در عمليات كربلاي 5، زماني كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شده بود، خرازي پييگير جدي اين كار شد، كه در همان حال خمپاره اي در نزديكي اش منفجر شد و روح عاشورايي او به ملكوت اعلي پرواز كرد.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ تب و تاب جنگ بود و در گوشه و كنار شهر و در هر مسجدي، زنان مشغول تهيه لباس و خوراكي براي رزمندگان بودند. من كه به تازگي از اسارت برادرم با خبر شده بودم حال و احوال خوشي نداشتم و مدام پيگير اخبار جنگ بودم.
براي اينكه براي رزمندگان كاري انجام داده باشم به مسجد رفتم و كنار بقيه زنان مشغول تهيه مرباي هويج شدم؛ جمعي كه احساس غريبي در آن كاملا حس بيگانه اي بود.
از پير و جوان همه در مسجد تلاش مي كردند برخي از زنان مشغول تهيه كمپوت بودند، عده اي شال و دستكش براي رزمندگان مي بافتند، عده اي هم مشغول تهيه لباس و مايحتاج اوليه مردان اسلام بودند.
در بين اين جمعيت با دختري آشنا شدم كه از خانواده اي مذهبي بود و از فعالان مسجد محسوب مي شد. او به همراه 5 خواهر ديگر خود براي ياري به فرزندان اين ميهن كه در جبهه هاي جنگ در مقابل دشمن بعثي ايستاده بودند بي تاب بود و در عين حال خواهران و مادران شهيدان را دلداري مي داد.
همه محبوبه فنايي را دوست داشتند و مدتي نگذشت كه يكي از زنان مسجد او را براي فرزند خود خواستگاري كرد. محبوبه با پيشنهاد ازدواج حسين خرازي رو به رو شد؛ انتخابي كه كاملا درست و بجا بود.
اين ازدواج مدتي بعد و با انجام مراسم هاي معمول صورت گرفت و دختر صبور و كاري مسجد شد همسر فرمانده سپاه؛ خرازي هميشه در جبهه هاي جنگ بود اما محبوبه با صبر خاصي كه داشت تنها براي پيروزي رزمندگان دعا مي كرد.
خرازي فرماندهي عمليات هاي زيادي را بر عهده داشت و همه در اصفهان او را مي شناختند و احترام ويژه اي براي خانواده او قائل بودند.
در عمليات ثامن الائمه و طريق القدس در سال 60 به عنوان فرمانده حضور داشت، هدايت تيپ امام حسين در عمليات فتح المبين و بيت المقدس در سال 61 را بر عهده داشت.
معاونت عمليات سپاه سوم در عمليات رمضان، محرم، والفجر مقدماتي و والفجر يك را در سال 61 و 62 را بر عهده گرفت و فرمانده لشگر امام حسين در والفجر 2، 3 و 4 بود.
به گفته همسرش «حضور خرازي در ميدان جنگ از سر عشق بود و او براي دفاع از اسلام از هيچ چيز دريغ نمي كرد» تا اينكه در عمليات خيبر در 3 اسفند سال 62 كه توام با صدمات و مشقات زيادي بود يك دست او در اثر اصابت تركش قطع گرديد و پيكر زخم خورده او به عقب فرستاده شد.
اما اين اتفاق موضوعي نبود كه خرازي را از ادامه راه باز دارد و تقريبا يك سال بعد فرماندهي لشكر امام حسين در عمليات بدر را عهده دار شد.
در همين روزها بود كه برادر دومم تصميم گرفت كه به جمع رزمندگان بپوندد و راهي جبهه هاي جنگ شد.
در عمليات والفجر 8 بود كه برادرم در لشگر امام حسين و به فرماندهي شهيد خرازي وارد منطقه فاو شدند اما درست در همان روزي كه تلگراف او از منطقه به دست مادرم رسيد و سلامتي خود را اعلام كرد، حضور چند مرد از بنياد شهيد ما را از شهادت او با خبر كرد.
لشكر امام حسين(ع) تحت فرماندهي شهيد خرازي به عنوان يكي از بهترين يگان هاي عمل كننده، لشكر گارد جمهوري عراق را به تسليم واداشت و پيروزي هاي چشمگيري را در منطقه فاو و كارخانه نمك كه جزو پيچيدهترين مناطق جنگي بود، به دست آورد.
با شهادت برادرم و به واسطه اسارت برادر بزرگترم و وضعيت روحي مادرم كمتر از خانواده خرازي با خبر بودم اما طي اخباري كه در آن روزها به گوشم مي رسيد با خبر شدم كه شهيد خرازي با عمليات و فرماندهي خود براي ارتش بعثي مشكل ساز شده است.
تقريبا يك سال بعد بود كه خبري در اصفهان پيچيد و گردي از غم روي شهر پاشيده شد. همه مبهوت بودند و نمي توانستند اين خبر را باور كنند. خرازي ديگر در بين ما نيست؟
در عمليات كربلاي 5، زماني كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شده بود، خرازي پييگير جدي اين كار شد، كه در همان حال خمپاره اي در نزديكي اش منفجر شد و روح عاشورايي او به ملكوت اعلي پرواز كرد و اين سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهي ماوا گزيد.
روز خاكسپاري شهيد خرازي، مردي كه بيش از 30 تركش ميهمان پيكر پاكش شده بود، در گلستان شهداي اصفهان جاي تكان خوردن نبود و همه خود را به آنجا رسانده بودند تا با فرزند دليري از اين خاك خداحافظي و رشادت هاي او را پاسداري كنند.
در بين جمعيت دنبال محبوبه بودم اما يافتن او در بين اين همه جمعيت ممكن نبود نمي توانستم جلوتر بروم و تنها از دور نظاره گر ابراز احساسات مردم بودم.
بعد از پايان جنگ يك روز در خيابان محبوبه را ديدم كه دست پسر كوچكي را در دست گرفته بود به سمت او رفتم و احوالش را جويا شدم. پسر بچه لبخند زيبايي بر لب داشت.
اكنون سال ها از شهادت خرازي گذشته است اما او همچنان در بين مردم ايران و اصفهان زنده است و هر روز عده زيادي در گلستان شهدا بر سر مزار او حاضر مي شوند و با نثار فاتحه اي ياد و خاطره اين شهيد بزرگوار را زنده نگه مي دارند.
اين روزها مزار شهيد خرازي حال و هواي ديگري دارد؛ چراكه يار قديمي او شهيد كاظمي نيز آنجا خفته است، او همواره اعتقاد داشت يكي از درهاي بهشت از مزار شهيد خرازي باز مي شود.