فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین به روز رسانی وبلاگ«آهستان» چنین آمده است: مختارنامهٔ داوود میرباقری علی رغم برخی اشکالات (که طبیعی هم هست) تا حدود زیادی در اهدافش موفق بود. خیلی خوب توانست به همه جوانب ماجرا بپردازد. بسیاری از کلیشهها و تصورات سنتی را درباره آدمهای خوب و بد داستان کربلا و حوادث قبل و بعد از آن اصلاح کرد. نشان داد که حادثه کربلا، مظلومیت اهل بیت، شهادت فرزند پیامبر و سقوط و انحراف آدمها، به یکباره اتفاق نمیافتد. جامعه، مردم، حکومت و انواع و اقسام عقاید و تفکرات حق و باطل مختلف در به وجود آمدن چنان شرایطی دخیلند. شرایطی که همه از حق دم میزنند، همه خود را مسلمان واقعی و پیرو حقیقی سنت پیامبر میدانند. همه اهل نماز و روزه و قرآن و جهاد در راه خدا و مشتاق بهشتند! در چنین شرایطی و در میانه چنین گردابی است که باید حق را از باطل شناخت و در لحظه مقتضی تصمیم گرفت که با حق باشیم یا علیه حق؟
اگر اغراق نباشد باید بگوییم مختارنامهٔ میرباقری یک دوره درس سیاست و تاریخ است. تاریخ قیام در راه حق، منحرف شدن از راه حق، اسیر دنیا شدن، دل به دنیا بستن، سکوت و خیانت اهل حق و درنهایت ایستادن در برابر حق. به عبارت دیگر، این سریال فقط نمایش سادهٔ تاریخ نبود، درس تاریخ هم بود. تاریخی که مدام تکرار میشود. تاریخی که میگوید حتی یاران نزدیک پیامبر خدا و امام معصوم هم ممکن است در نهایت سقوط کنند. لقبت سیفالاسلام باشد اما روزی در برابر ولی خدا شمشیر بکشی!
بعضیها به موضوع «تکرار تاریخ» حساسیت دارند و مدام اعتراض میکنند که به فلانی و بهمانی نگویید طلحه و زبیر! در حالی که عبرت گرفتن از سرنوشت آدمهای پیشین، درس تاریخ است. تکرار تاریخ یعنی اینکه رفتار و کردار خیلی از ماها، ممکن است شبیه طلحه و زیبر باشد. آنها که معصوم را دیدند و همراهش بودند، در نهایت اسیر دنیا شدند و لغزیدند؛ ما که ندیدیم چه؟ خیالمان راحت باشد یا حواسمان را بیشتر جمع کنیم؟
از طرفی بزرگی و سابقه و اصل و نسب آدمها هم به خودی خود گواه حقانیت کسی نیست. این عین کلام امیرالمومنین است که وقتی سرگردانی و پریشانی مردی را در جنگ جمل از مصاف دو سپاه (طلحه و زبیر و عایشه و … در برابر امام) دید، اینچنین نصیحتش کرد: «حق و حقیقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل با میزان قدر و شخصیت افراد شناخته نمیشود. حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی. باطل را بشناس تا اهل آن را بشناسی»
به هرحال مختارنامه، فرصتی بود برای عبرت گرفتن و تصمیم گرفتن. اینکه با معاویه باشیم یا علی (ع)؟ با یزید یا حسین (ع)؟ بعضیها هردو را با هم دارند! به قول معروف ناهار سر سفره معاویه، نماز پشت سر علی! شاید دنیا را با چنین سیاستی بشود اداره کرد، اما حق و حقیقت و آخرتمان قطعا برباد است…
مختارنامه درس سیاست و حکومت هم هست. برپا کردن حکومتِ حق وظیفه است. مراقبت و محافظت از آن هم وظیفه. وظیفهای دشوارتر و تکلیفی سنگینتر. بعد از اقامه حق و برپایی حکومت، کمکم انحرافات و تجملات و دنیاپرستیها و خستهشدنها و بریدنها و نقزدنها شروع میشود. مرد میخواهد که سر پیمانش بایستد. چرا که سابقه خوش، دلیلی برای سرنوشت خوش نیست و آدمها هر لحظه در معرض آزمایش و امتحانند. (این هم از عجایب تاریخ است که خونخواه امام حسین، از بغض مختار همراه و همپیمان قاتلان امام میشود! باز هم عبرت نگیریم؟)
پس سنگینی بار این مسئولیت کمر میشکند. یک نکتهٔ ظریف در قسمتهای پایانی مختارنامه هست که با دیدنش دل آدم میگیرد: محاسن سفید مختار در مدت کوتاه حکومتش (یعنی حدودا یک سال و نیم) شاید خیلیها این را به حساب اشتباه یا سوتی گروه گریم بگذارند، اما به نظرم این تغییر چهره و مو، کاملا عمدی و آگاهانه و نشانهٔ تاثیر بار سنگین مسئولیت است که میرباقری و تیم همراهش به درستی آنرا منعکس کردند. بازی درخشان فریبرز عربنیا هم این مسئولیت را به زیبایی نشان داد. قطعا خود او هم تحت تاثیر شخصیت مختار و حکومتداری او قرار گرفته است.
و حرف آخر اینکه قدر داوود میرباقری را بدانیم و از او به نحو شایسته قدردانی کنیم. میرباقری در طول بیست سال گذشته، با اینکه میتوانست سراغ ساخت فیلمهای سینمایی برود (که ثابت کرد هنرش را هم دارد) اما همه انرژیش را روی ساخت دو سه سریال عظیم مذهبی گذاشت. سریال ماندگار و خاطره انگیز «امام علی»، «معصومیت از دست رفته» و در نهایت «مختارنامه» قطعا هیچکدام اینها بدون نقص و اشکال نیستند اما کاری کردهاند کارستان. لااقل لحظهای، لحظهای، لحظهای ما را به حق و حقیقت نزدیکتر کردند.