به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شاعران آیینی کشورمان اشعاری درباره امام سجاد (ع.) سروده اند که در اینجا به برخی از این اشعار اشاره می‌کنیم:غلامرضا سازگار:من آن گلم که خفته به خون باغبان مننه گل نه غنچه مانده به باغ خزان منمرغ بهشت وحی ام و از جور روزگارویرانه‌های شام شده آشیان منهفتاد داغ دارم و در سوز آفتابهجده سر بریده بود سایبان منزن‌های شام خنده به ناموس من زدنداین بود احترام من و خاندان منزنجیر‌ها به زخم تن من گریستنددشمن نکرد رحم به اشک روان منگردید نقش خاک زسنگ یهودیاناز نوک نی سر پدر مهربان منشام بلا و طشت طلا وسر حسینگردید قاتل پدرم میزبان منمن اشک ریختم زبصر او شراب ریختبا آنکه بود آیه کوثر به شأن منمن ناله می‌زدم زدل او چوب خیزرانمن تن به مرگ دادم او سوخت جان من«میثم» خدا جزات دهد در عزای ماکز نظم تو عیان شده سوز نهان منحاج علی انسانیبیمار غیر شربت اشک روان نداشتبودش هزار درد و توان بیان نداشتدانی چرا ز. آل پیمبر کشید دستنقشی دگر به کار ستم آسمان نداشتتنها زمین نداشت به سر دست از فلکپایی به عزم پیش‌نهادن، زمان نداشتیکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگآمد، ولی زباغ نصیبی خزان نداشتدانی به کربلا ز. چه او را عدو نکشتتا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشتاز تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود‌می‌خواست بگذرد ز. سر جان، توان نداشتیک آسمان ستاره به ماه رخش ز. اشک‌می‌رفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشتدر ترکش دلش که دو صد تیر آه بود‌می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشتبیمار کربلا به تن از تب توان نداشتتاب تن از کجا که توان فغان نداشتاین صید هم که ماند، نه از باب رحم بوددیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشتگر تشنگی ز. پا نفکندش شگفت نیستآب آن قدر که دست بشوید ز. جان نداشتافشین اعلاءپیش چشمم تو را سر بریدنددست‌هایم، ولی بی‌رمق بودبر زبانم در آن لحظه جاری«قل اعوذ برب الفلق» بودگفتی: آیا کسی یار من نیست؟قفل بر دست و دندان من بودلحظه‌ای تب امانم نمی‌دادبی تو آن خیمه زندان من بودکاش می‌شد که من هم بیایمدر سپاهت علمدار باشمکاش تقدیرم از من نمی‌خواستتا که در خیمه بیمار باشمماندم و در غروبی نفسگیرروی آن نیزه دیدم سرت راماندم و از زمین جمع کردمپاره‌های تن اکبرت راماندم و تا ابد داد از کفطاقت و تاب بعد از ابالفضلماندم و ماند کابوس یک عمرخوردن آب بعد از ابوالفضلماندم و بغض سنگین زینبتا ابد حلقه زد بر گلویمماندم و دیدم افتاده در خاکقاسم آن یادگار عمویمگفتم‌ای کاش کابوس باشدگفتم این صحنه شاید خیالی استیادم از طفل شش ماهه آمدیادم آمد که گهواره خالی استپیش چشمم تو را سر بریدنددست‌هایم، ولی بی‌رمق بودبر زبانم در آن لحظه جاری«قل اعوذ برب‌الفلق» بودیوسف رحیمی بین نماز، وقت دعا گریه می‌کنیبا هر بهانه در همه جا گریه می‌کنیدر التهاب آهِ خودت آب می‌شوی‌می‌سوزی و بدون صدا گریه می‌کنیهر چند زهر، قلب تو را پاره پاره کرد.اما به یاد کرب و بلا گریه می‌کنیاصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمیوقتی برای خون خدا گریه می‌کنیآبِ خوش از گلوی تو پایین نمی‌رودبا ناله‌های واعطشا گریه می‌کنیبا یاد روز‌های اسارت چه می‌کشی؟هر شب بدون، چون و چرا گریه می‌کنیبا یاد زلفِ خونی سر‌های نی سوارهر صبح با نسیم صبا گریه می‌کنیهم پای نیزه‌ها همه جا گریه کرده‌ایهم با تمام مرثیه‌ها گریه می‌کنیدیگر بس است "چشم ترت درد می‌کند "!از بس که غرق اشک عزا گریه می‌کنیحسن لطفیزهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاندبند بند من افتاده ز. پا را سوزاندآسمان تار شده و جرعه‌ی آبی این زهرپاره‌های جگر غرق بلا را سوزاندسینه ام بود حسینیه غم‌های حسینیاد آن خاطره‌ها بیت عزا را سوزاندمن نه در امروز که در کربلا جان دادماز همان روز که آتش همه جا را سوزاندبا همان تیر که در حنجره‌ای ترد و سفیدتار‌های عطش آلود صدا را سوزانداز همان لحظه که می‌سوختم و می‌دیدمتازیانه همه پیکر ما را سوزاندخیمه‌ای شعله ور افتاد زمین ناگاهچادر دختری از جنس حیا را سوزاندوای از آن بزم که در پیش اسیران حرمخیزران هم لب هم طشت طلا را سوزانددیدم آتش ز. سر بام به سر‌ها می‌ریختگیسوان به سر نیزه رها را سوزاند