به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، به مخالفان و منتقدان آقای هاشمی رفسنجانی تهمت میزنند که از اول مخالف ایشان بودهاند؛ شاید چون بعضیها بدشان نمیآید تمام نقاط ضعف افراد را پشت «نقاط ضعفِ منتقدانِ آنها» مخفی کنند! در مورد هاشمی رفسنجانی البته قضیه وضعیت ویژهای هم دارد. 28 خرداد 1363 نماز جمعهی تهران خطیبی داشت که جملاتش در دل همهی مستضعفان امید میانداخت: «...وجود اسرائیل در منطقه ولو در هزار مترمربع مایهی بلاست و این بدبختیها را در پی دارد و باید هرچه زودتر این غده سرطانی را به قول امام از پیکر منطقه خارج کرد... الآن برای اینکه شر اسرائیل، را کم کنیم، زمینه از جهات گوناگون مهیاست... ما میتوانیم باهم یک ارتش مشترک درست کنیم و در همین لبنان، اسرائیل را منهدم نماییم... بچههای ما... اسرائیل را همانجا ذوب میکنند... خواهند گفت آمریکا به منطقه میآید و به نفع اسرائیل وارد جنگ میشود. اتفاقاً بگذارید آمریکا بیاید!... این منطقه برای جنگ بچههای ما با نیروهای آمریکا از ویتنام مناسبتر است...» شانزدهم شهریورماه همان سال از نماز جمعه تهران شنیده شد که تهدید آمریکا به سود ماست: «...ما که یک کشور در حال انقلاب بودیم آنگونه مردانه پنجه در پنجه اینها انداختیم و خفت را به آمریکا تحمیل کردیم؛ ابهت او را شکستیم؛ یک سال جاسوسهایش را اینجا نگه داشتیم و در مقابل همه تهدیدهایش نیشخند زدیم. مگر چهکاری توانست بکند؟ تهدید آمریکا برای ما یک نفع است.» و خطیب کسی نبود جز آقای هاشمی رفسنجانی. دوازدهم مهرماه سال بعد؛ باز نماز جمعه تهران؛ باز همان خطیب؛ و این بار اسرائیلی که باید توی سرش زد: «اسرائیل را اگر به خودش واگذار کنیم یک وجب از زمین فلسطین را به فلسطینیها نخواهد داد. تحقیقاً تا زور بالای سرش نباشد؛ تا بمب بالای سرش نباشد؛ تا بمب در مقابل خانهشان منفجر نشود؛ یک وجب زمین را به فلسطینیها نخواهند داد...» تعدد مواردی ازایندست بهخوبی نشان میدهد که انقلابیون هیچ انگیزهای برای «مخالفت با هاشمی از اول!» نداشتهاند؛ بلکه اتفاقاً قدیمیترین هاشمیستیزان همین سکولارها و غربگراها و ضدانقلابها بودهاند؛ همینهایی که این روزها معاملهی دیگری با هاشمی میکنند!
در قضیهی انتخاب رهبر معظم انقلاب به مقام امامت امت، چه نشانهای در دست است که احدی از منتقدانِ این روزهای آقای هاشمی از کُنشگریِ تعیینکنندهی او در جلسهی تاریخی خبرگان گلایهای کرده باشند؟ ازقضا همهی حامیان انقلاب رفتار آقای هاشمی در آن جلسه را ستودهاند. نزدیک هشت سال بعد؛ اواخر زمستان 1375 در ماههای پایانی دورهی ریاست جمهوری آقای هاشمی، به دنبال مصاحبهی ماندگار او با مایک والاس خبرنگار کهنهکار شبکه سی.بی.اس آمریکا[1] و گرفتار شدنِ چندبارهی والاس در برابر پاسخهای رئیسجمهور ایران؛ تقریباً هیچ ایرانیِ انقلابی چیزی جز ستایش بر زبان نمیآورد و کسی را پیدا نمیکردید که ممنونِ آقای هاشمی نباشد و احساس افتخار نکند.[2] چند هفته بعد؛ دقیقاً در آغاز هفته چهارم از بهار 1376 ماجرای بیشرمیِ دادگاه عالی برلین در پرونده میکونوس و تحت تعقیب قرار گرفتنِ بعضی مقامات جمهوری اسلامی و نهایتاً خروج سفرای اروپایی از کشور پیش آمد. آن روزهای سخت نهتنها حتی یک نفر از منتقدانِ امروزیِ آقای هاشمی به اروپاییهای وقیح حق نداد؛ بلکه همهی کشور یکدست و یکصدا پشت سر ایشان و دیگر مقامات نظام جمهوری اسلامی ایستادند و رهبر انقلاب نیز در تدبیری تاریخی کشور مقصر را سرافکنده کردند.[3]
واقعیت این است که نگارنده نیز مانند بسیاری از ایرانیانِ میانسال بهخوبی روزهایی را به خاطر میآورد که انقلابیون در تمام بحثها و جدلها – مثلاً با غربگراها و سلطنتطلبها - از آقای هاشمی در مقابل تهمتهای شرمآوری که به ایشان زده میشد دفاع میکردند و حمایت از هاشمی را حمایت از خطیبِ جهانآشنایِ راهپیماییهای روز قدس؛ و حمایت از آبرو و حیثیتِ یار و همراهِ رهبری تلقی میکردند. اتفاقاً به دنبال دوم خرداد - که شاهد تهاجم سراسریِ تجدیدنظرطلبانِ موسوم به اصلاحطلب به آقای هاشمی و میراث او بودیم – هم هنوز کمترین نشانهی مؤثری از مخالفتِ مؤمنانِ انقلابی با آقای هاشمی مشاهده نمیشد؛ بلکه اتفاقاً این سکولارهای تازه به دوران رسیده بودند که هرچه دم دستشان میرسید به سمت ایشان پرتاب میکردند و علیه «رئیسجمهور قبلی کشور» کتاب و مقاله مینوشتند. کسی از یاد نمیبرد که غربگرایان بیجنبه و جویای نام چطور هاشمی رفسنجانی را در انتخابات مجلس ششم به ریشخند گرفتند و کار بهجایی رسید که حتی به انصراف رسمی او از نمایندگی مجلس رضایت نمیدادند و دربارهی رئیسجمهور قبلی کشور میگفتند «نباید انصراف دهد؛ باید به مجلس بیاید؛ اعتبارنامهاش را رد کنیم؛ آنوقت برود!»
بهدرستی روشن نیست فرزندان آقای هاشمی - مخصوصاً فائزه هاشمی - بعدها با چه قرینهای مدعی شدند که خاتمی «ادامهی هاشمی!» بود؛ تاریخ شاهد است که همراهان محمد خاتمی در سه سال اولِ ریاست جمهوریِ او با هاشمی و شخصیتِ او چه کردند. اما و صد اما؛ احتمالاً پرسشبرانگیزترین مسئله پیرامون هاشمی رفسنجانی «دلیل» و «چگونگیِ» دگردیسی راز آمیزی است که از نیمه دوم دههی 70 شمسی آرامآرام شروع شد و در بهار و تابستان 88 به اوج خود رسید و «وضعی که شاهدش هستیم» را پدید آورد. وضعی که بررسی آن بهخوبی روشن میکند: اولاً هاشمی «چیزی که هست» نبود؛ ثانیاً مخالفانِ امروزیِ او علیالاغلب از علاقهمندانِ سابق او هستند.
دگردیسیها توضیح لازم دارند
چه به گزارهی «هاشمی بهشدت عوض شده است» باور داشته باشیم چه خودمان را با هنرمندی فریب بدهیم و او را شخصیتی «ثابتقدم و بیتغییر» در نظر بگیریم و درواقع تملّق پیشه کنیم؛ «دگردیسیها» به دلیل هزینهای که به بار میآورند توضیح لازم دارند. درست است که هرکس حق دارد برداشت خودش را داشته باشد اما اینکه «آقای رفسنجانی بهمرورزمان و بهویژه به دنبال حوادث سال 88 دچار یک دگردیسی معنادار شده است» صرفاً ادعای منتقدان و مخالفانِ او نیست. اتفاقاً علاقهمندان او نیز اذعان دارند - و حتی بعضاً شاهدند - که او عوض شده است. مثلاً؛ کسانی که با اندیشههای صادق زیباکلام آشنا باشند و کنکاشهای مشتاقانهی او پیرامون شخصیت و زندگی هاشمی رفسنجانی را دنبال کرده باشند بهخوبی به یاد میآورند که سال 93 در جریان رقابت بر سر ریاست مجلس خبرگان رهبری؛ زیباکلام در یکی از یادداشتهایش که اتفاقاً آن روزها در تارنمای رسمی هاشمی رفسنجانی نیز منتشر شد[4]؛ از یکی از مهمترین ابعادِ این «عوض شدن» پرده برداشت. آنطور که زیباکلام نوشته بود؛ از نگاهِ هاشمیِ جدید؛ بزرگترین خطرِ بلندمدتِ پیش روی جمهوری اسلامی نه دشمنیِ شیاطینِ زورگوی خارجی که جریانهای موسوم به «تندرو» هستند![5] کافی است به این بخش ماجرا توجه کنیم که با احتمال بالا منظور از «تندروها» در یادداشت زیباکلام دقیقاً همان جریانهایی باشند که اگر تجاوزی متوجه هرکدام از قلمروهای حقیقی و مجازی نظام جمهوری اسلامی شود؛ در صف اولِ «قربانی شدن برای اسلام و ایران» قرار دارند! یعنی؛ دستکم از نگاه ستایشگرانِ آقای هاشمی و به روایت یادداشتهایی که در تارنمای رسمی ایشان منتشر میشود؛ ویرایشِ جدیدِ هاشمی، خطرِ سرباختگانِ دفاع از موجودیتِ جمهوری اسلامی را از دشمنانِ قسمخوردهی این نظام جدیتر میداند!
نامگذاریها مهم نیستند؛ این واقعیت - هر نامی که داشته باشد – چه کم از یک «دگردیسی کامل» دارد؟! از یادها نمیرود که همین آقای هاشمی رفسنجانی در میانهی دولت اصلاحات (23 آذر 1380) در نماز جمعهی تهران با صراحت و اعتمادبهنفسِ تمام گفت «اگر روزی دنیای اسلام متقابلاً مجهز شود به این سلاحهایی که امروز اسرائیل دارد؛ آن روز این استراتژی استکبار به بنبست میرسد؛ چون استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل هیچچیزی باقی نمیگذارد اما در دنیای اسلام آسیب فقط میزند و این اتفاق دور از عقل نیست.» و با گفتن این جملات نهتنها «تندرو و بحرانساز» لقب نگرفت؛ بلکه علاقهی رو به افولِ انقلابیون نسبت به او جان تازهای گرفت.
تهمتِ «از اول هاشمیستیز بودن!» به جریانهای مؤمنِ امروزی - که معترضِ «نسخهی جدیدِ هاشمی» هستند - نمیچسبد و اینجور ملامتها منتقدان دلسوز را از میدان بیرون نمیکند. اتفاقاً؛ این آقای هاشمی است که یک «توضیح» دربارهی علت دگردیسیاش به ملت ایران و امت اسلامی بدهکار است.
[1] - مایک والاس همکار برنامهی «60 دقیقه» شبکه آمریکایی سی.بی.اس و خبرنگار باسابقه در مارس 1997 (اسفند 1375) با اکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت ایران مصاحبهای 50 دقیقهای را در تهران ترتیب داد. والاس 4 سال پیش (2012) در 93 سالگی از دنیا رفت. فایل تصویری نسخه کامل این مصاحبه در اینترنت موجود است.
[2] - در یکی از فرازهای بهیادماندنی آن مصاحبه (دقایق 47 و 48) آقای هاشمی رفسنجانی به مایک والاس گفت: «ما 7 میلیارد مارک - در صنایع هستهایمان - هزینه کردهایم که با بهرهاش حساب کنید بیش از 20 میلیارد مارک میشود. آمریکا میگوید این کار را تکمیل نکنیم. آنوقت شما میگویید ما از دولت آمریکا متنفر نشویم! اگر کسی به شما اینطور زور بگوید شما میتوانید با او دوست باشید؟!»
[3] - رهبر انقلاب دستور دادند سفیر آلمان - کشوری که بیدادگاه میکونوس را برگزار کرده بود - باید آخرین سفیری باشد که - در موج بازگشت سفرای خارجی - وارد ایران میشود!
[4] - یادداشت مورداشاره تقریباً 18 ماه پیش با عنوان «هاشمی آگاهانه پا به میدان شکست گذاشت» به قلم صادق زیباکلام در تارنمای رسمی آقای هاشمی رفسنجانی منتشر شد. او در این مقاله ازجمله نوشته بود «...تا جایی که از اواسط دهه ٨٠ و بهویژه از ٢٢خرداد ٨٨ به اینسو میتوان گفت ایشان دچار یک دگردیسی کامل میشوند... رد خشونت و افراطیگری از یکسو و دغدغه نظام و آینده را داشتن از سوی دیگر، سبب میشود آقای هاشمی رفسنجانی بهتدریج به این نقطه برسند که بزرگترین خطری که نظام را در بلندمدت تهدید میکند نه دشمنان خارجی که اتفاقاً تندروی داخلی است، بنابراین ایشان فقط به نفی این مسئله بهعنوان یک باور سیاسی و دینی نمیپردازد، بلکه بهواسطه خطری که معتقد است از جانب این آسیبها متوجه کشور میشود، در مرتبه بعدی به مبارزه با این پدیدهها روی میآورد. موضعگیریهای ایشان در پنج سال اخیر را فقط میتوان در قالب این اعتقاد که وظیفهدارند با تندروی مقابله کنند تبیین کرد. اعتقاد به رویارویی با تندروی فقط محدود به سخنرانی و مصاحبه نمیشود.» این یادداشت بعداً به دلیلی که بیاطلاعم از تارنمای آقای هاشمی حذف شد!
[5] - نیازی به یادآوری نیست که رهبر انقلاب در اعتراض به استفاده از تعابیر «تندرو» و «میانهرو»؛ بهصراحت یادآوری کردند که «دشمنان انقلاب از روز اوّل آمدند تعبیر ادبیات تندرو و میانهرو را مطرح کردند؛ فلانی تندرو است، فلان جریان تندرو است، فلان جریان میانهرو است. آن روز، از همه تندروتر هم ازنظر آنها امام بزرگوار بود؛ امروز هم از همه تندروتر، به نظر آنها این بندهی حقیر هستم.» (5 اسفند 1394، دیدار با مردم نجفآباد)
منبع: فرهنگ نیوز