به گزارش گروه فضای مجازی« خبرگزاری دانشجو»، در صفحه طنز هفته نامه 9دی آمده است:
یه روز
صبح با صدای جیغ بچهها بیدار شدم. یکیشان را پشه زده بود. میگفت درد نمیکند. مادرش گفت «زر زیادی میزند، گرمش است حالیش نیست». با اصرار بچهها زنگ زدم هلیکوپتر امداد آمد و او را بردند به فرودگاه. از آنجا با هواپیمای ویژه فرستادمش انگلیس. سه هفته تحت درمان بود. وقتی برگشت حتی جای نیش پشه هم نمانده بود. گفتم سه هزار و دویست و شصت و دو ریال بریزند به حساب بیت المال برای جبران استفاده شخصی از هلیکوپتر و هواپیما و... . مادرشان گفت خوب کاری کردی. آدم زیر منت این نظام نباشد بهتر است. گفتم میخواهی دویست ریال دیگر هم بریزم که نظام زیر منت ما باشد؟ نظری خاصی نداشت؛ ریختم.
یه روز دیگه
بچهها اصرار کردند برویم جت اسکی سواری. گفتم «آخر امروز عاشوراست، شگون ندارد.» مادر بچهها درآمد که فکر آنجایش را هم کردم. رفتیم. نشسته بودیم کنار سد که پیش خدمتها غذا را آوردند. غذا قیمه بود. مادر بچهها گفت حالا به یاد روز عاشورا قیمه بخوریم. بچهها با ناراحتی قیمه را خوردند. دلشان پلومرغ میخواست. من اما با رضایت خوردم. خیلی هم چسبید. بعدش هم با دلی مالامال از اندوه جت اسکی سوار شدیم. دو بار افتادم درون آب. آبش سرد بود. گفتم به متخصصان بگویند ببیند در خارج سیستمی وجود ندارد که بشود آب سد را برای جت اسکی سواری گرم کرد؟ گفتند میپرسیم. شب خوابیدم.
اون روز
هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. اتفاقهای غیر خاص را هم که نمیشود نوشت.
کدوم روز؟
کارهایم زیاد بود. شب را در دفتر ماندم. ساعت دو شب تلفن زنگ زد. مادر بچهها گفت یکی از دخترها خواب بد دیده خودت را برسان. خودم را رساندم. مادر بچهها گفت دخترمان خواب دیده هرچه ساندویچ میخورد سیر نمیشود. گفتم خب بهتر، خوردن که بد نیست، سیر نشدن هم همینطور. مادر بچهها گفت «آخه انتهای خوابش داخل یکی از ساندویچها خیارشور نداشته، بچه ام بدون خیارشور نمیتونه ساندویچ بخوره که». دختره از ترس دهانش قفل شده بودم. تیم پزشکی را صدا کردیم. به وزیر هم گفتم انحصار واردات خیارشور را بدهند به دخترم که خیالش راحت باشد همیشه خیارشور به اندازه کافی دم دستش خواهد بود. خندید. برنگشتم دفتر. خوابیدم.
دیروز
سخنرانی داشتم. کلی حرف زدم. یکجایش خیلی تند به بیحجابها فحش دادم. فحشهای بد بد. عصر که آمدم خانه مادر بچهها گفت چرا حرفهای بد میزنی بچهها یاد میگیرند. بچهها که آمدند دیدم بله، یاد گرفتهاند. شرمگین شدم. مادر بچهها گفت از این به بعد خواستی به بدحجابها فحش بدهی بگو زیبارو. گفتم رویم نمیشود. گفت انقدر تمرین کن تا رویت بشود. قرار شد از فردا تمرین کنم تا شاید بیست سال بعد رویم بشود. خوابیدم.