گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ شب سوم را شب حضرت رقیه (س) نامیده اند. غم امشب سنگین است. بی جهت نیست برخی مداحان امشب را شب عاشورا می دانند. ما نیز در محفل روضه خود غم بانو رقیه خاتون را به دوش می کشیم. این سه شعر را تقدیم حضرت صاحب الزمان می کنیم اما ... اما خدا به خیر کند روضه های امشب را ...
محمد سهرابی
صحبت از موسی و طور و ذوق عمرانی بس است
من پدر می خواستم، توضیح عرفانی بس است
قرعه ی آن قبله ی سیار بر ما اوفتاد
ای خرابه، غبطه بر دیوار نصرانی بس است
روح کامل گشت و من هر روز لاغر می شوم
فصل تجرید است، از پیکر نگهبانی بس است
گریه را مخفی نخواهم کرد زیر آستین
تیغ از رو بسته ام، عرفان پنهانی بس است
بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت
پس ادا کن قرض خود، این صبر طولانی بس است
شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه
از پریشان حالی ام هر قدر می دانی بس است
هر چه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود
سفره ات را جمع کن بابا که مهمانی بس است
یک رقیه جان از آن لب ها برایم خرج کن
محفل انس مرا آیات قرآنی بس است
چون علی اکبر مرا هم در عبایت جمع کن
زخم های مختلف را این پریشانی بس است
علی اکبر لطیفیان
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی
من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده باز می ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدرنزدیک بود امشب کنیز خانه ای باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
از این پنجاه سال توسه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجان خودم باشی؟
سرت افتاد و دستی ازمحاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کردم
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی
جواد محمد زمانی
پلکی مزن که چشم ترت درد می کند
پر وا مکن که بال و پرت درد می کند
آن تن که بود خسته این راه درد داشت
حتما که قلب خسته ترت درد می کند
می دانم این که بعد تماشای اکبرت
زخمی که بود بر جگرت درد می کند
با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
آیا هنوز هم کمرت درد می کند؟
مانند چوب خواهش بوسه نمی کنم
آخر لبان خشک و ترت درد میکند
لب های تو کبود تر از روی مادر است
یعنی که سینه پدرت درد می کند
میخواستم که تنگ در آغوش گیرمت
یادم نبوت زخم سرت درد می کند
با سر چرا به دیدن این دختر آمدی؟
پای تو مثل همسفرت درد می کند؟
کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو!
از هجمه های سنگ سرت درد می کند