گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو- محمدصالح سلطانی؛ جامعهشناسی در ایران و میان جامعه متکثر و متنوع ایرانی، کار سختی است. سختتر آن اما «جامعهشناسی دین» در جامعهای است که «تدین» بخش مهمی از آن را ساخته. تحلیل اثرات زمینی و دنیایی ِ امر الهی دین، کار سادهای نیست و سوءتفاهمات زیادی در میان دینداران میسازد. محسنحسام مظاهری اما سختی این کار را به جان خریده و مسیر جامعهشناسی دین را، با همه سختیها، پیش گرفته است. بخش اول گفتگو با این جامعهشناس جوان را دو هفته پیش منتشر کردیم. در بخش دوم و سوم، مظاهری وارد جزئیات و مصادیق شده و کمی موشکافانهتر برخی پدیدههای دینی را تحلیل کرده. نگاه منتقدانه او به افزایش فاصله بخشی از روحانیت و مردم، این بخش از گفتگو را جذاب و خواندنی کرده. طبق قرار قبلی، بخش سوم و پایانی این گفتگو را نیز فردا بخوانید.
به نظر شما تغییرات دینداری را میتوانیم آسیبشناسی بکنیم؟ این تغییرات چه تاثیری بر تصویر کلی دین و دینداری در جامعه ما گذاشته؟
اتفاقی که بعد از انقلاب افتاد اینست که نظام سیاسی به نمایندهی رسمی تشیع و مشخصا گفتمان تشیع سیاسی تبدیل شد. این گفتمان که به عنوان یک گفتمان نوگرا، اصلاحگر، مدرن و عقلانی، خصوصاً در دههی 50 تکوین یافت و با سرعت رشد کرد و مقبولیت پیدا کرد، بعد از پیروزی انقلاب، حکومتی و رسمی شد. درنتیجه مقبولیت تشیع سیاسی با کارآمدی جمهوری اسلامی گره خورد. به نظر من رونق یافتن ادبیات و رویکردهای سنتی و هویتی در مجامع مذهبی، مثل رواج غلو، و عاطفهگرایی، لعن و ادبیات تکفیری و رویکردهای عقلگریز و عامهپسند، در یک دههی اخیر حاصل ریزشها و افولی است که تشیع سیاسی داشته است. مخاطب مذهبی وقتی این رویکرد را رضایتبخش و کارآمد نمی بیند خودبهخود به اردوگاه رقیب پناه میبرد. همین میشود که شاهدیم جریانها و رویکردهایی که در فضای انقلابی و سیاسی پس از انقلاب، با برچسبهایی چون مرتجع و واپسگرا به حاشیه رانده شده بود، حالا احیا شده و محبوبیت یافته اند. اگر در دهه پنجاه، روحانی محبوب نسل جوان، کسی بود که به مسائل سیاسی و اجتماعی روز کشور و جهان اسلام توجه داشت و موضوع منبرش، مسایل روز بود، امروز شاهدیم حتی خطبای منسوب به نظام سیاسی هم به طرح مباحث غیرسیاسی و احساسی ـ عاطفی و اخلاق فردی و عرفان و مکاشفه و غلو و نظایر اینها رغبت بیشتری دارند. چون مخاطبانشان چنین میپسندند. حالا تیپ ایدهآل روحانی محبوب، استاد اخلاقها هستند. کسی که پای منبرش حال معنوی خوشی به مخاطب دست بدهد. کسی که نسخه بپیچد. دستورالعمل بدهد. ذکر بیاموزد. بهتر بتواند تحریک عواطف کند. بیشتر بگریاند. اما یک کلمه درباره مسایل روز کشور و جهان حرف نزند. اصطلاحاً الان «روضهی قجری» محبوب شده است. یعنی دقیقا همان الگویی از روضه که در انقلاب اسلامی نفی و طرد میشد، حالا و بعد از چهار دهه از انقلاب، میشود الگوی محبوب.
نقش خود نهاد روحانیت را در ایجاد این مسائل چقدر جدی میبینید؟
قطعا در کنار حاکمیت، خود سازمان روحانیت نیز در این روند موثر بوده اند. آنچه که سازمان رسمی روحانیت را مستقل و مستغنی از حکومتها میساخت، رابطه دوسویهی حوزه و بازار و روحانیت و تودهی مردم بود. روحانیتی که از سهم امام و وجوهات و تبرعات شرعی پرداختی جامعه دینی تغذیه میشد، با روحانیتی که از حکومت و منابع مالی رسمی تغذیه میشود، طبعا زمین تا آسمان متفاوت است.
یک موضوع دیگر، اضمحلال الگوی «علمای بلاد» است. پیشتر، سرمایهی اجتماعی روحانیت، علمای بزرگی بودند که از نظر جایگاه علمی و حوزوی در رتبه بالایی قرار داشتند و هرکدام در یک شهر مستقر بودند و عملا منطقهای را تحت نفوذ خود داشتند. نفوذ غیررسمی مردمی مبتنی بر محبوبیت اجتماعی و شأن دینی. همین علمای بلاد بودند که در بسیج توده مذهبی در روند انقلاب اسلامی نقش جدی ایفا کردند. نسل نخست امامان جمعه پس از انقلاب نوعاً از همین علما بودند. محبوبیت آنها مردمی بود. محبوبیتی نبود که از طرف حکومت بهشان داده شده باشد. یکشبه هم به این محبوبیت نرسیده بودند. این محبوبیت و جایگاه، محصول سالها رابطه صادقانه و مستمر و بیواسطه با مردم و زندگی در متن جامعه بود. علمایی که تامینشان هم از مردم بود و نمایندگی مردم را میکردند و به همین پشتوانه، زبانشان بر حکومت گشاده بود. در شهرهای بزرگتر هم علمای محلی و منطقهای بودند. نکته مهم این است که پایگاه و محل اصلی استقرار این علما، مسجد بود. شغلشان امامت جماعت بود. یعنی آنها به محل حضور مردم میآمدند. امام جماعت ساعتی قبل از نماز با پای پیاده نه با ماشین و محافظ به سمت مسجد راه میافتاد درطول مسیر با مردم خوش و بش میکرد، تا ساعتی بعد نماز هم آنجا میماند و مردم بدون حاجب و نگهبان به او مراجعه میکردند. بسیاری از آقایانی که بعدها در زمرهی مسئولان جمهوری اسلامی درآمدند، پیش از انقلاب امام جماعت یک مسجد و منبری بودند. مرحوم طالقانی امام جماعت مسجد هدایت بود، مرحوم مهدوی کنی امام جماعت مسجد جلیلی بود، مرحوم مفتح امام جماعت مسجد قبا بود، آقای خامنهای امام جماعت مسجد کرامت مشهد بود و...
اما امروزه اولاً در بسیاری از شهرها این الگو از بین رفته. علمای بزرگ اغلب در قم یا مشهد مجتمع شدهاند. ثانیاً محل استقرار علما، بیت خودشان است و حوزهی علمیه. یعنی مردم اگر کاری داشته باشند باید به آنها رجوع کنند. الان شما کدام عالم سطح بالا و مجتهدی را سراغ دارید که امام جماعت مسجد باشد و ارتباطات بی واسطهاش با اقشار مختلف حفظ شده باشد؟ نه آنکه به کلی نباشند، اما نسلشان در حال انقراض است. جایگزین آن نسل، «فضلای حوزوی» شدهاند. نسل «آیتالله دکتر»ها و «حجتالاسلام دکتر»ها که شان و دغدغهها و مشغلههای علمی و آکادمیکشان بالاتر و بیشتر از آنست که امام جماعت مسجد باشند یا منبر بروند. معمم اند، ولی کار آخوندی نمیکنند. در نقشهای دیگر مثل استاد دانشگاه و مدیر فرهنگی و سیاستمدار و روانشناس و به تازگی پزشک و... مشغول اند. مساجد یا به حال خود رها شده یا نوعاً سپرده شده به روحانیون در سطوح علمی پایینتر. حتی در شهرهای بزرگ میبینیم خیلی از مساجد مثلا برای نماز ظهر و عصر امام جماعت ندارند و یکی از معمرین محلی، مثلا یکی از کاسبان، عبا روی دوش میاندازد و جلو میایستد و مردم به او اقتدا میکنند. بعد از نماز هم در مسجد سریع بسته میشود. مسجد که مهمترین پایگاه اجتماعی جامعهی ایمانی است را تبدیل کردهایم به نمازخانه. چرا؟ چون احتمالا فضلا کارهای به مراتب مهمتری از پیشنمازشدن و پاسخ دادن به سوال شرعی چهار پیرمرد و پیرزن مسجدی درباره شکیات نماز و طهارت دارند! در عوض، فضلای حوزه و طلاب جوان تحصیلکرده، در موسسات و مراکز بیشمار تحقیقاتی در قم و تهران و مشهد، درگیر مباحث عمیق کلامی و فلسفی اند و غایت بسیاریشان نهایتا دکترشدن و تدریس در دانشگاه است. البته این را هم بگویم که حتما در علوم دینی نیاز به متخصصان خبره هست. کسی هم با آموختن دانشهای جدید توسط طلاب مخالف نیست. منتها به نظر میرسد اولا جای هدف و ابزار در آموختن این دانشها عوض شده و ثانیا حوزه تنوع خروجی متناسب با نیازهای جامعه ندارد.
شما هم معتقدید دوران تریبون های یک طرفه مثل منابر و هیات ها به سر آمده؟
بههیچوجه. مجالس و مجامع مذهبی یک کلِ ثابت و واحد نیستند که بشود یک حکم کلی را به همه شان تعمیم داد. یکی از پیامدهای تکثر دینداری در عصر ما، تکثر سازمانهای دینی مانند هیئات مذهبی است. امروز ما یک سازمان یکسان به نام هیئت نداریم؛ بلکه «هیئتها» داریم. چندین گونهی متفاوت که هرکدام به یکی از گرایشها و گفتمانهای شیعی قرابت دارند. این تکثر بهتبع، به تکثر کارکرد و سازمان و مخاطب هیئات هم منجر شده است. بنابراین من این حکم کلی که بگوییم سازمان هیئت رو به اضمحلال است، را قبول ندارم. صحیح آن است که بگوییم ساختار و کارکرد و فرم این سازمان تغییر کرده و خواهد کرد. تغییر یک خصلت طبیعی و ناگزیر پدیدههای اجتماعی است. هرجا و به هر میزان مدل دینداری تغییر کرده، فرم هیئتی که آن مدل را نمایندگی میکند، به همان میزان تغییر یافته است. مثلاً دینداری سنتی تغییرات کندتری داشته، درنتیجه هیئتهای سنتی هم کمتر دستخوش تغییر بودهاند. اما دینداری جوانان تغییرات وسیعی داشته، هیئتهای جوانان هم بهتبع تغییرات وسیعتری را تجربه کرده اند. بنابراین عمر هیئتها به سر نیامده، بلکه عمر یکسانسازی و ارایهی تعاریف بسیط از هیئتها و دینداری به سر آمده است.