به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، سعید مستغاثی، تحلیل گر برجستۀ کشورمان، در وبلاگ شخصی خود تحلیلی از فیلم «مأموریت غیر ممکن» با رویکرد آخرالزمانی نوشته است.
متن این نوشتار به شرح ذیل می باشد:
«... سلام جیم، ماموریتی که برای شما در نظر گرفته شده ....چنانچه در این ماموریت یکی از افراد شما، دستگیر یا کشته شود، دولت ما رابطه اش را با شما تکذیب خواهد کرد. این نوار پس از 5 ثانیه نابود خواهد شد...»
این صحنه و جملات، عباراتی تکراری بود که در ابتدای هر قسمت از سریال «ماموریت: غیر ممکن» در دهه 60 میلادی از تلویزیون پخش می شد. (این سریال تلویزیونی با نام «بالاتر از خطر» در دهه 40 و اوایل دهه 50 شمسی روی آنتن تلویزیون ایران رفت.)
سریالی براساس شخصیت های خلق شده توسط بروس گلر، درباره یک گروه 4 نفره اطلاعاتی/ عملیاتی که در دوران جنگ سرد طرح های جاسوسی ویژه ای را علیه اتحاد شوروی سابق به انجام می رسانید، بدون آنکه ردی از خود برجای بگذارد. خصوصیت این گروه آن بود که تنها ارتباطش با دولت آمریکا، همان نوار ابتدایی بود که شرح ماموریت را می گفت و پس از آن هیچگونه رابطه اطلاعاتی و یا نظامی و عملیاتی وجود نداشت. یعنی گروه می بایست تنها براساس ظرفیت ها و قابلیت های خود، ماموریت هایی را انجام دهد که به لحاظ دشواری و موقعیت، غیرقابل عمل به نظر می رسیدند.
اما بالطبع فضا و پایان این دسته از فیلم های آمریکایی، در انتها همه چیز به خوبی و خوشی ختم می شد و تماشاگر برای قسمت و ماموریتی دیگر تا هفته بعد در انتظار می ماند. بازیگران آن مجموعه، پیتر گریوز، مارتین لاندو ، باربرا بین، گرک موریس و پیتر لوپوس بودند و به جز مارتین لاندو (که تا دریافت جایزه اسکار هم برای فیلم «ادوود» در سال 1994 رفت) و چند بازی محدود پیتر گریوز در برخی فیلم ها همچون «هواپیما» ساخته برادران زوکر و جیم آبراهامز در سال 1980 ، بقیه در سطح بازیگران تلویزیونی باقی ماندند.
در طول سال های بعد، بارها و بارها این سریال در تلویزیون تکرار و بازسازی شد تا اینکه در سال 1996 توسط براین دی پالما بر پرده سینماها رفت که در آن، کاراکتر جدیدی به نام ایتن هانت با بازی تام کروز متولد شد و شخصیت اصلی «ماموریت: غیرممکن» یعنی جیمز فیلیپ (همان جیم که پیام های ماموریت را در ابتدای هرقسمت از سریال دریافت می کرد) این بار (با بازی پیتر وویت) به عنوان یک خائن و جاسوس دو جانبه که قصد نابودی گروه ماموریت غیرممکن را داشت، از صحنه حذف شد و به جای وی همان ایتن هانت فرماندهی گروه را برعهده گرفت که دیگر یاران ثابتی نداشت و در واقع تنها فرد ثابت گروه، خودش بود و حالا در قسمت چهارم، آن گروه کوچک سریال و فیلم های «ماموریت: غیر ممکن»، به سازمانی به نام IMF (ماموریت: غیرممکن ) بدل شده که هانت یکی از ماموران ویژه آن به شمار می آید.
در سال های 2000 و 2006، جان وو و جی جی آبرامز دو قسمت دیگر «ماموریت: غیرممکن» را جلوی دوربین بردند و جی جی آبرامز که علاوه برکارگردانی، فیلمنامه قسمت سوم را هم به طور مشترک با الکس کورتزمن و روبرتو اورشی نوشته بود، ماجرایی دیگر را به دو فیلمنامه نویس مجاری الاصل هالیوود یعنی جاش اپلبام و آندره نمک سپرد تا قسمت چهارم «ماموریت: غیرممکن» را با عنوان «پروتکل شبح» بنویسند. اما برای کارگردانی، نه خودش پشت دوربین ایستاد، نه از جان وو استفاده کرد و نه از براین دی پالما که مدت هاست از هالیوود و حتی آمریکا رانده شده است.
جی جی آبرامز به عنوان یکی از دو تهیه کننده فیلم (در کنار تام کروز که دیگر حقوق این سری فیلم ها را به نام خود ثبت کرده است) در کمال شگفتی از یک انیمیشن ساز استفاده کرد که نامش برای مخاطبان پر و پاقرص انیمیشن های سینمایی آشناست؛ براد بیرد که از او کارتون هایی مانند: «غول آهنی»، «شگفت انگیزها» و «راتاتویی» را به خاطر داریم.
اما از طرف دیگر با دیدن فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» متوجه می شویم که ساختار اثر تا چه حد به کارهای براد بیرد به خصوص «شگفت انگیزها» شبیه است. در واقع می توان گروه 4 نفره ایتن هانت (به سبک و سیاق سریال «ماموریت: غیرممکن») را مثل خانواده 4 نفره باب پار در کارتون «شگفت انگیزها»، یک گروه شگفت انگیز تلقی کرد:
مامور کارتر که به طرز اعجاب آوری می جنگد و همه را ناک اوت می کند، بنجی دان که به سهولت به سیستم های کامپیوتری حفاظت شده ترین مراکز امنیتی و جاسوسی نفوذ کرده و کنترل درها و محفظه هایش را در دست می گیرد، ویلیام برند که ظاهرا مشاور عالی وزیر است ولی در واقع با حافظه ای خارق العاده، منبع عظیمی از اطلاعات هویتی به شمار می آید و بالاخره خود ایتن هانت که نسبت به قسمت های قبلی (علیرغم اینکه در قسمت دوم از کوه بالا می رفت و عملیات محیرالعقول موتورسواری انجام می داد) بسیار کارآزموده تر و بزن بهادرتر شده است! چنانچه از همان آغاز ورود که سلولش را ترک می کند، عمدا درگیر شده و شروع به لت و پار کردن خیل عظیمی از نگهبانان و افراد نظامی و اراذل و اوباش درون زندان می نماید.
در واقع براد بیرد با «ماموریت: غیرممکن» آنچه در تخصص خود (یعنی همان انیمیشن کاری) داشته را انجام داده و از همین رو بسیاری از صحنه های فیلم را به سان آثار کارتونی اش به ساختار انیمیشن شبیه ساخته است. ( شاید از همین روست که قسمت چهارم «ماموریت: غیرممکن» جذاب تر از بخش های پیشین از آب درآمده !)
این ساختار از همان تیتراژ فیلم (که بازهم به سبک و سیاق سریال با آتش زدن فتیله یک بمب شروع می شود) توی چشم می خورد تا صحنه های ورود به بیابان های امارات و پرواز برفراز برج سر به فلک کشیده خلیفه و آکروبات بازی های تام کروز برروی شیشه های برج و آن طوفان شن و حتی درگیری در پارکینگ مکانیزه اتومبیل در سکانس ماقبل پایانی ادامه می یابد. تازه متوجه می شویم که ساختار کارتونی چه تاثیری در آثار به اصطلاح حادثه ای و اکشن سینمای آمریکا دارد! و تازه درمی یابیم که چرا انیمیشن های سینمایی تا این اندازه با داستان های تکراری انواع و اقسام فیلم های هالیوودی سازگاز است!!
فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» در واقع یک داستان و ماجرایی مانند «دکتر استرنج لاو» استنلی کوبریک دارد، با این تفاوت که این بار ( برخلاف فیلم یاد شده ) عملیات جنگ اتمی جهانی از سوی روس ها کلید می خورد. بدست آوردن کد رمز پرتاب موشک های اتمی روسیه توسط یک مامور دیوانه به نام «کورت هندریکس» با نام مستعار «کبالت» ( مثل همان ژنرال دیوانه آمریکایی فیلم «دکتر استرنج لاو» ) باعث می شود تا در آمریکا وضعیت «پروتکل شبح» اعلام شود.(شبیه به آغاز به کار ماشین روز قیامت روس ها در همان فیلم استنلی کوبریک.)
این درحالی است که عملیات انفجار بمب در کاخ کرملین مسکو توسط گروه کبالت و متهم شدن آمریکا به دخالت در این موضوع، باعث انحلال سازمان IMF گردیده و طی حادثه ای ناگهانی وزیر آمریکایی مسئول این سازمان نیز در مسکو ترور می شود. پس از آن فقط این ایتن هانت و گروهش هستند که بایستی مانع شلیک موشک های اتمی روسیه و وقوع یک جنگ جهانی اتمی و نابودی دنیا گردد.
سخنرانی های هندریکس درباره جنگ اتمی جهانی (که هانت به آن دست پیدا می کند) حکایت از نگاهی کاملا شبیه دکتر استرنج لاو برای پایان دنیا است. وی می گوید:
« ... حرفه من این است که موضوعات غیر قابل تصور را پیش بینی کنم و از مرگ میلیاردها انسان مثل یک بازی اطلاع داشته باشم. پس از 20 سال تحقیق به جایی نرسیده بودم تا زمانی که سوال جدیدی به ذهنم رسید. پس از پایان دنیا چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هر 2 یا 3 میلیون سال یک فاجعه طبیعی، همه حیات را برروی کره زمین نابود می کند. اما زندگی همچنان ادامه دارد و آن اندک انسان های باقیمانده، قوی تر زندگی خواهند کرد. به عبارت ساده تر، نابودی دنیا به هیچ وجه ناخوشایند نیست. بلکه بخش ضروری از تکامل بشر است. اما بعد از آن چه اتفاقی می افتد؟ وقتی بشریت با آن سوی انتهای دنیا مواجه بشوند؟ من به هیروشیما و ناکازاکی فکر می کنم. شهرهایی که از دل خاکستر دوباره بنا شدند. یادبودهایی غیر قابل تصور که وقف ایده صلح شدند. به ذهنم خطور کرد که جنگ اتمی، بایستی جایی در چرخه طبیعی حیات داشته باشد. اما فقط در صورتی که قابل کنترل باشد و روی همه به یک اندازه تاثیر بگذارد...»
دکتر استرنج لاو یعنی همان انسان نیمه ربات پس از اینکه رئیس جمهوری آمریکا و مشاورانش نمی توانند از ماموریت جنگی هواپیمای ب- 52 آمریکایی برای بمباران اتمی مواضع روسیه جلوگیری نمایند و تقریبا جنگ اتمی غیرقابل جلوگیری به نظر می آید، در یک سخنرانی تکان دهنده برای حاضرین، از محسنات یک نبرد اتمی و نابودی اکثریت کره زمین می گوید و اینکه در این صورت می توان با انتخاب و گزینش یک سری از نخبگان در هر رشته، حفاظت از آنها در مقابل فاجعه اتمی و حذف اکثریت غیر نخبه، آینده ای جدید و درخشان را برای بشریت رقم زد. یعنی به بیانی دیگر یک جنگ اتمی کنترل شده، می تواند زندگی تازه ای را برای انسان های آینده به بار آورد.
ملاحظه می فرمایید که چقدر به ایده های آخرالزمانی کورت هندریکس و دکتر استرنج لاو به یکدیگر نزدیک است. از همین جاست که فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» وجهه ای آخرالزمانی یافته و برای نخستین بار این دسته از آثار جاسوسی و داستان های متعلق به جنگ سرد را وارد حیطه سینمای آخرالزمانی می گرداند. اگر در تمام طول سریال «ماموریت: غیرممکن» و 3 فیلم سینمایی قبلی، نهایت ماجرا به یک موضوع اطلاعاتی و کشف رمز یا طرح و برنامه ای از یک عملیات جاسوسی ختم می شد، در این قسمت از ماجراهای «ماموریت: غیرممکن»، شاهد یک ماجرای آخرالزمانی هستیم با همان عناصر و عوامل و پارامترهای این دسته از فیلم ها که تولیدشان پس از آغاز هزاره سوم، شنابی فزونتر گرفت و هر گونه فیلم و هر نوع اثر سینمایی را شامل شد.
هندریکس به عنوان ضد مسیح یا آنتی کرایست، سعی در نابودی دنیای امروز و تسلط برجهان آینده دارد و در مقابل، ایتن هانت و گروهش به مثابه کرایست یا منجی با همه توش و توان خود (علیرغم قطع رابطه با تمامی سازمان ها و مراکز مربوط) سعی دارند مانع از این قضیه شده و راسا هدایت یک جنگ اطلاعاتی/عملیاتی آخرالزمانی را برعهده می گیرند.
فیلمنامه نسبتا پیچیده اثر به خوبی توانسته، فضای مطلوب را برای شرایط آخرالزمانی فیلم، فراهم آورد و در لحظات متعدد و پی در پی، با ایجاد شوک در روند قصه، این شرایط را تجدید کند. فی المثل هنوز درگیر اولین ماموریت گروه ایتن هانت در روسیه برای نفوذ در کاخ کرملین هستیم که با حضور همزمان گروه کبالت در کاخ و انفجار مهیب آن مواجه می شویم که اصلا شرایط تازه ای را برای هانت رقم می زند. چند صحنه بعد در حالی که هانت را در کنار وزیر آمریکایی و در شرایط نسبتا امن می بینیم، ناگهان با حمله افرادی ناشناس به اتومبیل وزیر، شاهد مرگ او و قطع ارتباط کامل هانت و گروهش با هرگونه سازمان و نهاد امنیتی آمریکایی می شویم. این شوک ها و ضربه های متعدد فیلمنامه تا آخرین لحظات فیلم و تا شلیک موشک اتمی روس ها و برخوردش با ساختمانی در آمریکا ادامه دارد و در هر لحظه فیلم را بیشتر و بیشتر در فضای آخرالزمانی فرو می برد.
ایده جا به جایی اعضای گروه با ماموران کبالت و همچنین عامل فروش کدهای رمز شلیک موشک های اتمی روسیه در اتاق های برج خلیفه دبی، برای به سرقت بردن کدهای رمز و بعد از آن تغییر ناگهانی این تصمیم و رساندن کدهای رمز به دست ماموران کبالت برای ردیابی خود هندریکس و دستیابی به وی، فیلم را در هر گام در همان مسیر یاد شده جلو می برد.
راه یافتن به اتاق و محفظه کنترل ماهواره مخابره کدهای رمز برای جلوگیری از شلیک موشک ها و بالاخره اوج این مبارزه در آن پارکینگ مکانیزه و عجیب و غریب اتومبیل ها از جمله دیگر فرازهای آخرالزمانی فیلمنامه است تا اینکه در همین صحنه آخر، درونمایه آپوکالیپتیک اثر به اوج خود رسیده و یکی دیگر از مهمترین عناصر آشنای سینمای آخرالزمانی را بروز می دهد.
در این صحنه که طبق معمول نبردهای انتهایی این دسته از فیلم ها، رویارویی مستقیم منجی با آنتی کرایست را ناظر هستیم ، ایتن هانت در یک مبارزه تن به تن با هندریکس یا همان کبالت، در پی دستیابی به کیفی است که بتواند کنترل کلاهک هسته ای برروی موشک شلیک شده را در دست گرفته و آن را از کار بیندازد تا در موقع برخورد، لااقل انفجار هسته ای پیش نیاید. در این سکانس که حدود 7 دقیقه به طول می انجامد، به طور موازی، هم ایتن هانت با هندریکس برای بدست آوردن کیف در جنگ است و هم سایر افرادگروه هانت با دستیار هندریکس درگیرند تا برق مرکز کنترل ماهواره را وصل کرده و بتوانند کنترل ماهواره مخابراتی را در دست گرفته که تلاش هانت برای مخابره پیام از کارانداختن کلاهک هسته ای را به نتیجه برسانند.
در همین صحنه و در آخرین لحظات که هانت، کیف حاوی دستگاه مخابره پیام را دور از دسترس خود می بیند، برای از کارانداختن آن، دست به یک حرکت انتحاری زده و خود را با اتومبیلی از ارتفاعی بالا به روی کیف پرتاب می کند( اگرچه در کنار آن فرود آمده و سپس با تلاشی دیگر به کیف رسیده و دستگاه را از کار می اندازد.)
این نوع اقدام که در بسیاری دیگر از فیلم های به خصوص آخرالزمانی هالیوود مسبوق به سابقه است، برگرفته از اسطوره ها و افسانه های عبرانی و در واقع یک باور صهیونی محسوب می شود. به عبارت واضح تر، این اسطوره از کتب عهد عتیق و از اقدامی که سامسون پس از کور شدن دو چشمش انجام داد، گرفته شده است. در حکایات قدیمی یهودیان آمده، هنگامی که سامسون را پس از کور کردن دو چشمش به ستون های معبد اژدها بستند و او خود را در میان 3 هزار تن از دشمنانش دید، قدرتی به دست آورد و با استفاده از آن قدرت، کاخ اژدها را بر سر همه آن 3 هزار نفر خراب کرد و خود نیز در میان آنها کشته شد. به این ترتیب و براساس کتب قدیمی یهودیان، سامسون نخستین قربانی عملیات انتحاری تاریخ به شمار می آید!
این نوع اسطوره نه تنها در فیلمی همچون «سامسون و دلیله» ساخته سیسیل ب دومیل در سال 1949 مستقیما و بی پرده به تصویر کشیده شد، بلکه در بسیاری دیگر از فیلم ها که اساسا در آنها شخصیتی به نام سامسون هم وجود نداشت، به نمایش درآمد.
از عمل سامسون واری که پدر کاراس در فیلم «جن گیر» (ویلیام فریدکین – 1973) انجام داد و شیطانی به نام پازوزا که روح دختری در جرج تاون آمریکا را تسخیر کرده بود، به درون خود کشیده و با پرتاب کردن خودش از طبقه بالای ساختمانی، او را نابود کرد، گرفته تا آرنولد شوارتزنگر در فیلم «پایان دوران» (پیتر هایمز – 1999) که خود را قربانی کرد تا دنیایی را از تسلط شیطان نجات بخشد تا «بیگانه 3» (دیوید فینچر – 1992) که در آن سرگرد ریپلی برای خلاصی از شر موجودات بیگانه، وقتی دریافت یکی از آنها درونش تخم گذاری کرده و او را میزبان تولد نسل جدیدشان قرار داده، خود را به فضا پرتاب کرد تا خود و موجود بیگانه را نابود سازد و تا «نیو» در فیلم «انقلاب ماتریکسی» (برادران واچفسکی – 2003) که برای نجات شهر زایان از نابودی، معامله ای با شبکه ماتریکس انجام داد و برای از بین بردن ویروسی به نام اسمیت که کلیت ماتریکس را تهدید می نمود، به درونش نفوذ کرد و با انفجار خود، آن ویروس را نیز به همراه خویش نابود ساخت.
این رویکرد فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» نسبت به باورهای صهیونی، به روشنی عناصر مشترک فیلم های آخرالزمانی، حتی در سری فیلم هایی که ظاهرا پیش از این نشانی از حضور در آرایش آخرالزمانی هالیوود نداشتند را آشکار ساخته و می تواند در شناخت تبار فیلم های جنگ سرد و به ظاهر جاسوسی نیز مخاطب و تماشاگر پی گیر سینما را یاری رساند. فیلم هایی که همچنان به شیوه همان دوران جنگ سرد، روسیه را (به عنوان یکی از مهمترین پارامترهای جنگ آخرالزمان و آرماگدون) در جبهه آنتی کرایست قرار می دهد و از طرف دیگر با بازنگری تئوری های آن زمان و سازگاری با سمت گیری های 3 دهه اخیر غرب، آن را به شیوه امروز هالیوود، بازسازی می نماید.
چنانچه در فیلم «ماموریت: غیر ممکن – پروتکل شبح» به شکل آشکار و روشنی شاهد وجه ضد اسلامی تئوری فوق با گرایش تحقیر اعراب نیز هستیم. اینکه تبادل اطلاعات مابین سرویس های امنیتی و عملیات جاسوسی در دبی و امارات انجام می پذیرد و متاسفانه این منطقه از سرزمین های اسلامی مامن جاسوسان و تروریست ها قرار گرفته، در قسمت چهارم از ماجراهای ایتن هانت، به گونه ای واضح نشان داده می شود. اگرچه واقعیت این تصویر به گونه ای دیگر است و در واقع برای خوش آمد اربابان امپریالیست است که امارات، سرزمین اسلامی خویش را مامن جاسوسان و تروریست ها، آن هم از نوع صهیونیستش کرده است. (البته برای کشوری که اساسا توسط همان اربابان هویت گرفته و تاسیس شده تا پایگاه عملیاتی سلطه گران باشد، این رویکرد، بسیار طبیعی می نماید.)
این واقعیت را هم می توان در عملیات سال گذشته تروریست های اسرائیلی در دوبی به روشنی ملاحظه کرد که با پاسپورت انگلیسی وارد این شهر شده و فرمانده حماس را ترور کردند و هم در گزارش نویسنده نیویورک تایمز به تاریخ 9 اکتبر 2006 که نوشت آمریکا اقداماتی مشابه با طرح ریگا که در سال 1359 از سوی آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق به کار گرفته شد را در دوبی علیه ایران عملیاتی کرده است.
اما نگرش تحقیرگرانه سازندگان «ماموریت: غیر ممکن – پروتکل شبح» نسبت به سرزمین های اسلامی هنگامی بی پرده تر به نظر می رسد که ماجرای فیلم به دوبی و قرار جاسوسان برای تبادل اطلاعات در برج خلیفه این شهر کشیده می شود. ورودیه این بخش از فیلم که حضور شخصیت های اصلی داستان را در سرزمین های اسلامی نشان می دهد، با تصاویری نژادپرستانه از بیابان ها و شنزارهای لم یزرع و همچنین صف طویل شترها همراه بوده و سپس از فراز این بیابان ها به برج و باروهایی می رسیم که گویا جلوه ای امروزی از شهرهای هزار و یک شبی است. این درحالی است که به دنبال این تصویر، شاهد طوفان شن عجیب و غریبی هستیم که انگار قرار است، همه چیز را در هم بپیچد.
در اینجا سرزمین اسلامی، تنها مکانی است برای رد و بدل شدن کدهای رمز پرتاب و هدایت موشک های اتمی توسط دیوانه هایی که دنیا را به سوی جنگ جهانی اتمی و نابودی مطلق می برد. سرزمینی که هنوز در عصر بربریت به سر برده و شتر و صحرا، نماد آن است.
پازل این قطعات داستانی، فضایی را به وجود می آورد که فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» را به طور کلی از آثار مشابهش، متمایز می سازد. اینکه در زیر پوست یک فیلم جاسوسی حادثه ای متعلق به دوران جنگ سرد با یک فیلم آخرالزمانی مواجه هستیم که تمامی عناصر و نقاط مشخص این گونه آثار را در خود دارد. ( آگاهی به حضور فردی با مشخصات و سابقه جی جی آبراهامز خصوصا با پیشینه ساخت سریال آخرالزمانی «LOST» هم به این نتیجه گیری می تواند یاری رساند.)
اینکه همانند برخی آثار سینمای وسترن امروز که با عناصر آخرالزمانی ترکیب شده و به روشنی آن را بروز می دهند (و از این طریق می توان ماهیت آثار سینمای وسترن را بازخوانی کرد)، نمایش فضای آخرالزمانی از ورای یک فیلم جاسوسی حادثه ای می تواند به درک وجود عناصر آخرالزمانی در تبار این فیلم ها کمک کند.
از همین رو همچنانکه در سینمای وسترن امروز، آثاری مانند: «کشیش» (اسکات استوارت – 2010) و «راه جنگجو» (سنگمو لی – 2010) می تواند راهگشای کشف دوباره سینمای وسترن به عنوان یک ژانر آخرالزمانی باشد، فیلم «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» نیز می تواند این نقش را برای نوع فیلم های جاسوسی ایفا نموده و یک فیلم کلیدی به حساب آید.