به گزارش گروه سیاسی «خبرگزاری دانشجو»، روزنامه اعتماد در گفت و گویی با احمد توکلی نماینده مردم تهران نوشت:
* من در سال 88 از احمدینژاد حمایت نکردم. ولی همانطور که قبلا گفتم از روی اضطرار به او رای دادم.علت اضطرار را بعدها در مطبوعات گفتم. همان موقع هم به جمع همراهان سیاسیام گفته بودم. احساس خطر من از تنش اجتماعی و قانون شکنی بود که بعد معلوم شد حق داشتم که نگران باشم. گفته بودم که ترکیب اجتماعی طرفداران آقای موسوی جوری است که قدرت ایجاد تحرک در برابر نظام را دارد ولو آنکه نخواهد ولی ترکیب حامیان آقای احمدینژاد جوری است که این قدرت را ندارد ولو آنکه بخواهد! متاسفم که خیلی زود اولی خواست و شد و دومی خواست ولی بحمدالله نشد.
* موسوی تاکید بر تمرکز قدرت دولت در اقتصاد داشت. در سیاست خارجی هم آدمی انقلابی و استکبارستیز بود. در سیاست داخلی هم مقداری سختگیر بود و برخلاف آنچه اصلاحطلبان تصور میکنند، باز نبود و منتقدان خودش را زیاد تحمل نمیکرد. اما آقای روحانی بر اساس آنچه از او دیدهایم، در سیاستهای اقتصادی نگاه بازتری دارد. در سیاستهای خارجی کمی منعطفتر است، نه به این معنا که استکبار ستیز نیست، بلکه به دیپلماسی رسمی وزارت خارجهیی نزدیکتر است. در سیاست داخلی هم آقای روحانی را تجربه نکردهام، اما از منش او چنین برمیآید که بازتر عمل کند.
* در سال 88 آقای احمدینژاد هنوز این طور نزد سیاستمداران آشکار نشده بود. شما به مشی آقای احمدینژاد در دو دوره که نگاه کنید، میبینید که فقط بحث شدت و ضعف نیست. بلکه دوره دوم آقای احمدینژاد با دوره اول ایشان، تفاوت ماهوی دارد. این ایرادات اگر هم در آن زمان وجود داشت، آشکار نشده بود.
* بسیج یک نهاد مردمی است که در آن امر و نهی سیاسی فرمانده تعیینکننده نیست. در نتیجه ممکن است خیلی از فرماندهان سپاه رایشان آقای احمدینژاد نبود ولی بدنه بسیج به دلیل ذائقه خود، تمایل داشت به آقای احمدینژاد رای دهد. بنابراین من این دعاوی که گفته میشود سپاه یا بسیج پشت قضیه بود را واقع بینانه نمیدانم. چون حتی در خود سپاه هم فرماندهی سیاسی وجود ندارد.
*ماهیت رفتار آقای احمدینژاد در دور دوم با دور اول تفاوت پیدا کرد. چهار سال اول وضع بد نبود. ولی در چهارسال دوم خراب میشود. از طرف دیگر، آقای موسوی و دوستانشان در تصویر کردن وضعیت اقتصادی سال 88، هیچ نقطه مثبتی را بیان نمیکردند و این حق نبود. چون یکی از کارهای مثبت آقای احمدینژاد در چهارسال اول این بود که مثل مویرگی که مواد غذایی را به دورترین نقاط بدن میرساند، مسیر تخصیص بودجه عمرانی را به نقاط دور دست کشور گشود. اگر آقای موسوی میخواست انصاف به خرج دهد، انصافا باید از این کار تعریف میکرد. چون خود موسوی کسی بود که روی تودههای محروم حساس بود و به آنها توجه داشت و میتوانست از این توجه احمدینژاد به نیکی یاد کند.
* رفتارهای زشت مناظراتی را در زمینهسازی حوادث 88 بیتاثیر نمیدانم ولی به نظر من عامل اصلی حوادث بعد از انتخابات اینها نبود. من معتقدم رفتار تحقیرآمیز و تخریب دیگران و افشاگری به معنای بدنام کردن افراد از همه بد است، از رییسجمهور یک کشور بدتر. چرا که ایشان چهارسال رییسجمهور بوده و اگر آن اسناد را داشت باید تعقیب متهم میکرد. اینکه یک رییسجمهور از راه قانونی کاری نکند و بیاید در مناظرات انتخاباتی این حرفها را بزند قطعا سوءاستفاده از قدرت و محکوم است ولی علت موجده و فاکتور تاثیرگذار اصلی در فتنه بعد از انتخابات اینها نبود.
علت این بود که آقای موسوی بر یک ادعای دروغ و بیاساس، بهشدت تاکید کرد و از مسیر قانون خارج شد. هرچه رهبری و بزرگان کشور تلاش کردند که ایشان به مسیر قانون برگردد، نشد. یکی از ویژگیهای بارز رهبری این است که به رای مردم وفادار است و این وفاداری را اعمال میکند و رای همه مردم را میخواهد و حضور حداکثری مردم ایشان را نگران نمیکند. کما اینکه در دوران رهبری ایشان ما شاهد سه یا چهار انتخابات خیلی جدی بودهایم. ایشان همیشه اصرار دارد که همه مردم در انتخابات شرکت کنند و حتی اینبار اعلام کردند که هر کسی جمهوری اسلامی را هم قبول ندارد، به خاطر ایران در سرنوشت کشور دخالت کند. سال 88 هم رهبری از رای مردم دفاع کردند.
* در جلسهیی که فکر میکنم روز سه شنبه بعد از انتخابات با حضور نماینده نامزدها برگزار کردند، آقا فرمودند که شما هر خواسته قانونی داشته باشید، یا حتی خواستهیی داشته باشید که قانون درباره آن سکوت کرده باشد، من اجازه میدهم... روز قبل از این جلسه هم، آقا با آقای موسوی جلسه داشتند و به آقای موسوی گفته بودند که کار خیابانی را متوقف کن و از طریق قانونی وارد شو و من از تو حمایت میکنم تا مطمئن شوی که نتیجه درست بوده یا نه. آقا گفته بودند که اگر کار به خیابان کشیده شود، تو میتوانی آن را شروع کنی ولی در ادامه از دستت خارج میشود و متاسفانه همین طور هم شد. منظورم این است که عوامل موثر متعدد هستند ولی سهم آنها مهم است. اگر آقای موسوی این ادعا را نمیکرد و از طریق قانون وارد میشد، طرفداران هم این رفتار را به عنوان کرامت و بزرگواری ایشان تلقی میکردند و میگفتند با اینکه ایشان خودش را محق میداند اما به قانون تمکین میکند. این عدم تمکین به قانون مهمترین و درستترین نقد آقای موسوی به آقای احمدینژاد بود ولی خودش در این آزمون موفق نشد.
*من برای شما یک مثال از انتخابات ریاستجمهوری امریکا میزنم. زمان رقابت الگور و جرج بوش اتفاقی افتاد که برای همه ما میتواند درس خوبی باشد. در امریکا نتیجه انتخابات را کارتهای الکترال تعیین میکند. به این ترتیب که هر ایالتی به طور سنتی تعداد مشخصی کارت الکترال دارد و در هر ایالتی، هرکس بیشتر رای بیاورد، آرای الکترال آن ایالت برای آن کاندیدا محسوب میشود. بنابراین ممکن است یک نفر در کل رایش بیشتر باشد، ولی در ایالتهایی رای بیاورد که کارت الکترال کمتری دارند و به این ترتیب رییسجمهور نشود. در آن انتخابات، ایالت تعیینکننده فلوریدا بود که جب بوش، برادر جرج بوش فرماندارش بود. در فلوریدا الگور رایش بیشتر بود، اما فرماندار 70 هزار رای را باطل کرد و بعد از ابطال این آرا، جرج بوش 537 رای بیشتر از الگور آورد و آرای الکترال فلوریدا را به دست آورد و با یک کارت الکترال بیشتر از الگور، رییسجمهور شد.
الگور به دیوانعالی کشورشکایت کرد. دیوانعالی در آنجا شأن شورای نگهبان ما را دارد، با این تفاوت که اعضای دیوانعالی امریکا به صورت مادامالعمر انتخاب میشوند و مثل آقای جنتی برای آنها جک هم نمیسازند! در تاریخ امریکا فقط یکی دو بار اتفاق افتاده که رییسجمهور یکی از اعضای دیوانعالی کشور را عوض کرده باشد. اینها بعد از شکایت الگور، جلسه تشکیل دادند و به نفع جرج بوش رای دادند. با وجود اینکه پذیرش این نتیجه خیلی سخت بود، الگور به سیانان آمد و یک نطق خیلی مهم کرد. من هر وقت آن نطق را میخوانم مو به تنم سیخ میشود. چون نهایت فهم، ادب و قانونگرایی که مغز دموکراسی است را در خود دارد. الگور مانند یک دموکرات واقعی برخورد کرد و نطق خود را با بیان عبارات مذهبی به پایان برد. او در آخر نطق خود چند بار دعا کرد که خدایا به رییسجمهور ما و به امریکا برکت بده. حرف الگور در این نطق این بود که من نتیجه انتخابات را قبول ندارم اما ما باید به اعتلای امریکا فکر کنیم و بزرگی امریکا بدون قانون حفظ نمیشود. الگور گفت چون نهادهای قانونی نتیجه انتخابات را تایید کردهاند، من هم به جرج بوش تبریک میگویم....ای کاش آقای موسوی هم همین کار را میکرد. کما اینکه آقای هاشمی بعد از رد صلاحیت از سوی شورای نگهبان، رفتاری شبیه الگور داشت و اعلام کرد که نظر شورای نگهبان را قبول ندارم ولی تمکین میکنم که قانون را رعایت کرده باشم. من از قبل برای آقای هاشمی احترام قائل بودم ولی بعد از این رفتار احترام بیشتری برای ایشان قائل هستم.
*حوادث سال88 یک علت نداشت، ولی به هر حال اصلیترین علتش که تعیینکننده هم بود، ادعای تقلب بزرگ بود. اگر آقای موسوی میگفت در این انتخابات تخلف شده و من نتیجه آن را واقعی نمیدانم، ولی از راه قانونی قضیه را دنبال میکنم و اگر به نتیجه نرسیدم هم تمکین میکنم، این اتفاقات نمیافتاد. در یک مسابقه فوتبال وقتی قبول کردیم طبق قوانین فیفا و با حضور داور پذیرفتیم که بازی کنیم، وسط کار نمیتوانیم قاعده بازی را عوض کنیم. حتی اگر داور منصفانه قضاوت نکرد ما حق نداریم طرفداران را به وسط زمین بیاوریم.
*متاسفانه آقای موسوی خیرخواهی دوستان خودش را هم نپذیرفت. برخی از هنرمندانی که با ایشان کار میکردند با من هم دوستی داشتند. یکی از آنها پیش من آمد ...وگفت که ما قبول داریم تقلب نشده و به مهندس هم گفتیم اما قبول نکرده است. ایشان گفت بعضی از مسوولان ستادهای آقای موسوی از تبریز و آبادان هم تماس گرفتند و گفتند که نتیجه درست اعلام شده اما مهندس باز هم قبول نکرده است.
* اگر آقای موسوی میخواست، حتی اگر همه مردم عصبانی بودند، میتوانست مانع آن فتنهها شود. البته باعث عصبانیت مردم هم خود اینها بودند. چون به مردمی که بعد از دو هفته پر نشاط، آن انتخابات پرشور را برگزار کرده بودند، گفتند که حقتان خورده شده و مردم را عصبانی کردند.
* قبل از انتخابات فضا امنیتی نبود و نسبتا اخلاقی هم بود. اما شب بعد از انتخابات، دستگاههای امنیتی بر اساس وظیفه شان بازداشتها را انجام دادند. آقای موسوی شرایط را به سمت حل مسائل از طریق قشون کشی برد و این مهمترین خطای ایشان بود. این خیانتی بود به خود آقای موسوی که به رقیبش میگفت قانون را قبول نداری. اگر آقای موسوی این کار را نمیکرد، به طور طبیعی، رییس یک حزب 13 میلیونی ثبت نشده، بود.
*آقای موسوی میتوانست رییس یک حزب با بدنه اجتماعی قوی باشد و در تعدیل دولت احمدینژاد هم نقش داشته باشد. اگر این کار را میکرد قطعا الان به جای آقای روحانی، آقای موسوی رییسجمهوری ایران بود.
*در مجلس هشتم من به دوستان اصلاحطلب میگفتم که چرا اینقدر سکوت میکنید؟ آنها میگفتند شرایط بسته است و ما امکان حرکت و موضعگیری نداریم. من میگفتم اگر میخواهید فضا برایتان باز شود، موضع خود را مشخص کنید. بیایید و بگویید مثلا از ده کاری که آقای موسوی کرد ما سه تای آن را قبول نداریم و درست نمیدانیم اما در هفت مورد به آقای موسوی ظلم شد. این طور میتوانید خط خود را از فتنهگری سوا کنید و بعد حرف بزنید.
*شرایطی که آقای موسوی و آقای کروبی ایجاد کردند باعث شد که در چهارسال دوم آقای احمدینژاد، نقد کردن سخت شود و همه هزینه دادیم.
*همیشه گروههای متعصب تاثیرشان بیش از تعدادشان است. به لحاظ عدد کم هستند ولی اثرشان زیاد است. این یک اختلاف جدی در بین اصولگرایان است. چون اینها خودشان را ملاک حق و باطل میدانند و دستهبندی سیاسیشان تابع این است که چه کسی مثل من است. ولی همانطور که در انتهای طیف اصلاحطلبان برخی افراد بیدین هم قرار دارند، در این سر طیف اصولگرایان هم این افراد هستند و احتمالا از اصولگرایی جدا خواهند شد.
*سابقه امر نشان میدهد که متاسفانه وقتی اصلاحطلبان مسلط شدند، در طرد مخالفان خودشان قویتر از اصولگرایان عمل کردند. وقتی که همین مهندس موسوی از طرف روزنامههای اصلاحطلب تحمل نشد و او را له کردند، بقیه حساب کار خودشان را کردند. متاسفانه خیلی از رفتارهای بدی که از اصولگرایان امروز میبینید، توسط اصلاحطلبان پایهگذاری شده است. مثلا شعار «مرگ بر مسوولان کشور» را نخستین بار اصلاحطلبان در حضور آقای خاتمی دادند. فکر میکنم نخستین سالگرد دوم خرداد بود که وقتی ایشان برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفته بود و آقای ابطحی هم آنجا حضور داشت، شعار «مرگ بر یزدی» سر دادند و آقای خاتمی فقط گفت «من از شعار مرگ خوشم نمیآید.» در حالی که باید میایستاد و میگفت ایشان مسوول رسمی کشور است و آن زمان که شما به دنیا نیامده بودید برای استقلال و آزادی این کشور مبارزه کرده و شما بیخود میکنید که اینطور دربارهاش شعار بدهید. اما این کار را نکرد و حالا اگر میبینید این طرف گاهی درمقابل برخی مسائل سکوت میکنند، ریشههای اینچنینی دارد.
*محکوم شدن دادستان قدرتمند تهران به بیصلاحیتی مادامالعمر از قضاوت کم مجازاتی نیست. به این قاضی پایتخت کشور که گاهی یکهتازی هم میکرد و تا مقام معاونت رییسجمهور هم رفته، بگویند یک کارپرداز هم نمیتوانی باشی کم چیزی است؟ میماند اتهام معاونت در قتل که این اتهام میتواند اگر اثبات شود متهم را بالای دار ببرد و اگر قاضی دلایل را کافی نداند آزاد میشود.