گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو-محمد توانگر؛ یک روز زمستانی معمولی، یکشنبه 19دیماه سال 1395 داشت به پایان میرسید، داشت جایش را به یک روز زمستانی معمولی دیگر میداد که خبر رسید اکبر هاشمی رفسنجانی، سیاستمدار کهنهکار و 82ساله راهی بیمارستان شده. این اولین بار بود که مردم خبر بستری شدن هاشمی را میشنیدند. با وجود سن زیاد و سابقه مبارزاتیاش در جریان پیروزی انقلاب، هنوز سرحال بود و نشانی از بیماری و کهولت نداشت. تصور عمومی بر این بود که بیماری مختصری حادث شده و هاشمی به زودی سرپا خواهد شد. این تصور عمومی اما تنها دو ساعت، شاید کمی بیشتر، اعتبار داشت. اولین خبر بخش خبری ساعت 20 شبکه خبر در روز 19دی این بود:«آیتالله هاشمی رفسنجانی،یار دیرین امام و رهبری، درگذشت.» همین قدر بهتآور، ناگهانی و غریب. مردی که پیروانش دوست دارند همیشه او را با «صبوری»اش در دریای متلاطم سیاست به یاد بیاورند، خیلی سریع و ناگهانی دارفانی را وداع کرده بود. خیلی سریع.
آن 12 انتخابات، آن یک رد صلاحیت
نام هاشمی رفسنجانی، همه ایرانیها را، مستقل از گرایشهای فکری و سیاسی، به یاد «انتخابات» میاندازد. او، از سال 1361 تا 1394، نامزد چهار انتخابات ریاست جمهوری، چهار انتخابات مجلس شورای اسلامی و چهار انتخابات مجلس خبرگان رهبری شد. از میان این 12 نامزدی، او در 9 انتخابات به پیروزی رسید و در سه انتخابات، سرنوشت عجیبی پیدا کرد. طنز تاریخ آنجاست که شخصیت هاشمی رفسنجانی، بیش از آن 9 پیروزی، برساختهی آن سه ناکامی است. ناکامیهایی که پیچهای زندگی هاشمی محسوب میشوند، و مسیر او را از گذشتهی خود، حداقل در میدان سیاست، جدا میسازد.
متفاوتترین و عجیبترین ناکامی هاشمی مربوط به سال 1392 است. دولت هشت سالهی محمود احمدینژاد، با همه نقاط قوت و ضعفش رو به پایان است و صحنه انتخابات، گرم و امیدوارکننده نیست. هاشمیِ 79 ساله، برای آخرین بار نامزد انتخابات ریاست جمهوری میشود و البته صلاحیت ورود به عرصه انتخابات را پیدا نمیکند. رد صلاحیت هاشمی، شگفتانگیز است و همچون قلهای برای قانونگرایی شورای نگهبان، در تاریخ این شورا ثبت میشود. آن روزها از «کهولت سن» به عنوان دلیل رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی یاد میشود. حکمت این رد صلاحیت و این دلیل اما، سه سال و 8 ماه بعد، برای مردم و بازیگران عرصه سیاست، مشخص خواهد شد.
هبوط در نماز جمعه
26 تیر 88، احتمالا روز خاطرهانگیزی برای هاشمی رفسنجانی است. یک جمعه داغ تابستانی که پس از یک ماه، نوبت ِ خطبهخوانی روز جمعه به او میرسد. آشوبهای پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری همچنان شعلهور است و حامیان نامزد شکست خورده فریاد میزنند:«هاشمی،هاشمی،سکوت کنی خائنی»! حاضرین همیشگی نمازهای جمعه هم احتمالا مثل خود هاشمی، هرگز 26 تیر88 را از یاد نخواهند برد. جمعیت حضار نمازجمعه، هم کمّی و هم کیفی، با گذشته متفاوت است. دختران و پسران ناآشنا به اصول اولیه شرع، دست در دست هم، عجیب ترین صفوف تاریخ نماز جمعه را ساخته بودند. فریضه روز جمعه، حالا بازیچه دست کسانی شده بود که انگار برای کار دیگری به دانشگاه تهران آمده بودند.
هاشمی در خطبههای آن روز، چند راهکار برای برونرفت از بحران پیشنهاد داد. راهکارهایی در هم. از پایبندی همه به قانون، تا آزادی همه زندانیان سیاسی. راهکارهای پیشنهادی هاشمی هم مثل نقشآفرینی خودش در جریان بحران آن روزها، مبهم بود. آمیختهای از درست و غلط. ترکیبی از حقیقت و اغراق. آخرین خطبه نماز جمعه هاشمی رفسنجانی، آیینهای از شخصیت خود او بود. زیرکانه و پرحاشیه.
دو ناکامی و دو صفبندی
حیات سیاسی هاشمی رفسنجانی، با دو ناکامی گره خورده. شکست 78، او را از اصلاحطلبان رنجاند و شکست 84، حساب او را از اصولگرایان جدا کرد. 78 تا 84، احتمالا تلخترین مقطع تمام دوران سیاستورزی هاشمی است. هاشمی پس از 10 سال دوری از پارلمان، در انتخابات مجلس ششم تصمیم گرفت بار دیگر راهی ساختمان میدان حر شود. نتیجه اما برای او قابل باور نبود. هاشمی در تهران، با کسب حدود 750 هزار رای، در جایگاه سیام قرار گرفته و آخرین منتخب تهران شده بود. او معتقد بود در انتخاباتهای گذشته حدود 60 تا 70 درصد رای داشته و «دلیلی ندارد مردم از رای خود برگشته باشند» . او و دخترش، بعدها مدعی بروز تخلف در این انتخابات شدند. همچنان که 6 سال بعد، وقتی هاشمی رفسنجانی تصور میکرد رقیبی در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری ندارد و به سادگی رئیس جمهور میشود، وارد صحنه شد. نتیجه آن انتخابات اما برای او با آن همه سابقه انقلابی، تحقیرآمیز بود. مردم از رایشان برگشته بودند و شهردار جوان تهران را به پیرمرد استخوانخرد کرده عالم سیاست، ترجیح داده بودند. هاشمی اما زیر بار آن انتخابات هم نرفت و تلخ و تند، مدعی بروز تخلفات گسترده در جریان آن انتخابات شد. او اما تسویهحساب با رقیب عجیب سال84ش را برای آینده کنار گذاشته بود. آیندهای که پس از پایان دهه 80، فرا میرسید.
هاشمی، از 78 تا 84، در حضیض بود. اصلاحطلبان او را «عالیجناب سرخپوش» میخواندند و با تمسخر ِ رای او در انتخابات مجلس ششم «آقاسی» خطابش میکردند. اصولگرایان و انقلابیون تازهنفس هم حاضر نبودند سرمایه اجتماعی خود را خرج هاشمی کنند. مرد تنهای عالم سیاست اما، آنقدر آبدیده بود که آرام آرام خود را حفظ کند، بالا بکشد و همچنان روی عرشه باقی بماند.
هشت سال بیرقیب
نه رقیب داشت و نه بدیل. پس ار رحلت امام و انتخاب رئیسجمهور برای رهبری نظام، هاشمی رفسنجانی تنها گزینهای بود که ردای ریاستجمهوری به قامتش میآمد. دوران ریاست او اما، دورانی پر ابهام در تاریخ پس از انقلاب است.
او آمده بود تا «سازندگی» کند. حجم خسارات ناشی از جنگ بالا بود و استقراض خارجی و سیل پروژههای عمرانی، از نظر هاشمی علاج این خسارات تلقی میشد. تمام همتش را گذاشته بود تا زیرساختهای کشور جنگزده را احیا کند. او حتی معتقد بود اگر در جریان ساخت سدی به ارزش ده میلیارد تومان، 500 میلیون هم اختلاس شود، نباید حرف از اختلاس و دزدی زد و نباید روحیه مردم را خراب کرد. او به فکر ساخت و ساز بود و برای اهداف بلندپروازانهی عمرانیاش، هر کاری میتوانست کرد.
نتیجه 8 سال حکمرانی او برای ایران، انبوهی از سد و کارخانه و پالایشگاه بود، در کنار تورم حدوداً 50 درصدی، انباشتهای از نارضایتی عمومی و یک دوران بدون منتقد و بدون شنیده شدن صدای مخالف. در دوران زمامداری او بود که تجمعات اقتصادی مردم مشهد،قزوین، اسلامشهر و چند شهر دیگر شکل گرفت و با برخورد قهری دولت مواجه شد. در دوران او بود که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است/مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» شعاری بود که از برخی تریبونها شنیده میشد. در دوران او بود که مطبوعات، آزادی بیان و انتقاد از دولت تقریباً به فراموشی سپرده شدند. در دوران او بود که اولین بارقههای «شبیخون فرهنگی» دشمن در جامعه حس شد و نخستین نشانههای انحطاط فرهنگی، در برخی محلههای شهرهای بزرگ دیده شد. هشت سال پس از انتخاب بیرقیب او در سال 68، نامزدی که شعار تداوم راه هاشمی را سر میداد، 7 میلیون، فقط 7 میلیون طرفدار داشت و کسی که، لااقل در ظاهر، میکوشید خود را متفاوت از راه و مرام هاشمی نشان دهد، 20 میلیون رای داشت و پیروز انتخابات 1376 شد. دست تقدیر اما، 12 سال پس از آن انتخابات، طرف بازنده، طرف برنده و هاشمی را کنار هم قرار میداد. جایی، روبروی 24 میلیون منتقد مسیر مشترکی که این سه و دوستانشان آغاز کرده بودند.
مردی برای همه چیز
هاشمی ِ دهه شصت، هاشمی ِ «همهچیز» بود. رئیس پارلمان و در مقطعی فرمانده دفاع مقدس. هاشمی رفسنجانی در آن سالها تقریباً همه کار میکرد. در ساحت سیاسی، برای تعیین قائممقام امام نقشآفرینی میکرد و سوی دیگر، برای پایان جنگ برنامه میریخت. هاشمی آن سالها، یکی از نیروهای همیشه در صحنه بود. مردی برای همه کار. مردی آماده برای همه چیز. در آن دوران، وسط زخم جنگ و در جامعهای که هنوز بوی انقلاب میداد، هاشمی هم مثل بقیه یاران امام قضاوت میشد. محبوب بود و دوستداشتنی. هنوز سنگهای سیاست، هنوز کلوخهای مسیر قدرت میان او و یارانش فاصله نینداخته بود. هنوز نماز جمعههایش شورانگیز و انقلابی بود. تا 26 تیر 88 خیلی راه بود. هنوز مردم، هنوز جماعت انقلابی، دوستش داشتند. هنوز رای داشت. هنوز هیچ انتخاباتی را نباخته بود. تا اسفند78 و تیر84 خیلی راه بود. هاشمی هنوز سفید بود. مردی در کنار بقیه مردان امام.
خداحافظ آقای خاکستری
خبر درگذشت هاشمی، برای همه مردم ایران، دستکم برای کسانی که سپهر سیاسی ایران را رصد میکنند، شوکآور بود. پیرمرد 82 ساله، تجسم تصویری و تجسد زندهی 38 سال متلاطم انقلاب اسلامی بود. مردی حاضر در همه صحنههای تاریخی. هاشمی جزء جدایی ناپذیری از تاریخ انقلاب است. مسیرش، گاهی راست بوده و گاهی کج، گاهی تند بوده و گاهی کند. اما سخت میشود او را، حتی در اوج تردیدها و اختلافاتش با بزرگان انقلاب، خارج از دایره انقلاب تصور کرد. هاشمی یک سیاستمدار زبده بود. یک سیاستورز حرفهای. مرد ِ پلتیک. و خب، کیست که نداند اولین، و شاید مهمترین ویژگی مردان سیاست، خاکستری بودن است؟ مردانی مثل هاشمی، سخت قابل قضاوت اند. کارنامههایشان پر از نقاط سفید و پر از نقاط سیاه است. برآیند کارنامه سیاستورزی 38 ساله هاشمی رفسنجانی هم همین است. نه سیاه، نه سفید. شاید خاکستری متمایل به سیاه، شاید هم نه، اما خاکستری.
ما یک سال قبل با مردی خداحافظی کردیم که بیش از هرچیز نماد «سیاست» بود. خود ِ خود سیاست.