به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، همزمان با شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و آغاز امامت حضرت حجت عجل الله تعالی فرجهالشریف رمان نوجوان «سفیر دوازدهم» نوشته «زینب امامی نیا» توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر و روانه بازار نشر شد.
سازمان وکالت، شبکه ارتباطی شیعیان خاص با امام معصوم (ع) بوده که از زمان امام صادق علیه السلام شکل گرفته تا پایان غیبت صغری ادامه داشته است. این سازمان به دلیل خفقان و سرکوب شدید خلفا بنی العباس علیه شیعیان و علویان، فعالیت پنهانی داشته و درپیشبرد اهداف ائمه و حفظ و حراست عقاید شیعه نقش بسزایی ایفا کرده است.
«زینب امامی نیا» با پرداختن به سازمان وکالت و با محوریت نوجوانی به نام رضاداد، به اتفاقات و حوادث سالهای آخر امامت امام حسن عسکری (ع) میپردازد.
رضا داد پسر نوجوانی است که برای رساندن وجوهات و امانات مردم را به امام حسن عسکری (ع) و نیز در پی یافتن خبری از پدر گمشده اش که از وکلای امام بوده، راه سفر از قم به سامرا پیش میگیرد. رضاداد و همراهانش وقتی به سامرا میرسد که امام حسن عسکری (ع) به شهادت رسیده و آنان سرگشته و حیران به دنبال جانشین امام و امام زمان خویش میشوند.
این کتاب با ماجراهایی جذاب در قالب رمان، نوجوانان را با فضای سراسر اختناق و ظلم جور خلفا نسبت امام (ع) و یارانش آشنا میسازد و مخاطب را با حال و هوای پادگان نظامی سامرا و تدابیر شدید امنیتی نسبت به امام حسن عسکری علیه السلام، ارتباط شیعیان با امام علیه السلام (از طریق مکاتبات و توقیعات وکلا)، و آغاز امامت حضرت حجت عجل الله همراه میسازد.
سفیر دوازدهم در ۱۹۰ صفحه و با قیمت ۳۸۰۰۰ تومان در انتشارات کتاب جمکران چاپ و منتشر شد. این کتاب در ایام شهادت امام حسن عسکری علیه السلام و آغاز امامت حضرت، ولی عصر با ۳۰درصد تخفیف در پایگاه کتاب جمکران قابل دریافت است.
بریدهای از کتاب:
رضا هم دست به کمر طول عرض کوچه را میپیمود و با خودش حرف میزد و حرفهایی را که باید به جانشین امام میگفت، با خودش تکرار میکرد. برای لحظه ایی مکث کرد. انگار که چیزی یادش بیاید سری تکان داد و بعد پیش امان رفت و از او خواست که منتظرش بماند تا او به جایی برود و برگردد. رضاداد مسیر راهی را که امده بود و در آن مسیر مردی لنگان و بیچاره را دیده بود رفت به امید اینکه مرد سلیمان باشد. تمام کوچههایی که به منزل امام منتهی میشد را گشت.
اثری از سلیمان یا همان مرد بیچاره نبود. برگشت. هنوز به کوچه جعفر نرسیده بود که مردی با هیکلی درشت و محاسنی جو گندمی راه رضاداد را سد کرد. رنگ از چهره رضاداد پرید. بدنش سرد شد. مثل تکهای یخ که روی آب شناور است. احساس بیوزنی میکرد و ...