گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -سیدسجاد حسینی؛ از سکانس افتتاحیه و چند صحنه بعد میشود نتیجه گرفت که با یک «کمدی-فانتزی» طرف هستیم. اما کمی بعد باید حرفمان را پس بگیریم. هرچه فیلم جلوتر میرود دیگر نه از کمدی چیزی میماند و نه از فانتزی. با خونآشامی طرف هستیم که قرار است خون آخرین قربانیاش را بمکد. او را در اتاقی زندانی میکند. در این اتاق با قربانی (با بازی عطاران) آشنا میشویم. باز با همان مختصات همیشگی کلیشهای عطاران. آدمی ترسو، دست و پا چلفتی و اهل لاف و دروغ. از همان پلانهای اولیه میتوان دریافت که فیلم در حد و اندازهای نیست که هم بتواند فانتزی را حفظ کند و هم کمدی بسازد.
در این زیر ژانر (کمدی-فانتزی) باید از همان لحظات اولیه اتمسفر و فضای فانتزی را ساخت و در قدم بعدی که سختتر است، این فانتزی را –گرچه بر خیال و بیمنطقی استوار است- قابل باور از کار درآورد. در واقع مهمترین و اصلیترین عنصر در موفقیت فیلمی فانتزی مقبولیت داستان آن از سوی تماشاگر و همذاتپنداری تماشاگر با اجزای ساختاری آن است. جدا از این بحث که آیا مناسبات فرهنگی ما (ایرانیان) به اینگونه قصهها میخورد یا نه-که نمیخورد!- باید دید این قصه عجیب، تا چه حد باور پذیر است. با نمایی چند از شیشههای پر از مایعات سرخ رنگ و چاقو و روپوش قصابی و خونی، نمیتوان خون آشام بودن را باوراند. بازیگرِ خونآشام درست انتخابشده اما فانتزی بودنش از کار درنمی آید. زن و بچه و خانهاش که شوخیای بیش نیستند. زن دندانهای تیزی دارد و دور چشمانش قرمز است و بچهاش کر و لال است. قرار است با گریمی ساده و دو دندان مصنوعی خونآشام بسازیم؟
زمان زیادی صرف جزئیات بیهوده میشود و سپس آقای خونآشام در یک کلیپ تصویری کوتاه، که به شیوهی فیلمهای صامت فیلمبرداری و مونتاژ شده، کل قضیه را تعریف میکند. وقتی میشود با این کلیپ موجز کل قصه را تعریف کرد (و حتی تا به انتها ادامه داد!) چه نیازی به این همه مقدمهچینی بود! بعد از این میفهمیم که خونآشام قصد «ترک خونخواری» دارد. حالا متوجه انتخاب چنین قصهی عجیبی میشویم. میشود با این موضوع کلی پیام و شعار اجتماعی داد. ظاهراً کمدینِ مشهور، جدیداً به فیلمهای اجتماعی، گرایش پیدا کرده اما چون با مخاطب رودربایستی دارد،پیامهایش را در قالب «کمدی» (این واژه را با تسامح به کار بردم) میگذارد.
اما بعد... عطاران، این آقای خونآشام را معتاد میکند تا از خونآشامی رهایی یابد. به راستی مرام و مشی اساسی فیلم و فیلمساز هم همین است؛ تخدیر! موضعگیری فیلم در مقابل معضلات بهغایت منفعلانه است و بهجای حل مشکل به مخدر پناه میبرد و منفعلانه عمل میکند. خونآشام معصومِ (!) قصهی ما، معتاد به مخدر میشود. از اینجا به بعد از فیلم، بوی خوشی استشمام نمیشود. شاید «تعفن» مناسبترین واژه باشد. هرچه جلوتر میرود، کالبَد نیمهجان فیلم، به لاشهی متعفن بدل میشود.
فیلم میبایستی موضعِ ضدِ اعتیاد بگیرد و به آسیبشناسی بپردازد. حتی این معضل را در قالبِ کمدی، تلختر و هجو کند. هجو در لغت به معنی برشمردن عیبهای کسی، نکوهیدن و بدگویی کردن است. و در اصطلاح تکیه و تأکید بر زشتیهای وجود یک پدیده است که بر پایه ی نقدی گزنده و تیز استوار است. اما این فقط ظاهر مسئله است. تاکید بر زشتیها، نه صرفاً برای ماندن در این سطح که برای نقدِ کوبنده آن است. حالا اینجا کمدی به تندتر شدنش کمک میکند. این نوعِ صحیح هجو کردن یک معضل است. اما فیلمساز بهجای هجو کردن اعتیاد را سمپاتیک میکند. از حس و حال و آرامش بیهمتایش میگوید، تحسینش میکند و تماشاگر را برای کسری از ثانیه مشتاق تجربه میکند! و تمامی این حس و حال که ذکرش رفت، خارج از اثر میایستد.
فیلم در این قسمت بهخصوص، فاقد میزانسن است. به این معنا که حس باید از خلالِ شخصیتهای درون اثر -و برهمکنش آنها با فضا، منتقل شود؛ منظور از شخصیت، هر آدمی که در قصه حضور پیدا میکند نیست. شخصیت باید در تار وپود قصه ساخته و پرداخته شده باشد. جالب است که جملهای در فیلم هست که خونآشام میگوید (نقل به مضمون) «شما که خون نمیخورید ولی چرا جرم میکنید و تجاوز و کثیف کاری و دزدی و ... .»
اینجا فیلمساز داعیه اصلاحطلبانه دارد و شعار میدهد. یعنی که شما مردم از خونخوارها هم بدتر هستید. صد رحمت به خونخوارها! این حرف، به شوخی سطحی و صرف بیشتر میماند تا مسئلهای جدی که به شوخی بیان شده. گواه حرفِ بنده هم میزانسن هست. فیلمساز این حرف را در قابِ مدیوم شات میگیرد و بعد از آن به سرعت کات میکند به نمای لانگ از آن آدم. یعنی اینکه حرف جدی نیست. در زندگی عادی، آدمها حرفهای جدی خود را از فاصله نزدیک به یکدیگر میزنند نه از دور. و مگر سینما جز زندگی ست و دوربین جز چشم؟
فیلم، بهجای ضدِ اعتیاد بودن به ضدِ آن تبدیل میشود. بهراستی خونآشام بودن یا نبودن این آدم چه اهمیتی دارد؟ این مسئله ضرورتِ دراماتیک ندارد وقابل تغییر است. همانطور که پیشتر که گفته شد، فیلمساز گرایش اجتماعی دارد و به گمان خودش دارد تحلیل اجتماعی میدهد. هرجا که دوربین از داخلی به خارجی (خیابان و پارک و کوچه) میرود، فقط با معتادان محترم! برخورد میکنیم. چرا هیچکسی در این فیلم ضدیتی با اعتیاد ندارد. همسرِ عطاران (با بازی خوب ژاله صامتی، که حیف شده است) نسبت به اعتیاد همسرش بیخیال است و به سبکِ فیلم فارسی، قربان صدقه شوهر هم میرود. در خیابان با موتوری که تصادف میکنند، پخشکننده مواد است. فروشنده خواربارفروشی (سیامک انصاری) هم همچنین و دکترِ آزمایشگاه نیز، مبلغ استفاده مواد است اما تفاوت او با دیگران این است که حد نگه میدارد و به بقیه نیز توصیه میکند بهجا استفاده کنند! پس چه کسی سالم است؟ تنها زنِ خونآشام است که اندکی تنفر دارد. اما او هم از بحث پَرت است. این چه تصویرِ کثیف و چرکی است از جامعه امروز ایران! ببخشید اشتباه شد «چه تصویر رئالیستی و جامعهشناسانه و صدالبته روشنفکرانهای!»
چطور میشود کمدیسازِ سطحِ متوسط تلویزیونی، کارش به اینجا برسد و حرف بزرگتر از دهانش بزند و کمدی را فراموش کند؟ این نگاهِ کثیف از فیلمِ قبلی (اگر بشود نام فیلم را بهکار برد) رد کارپت میآید. از کسی که ملتش را به چند ستارهی سینمایی غربی بفروشد و به جای هجوِ آنها و مراسمِ کثیفشان، پرچم خودش را زیر سؤال ببرد، چنین نگاهی بعید نیست. کسی که پرچمش را بفروشد هویتش را فروخته و کیست که نداند آدم بیهویت، همه چیزش را قمار میکند حتی خودش را! شخصیت عطاران در این فیلم، ادامه همان کاراکتر رد کارپت است. اما این بار مضحملتر از قبل است. او همه چیزش را حراج کرده حتی غیرتش را.
دراکولا نه کمدی است و نه فانتزی. نه میخنداند و نه میگریاند. نه میترساند و نه توجه جلب میکند فقط عصبی میکند. هیچ نکتهی جدی ندارد. فیلم تلویزیونی است. فاقد میزانسن است و اندازه قابها و کاتها و بازی هیچ کدام یک دست و یک پارچه نیستند. فیلم را میشود از هرجایی شروع کرد و هرجایی تمام کرد. خوب است نگاهی بیندازیم به سکانس آخر! خونآشام نمیتواند ترک کند (البته به لطف دوستانِ نابابِ عزیزش). قصد میکند به خونخواری- که سابقاً آن را نیز ترک کرده بود- ادامه دهد و بین بد و بدتر، ظاهراً بد را انتخاب میکند. در این میان مدام اینسرتهایی از شیرهای در حال غرش میبینیم. به راستی این اینسرت ها از شیر که در تمام فیلم تکرار میشوند چه ربطی به این آدم دارند؟ بگذریم. خونآشام به عطاران حمله میکند و طی یک موش و گربهبازی به سبک هری پاتر (غیب و ظاهر شدن کاراکتر)، او را گیر میاندازد. لحنِ فیلم بعد از مدت زمانی زیادی دوباره فانتزی میشود. در آخر خونآشام، خون عطاران را میخورد. دوربین آنها را از بالا میگیرد و فلو است. و فیلم با یک عکس سلفی بهپایان میرسد. این دوربین از بالا قصد و نیت فیلمساز را لو میدهد و تسلطِ تفکرِ متعفن را میرساند. دوربینی که با بزهکاری و جنایت همداستان است. به اعتقاد فیلم، نمیتوان از شرِ بزه و گناه خلاص شد، فقط میتوان از انواع آن، یکی را برگزید. مرحبا! چه دکترینی دارد فیلم.
اما تحلیل گر محترم بسیار بی ادبانه و با لحنی زشت نقد کرده بودند