶ میلیارد دلار هزینه حمایت از نیروهای نیابتی در سوریه، عراق، یمن نموده است. (این عدد متعلق به بازه ۶ ساله است). وی میزان کمک ایران به گروههای فلسطینی را ۱۰۰ میلیون دلار اعلام کرد.
ناتان سیلز، معاون هماهنگ کننده ضد تروریسم در وزارت خارجه آمریکا نیز مدعی است ایران سالانه ۱ میلیارد دلار برای حمایت از نیروهای نیابتی هزینه میکند. یک مقام دیگر وزارت خارجه آمریکا نیز کمک ایران به حوثیها را چندصد میلیون دلار در سال عنوان کرد. گزارش دیگری به نقل از نهادهای اطلاعاتی اسرائیل اذعان میدارد ایران ۷۵۰ میلیون دلار جهت استقرار نیروهای سپاه در سوریه هزینه کرده است.
به وضوح دیده میشود که حتی بیشترین تخمینها از هزینه منطقهای ایران نیز قابل مقایسه با هزینه دشمنان مقاومت نیست. این اعداد و ارقام به خوبی نشان میدهد ایران برنامه منطقهای خود را که برتریهای راهبردی بی سابقهای برای آن به ارمغان آورده با هزینهای بسیار اندک در مقایسه با رقبای خود مدیریت کرده است.
برای تولید امنیت و ایجاد برتری راهبردی در فضایی که منازعات در آن بسیار پرشدت و رقبا بسیار سرسخت و پای کارند و اساسا محدودیتی در هزینه کرد منابع ندارند، هزینه فعلی برنامه منطقهای ایران –تازه آنگونه که دشمنان ایران روایت کرده اند- نه فقط زیاد نیست بلکه در مقایسه به نحو عجیبی اندک و فقیرانه هم جلوه میکند؛ بنابراین منتقدان برنامه منطقهای ایران شاید در این مورد خاص باید اتفاقا به تحسین برنامه منطقهای ایران و شیوه مدیریت آن بپردازند که با هزینهای ناچیز توانسته رقبایی چنین قدرتمند و دارا را کنترل کند. پاتریک کلاوسون محقق ارشد موسسه واشینگتن آبا ماه گذشته جمله جالبی در این باره گفته است. او در نشست موسسه هریتیج به استناد به همین فکتها میگوید سپاه میتواند استدلال کند که به نسبت دولت روحانی بسیار بهتر عمل کرده است!
مسئله دوم این است که ببینیم آیا واقعا چنانکه ادعا میشود برنامه موشکی و منطقهای ایران عامل اصلی خروج امریکا از برجام و بازگشت تحریمها بوده یا اینکه این افتادن در همان دامی است که امریکاییها گسترده اند و ریشه اصلی موضوع چیز دیگری است. آنچه امریکاییها در ظاهر میگویند این است که هدف آنها متوقف کردن برنامه موشکی و منطقهای ایران است. در داخل ایران هم کسانی ساده دلانه –و برخی البته مغرضانه- همین حرف را تکرار میکنند که اگر ایران به آنچه امریکاییها میخواهند تن بدهد فشارهای اقتصادی منتفی خواهد شد. اما اگر به صحنه رویارویی دولت امریکا و ایران بر سر برجام نگاهی بیفکنیم موضوع به یکباره وارونه میشود.
روزی که دولت ترامپ از برجام خارج شد یک ایده مرکزی داشت و آن این بود که برجام باید به سایر حوزههای نگرانی راهبردی امریکا از ایران بویژه برنامه منطقهای و موشکی تسری پیدا کند. چنانکه من بارها گفته ام امریکا به این دلیل از برجام خارج نشد که آن را بد میدانست بلکه به این دلیل از آن خارج شد که آن را کم ارزیابی میکرد و عقیده داشت چنین توافقی باید بزرگتر شده و همه جنبههای تهدید ایران علیه امریکا را شامل شود. در واقع نکته کلیدی که عموما مغفول میماند این است که چیزی که امریکا را از برجام خارج کرد نه برنامه موشکی و منطقه ای، بلکه امید امریکا به گرفتن امتیازهای بیشتر از دولت روحانی و شکل دادن به توافقاتی مشابه برجام در حوزههای موشکی و منطقهای بوده است. ترامپ برجام هستهای را گروگان گرفت نه به این دلیل که آن را واقعا یک توافق بد میدانست بلکه به این دلیل که عقیده داشت میتوان امتیازهای بیشتری هم از ایران گرفت و دولت اوباما در این زمینه کوتاهی کرده است؛ بنابراین اگر منتقدان برنامه منطقهای ایران در پی علت اصلی خروج امریکا از برجام و بازگشت تحریمها میگردند، باید آن را در محاسباتی جست وجو کنند که خود برای دولت امریکا ایجاد کرده اند والا در صورتی که دولت آقای روحانی میتوانست محاسبات دولت امریکا رامدیریت کند و آدرسهای آشکار و پنهان پی در پی در این باره که ایران آماده توافق بر سر برجامهای ۲ و ۳ است به غرب ارسال نمیشد، دولت ترامپ هم به لحاظ راهبردی منطقی برای خروج از برجام به امید دست یافتن به توافقهای بزرگتر نمیدید.
موضوع دیگر این است که منتقدان برنامه منطقهای ایران باید روشن کنند که اساسا چه مقدار هزینه اقتصادی را برای برنامه دفاعی، تولید امنیت و مقابله با دشمنان کشور منطقی میدانند؟ و سوال مهمتر اینکه جریان منتقد برنامه منطقهای باید روشن کند چه نگاهی به هزینه کرد اقتصادی در این حوزه دارد: هزینه برای امنیت را یک سرمایه گذاری پیشگیرانه برای جلوگیری از پرداخت هزینههای سنگینتر در بحرانهای بزرگتر میداند یا دور ریختن پولی که میتواند صرف امور روزمره شود در حالی که تهدیدها به حال خود رها شده و هر روز به کشور نزدیکتر میشود؟ منتقدان عمدا حاضر به ورود به هیچ یک از این بحثها نیستند چرا که ارائه پاسخهای شفاف به این سوالها کل پروژه عملیات روانی آنها را مختل میکند.
نکته بعدی مربوط به فرصتهای اقتصادی بی نظیری است که برنامه منطقهای ایران برای کشور فراهم آورده، اما دولت قادر یا مایل به استفاده از آنها نبوده است. این نوشته مجال بحث درباره جزئیات این موضوع را ندارد که چه میزان از پروژههای معدنی، ترانزیتی، انرژی، مخابراتی، بندری، کشاورزی و ... در سالهای گذشته به سبب حضور ایران در عراق و سوریه به ایران پیشنهاد یا واگذار شده، اما دولت به دلیل دیدگاه خاصی که درباره تحولات منطقه دارد به آنها بی توجهی کرده یا در استفاده به موقع از آنها ناکام مانده است. بسیار مفید خواهد بود اگر دولت کمی در این باره شفاف سازی کند که چه میزان فرصتهای اقتصادی در اثر برنامه منطقهای ایران برای کشور ایجاد، اما بلااستفاده رها شده است.
این نوشته هنوز کامل نیست و بخشهای مهمی از بحث باقی مانده است که در بخش دوم پیگیری خواهد شد. اما به عنوان جمع بندی اجازه بدهید جملهای آنتونی کردزمن استراتژیست برجسته امریکایی را که ابتدای دی ماه ۱۳۹۷ در وب سایت پایگاه اینترنتی مرکز مطالعات بین المللی و راهبردی منتشر شده نقل کنم. کردزمن میگوید: «ترامپ در واقع آمریکا را در موقعیتی قرار داده است که این کشور در همه جبههها در حال باخت است».
ظاهرا تنها جبههای که امریکاییها به آن امید جدی بسته اند جبهه عملیات روانی با کمک برخی عواملشان در داخل ایران است که البته در آن هم شکست خواهند خورد منتها شاید این موجب شود جامعه ایرانی یک بار برای همیشه تکلیف خود را با کسانی که یک بار در سال ۸۸ برای تحریم دلالی کردند و این بار هم به کمک اسراییل آمده اند تا آن را از شکستی خفت باری که گرفتار آن شده، آن هم در لحظات آخر نجات بدهند، روشن کند.
[۱]Temperature Rising: Iran's Revolutionary Guards and Wars in the Middle East