به گزارش سرویس فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین بروزرسانی وبلاگ «اهل بیت علیهالسلام کشتی نجات ما» طی انتشار مطلبی آمده است:
اینجا بازار است..
بازار شهر..
بازار دیگر دِمُده شده..
باید گفت:پاساژ..
اینجا پاساژ است..
مغازه های اینجا پارچه چادری ندارند..
آخرِ بی کلاسی است..
چادر که بپوشی بهت میگویند:اُمُل..
اصلاً اینجا اگر کسی با چادر بیاید،دست روی جنسی هم بگذارد،میگویند:تمام شده..نداریم..
اما اگر کسی با سگ وارد شود..
او خیلی باکلاس است..
دختر و پسرهایی که دست در دست هم می آیند
خیلی امروزی و اُپِن مایند هستند..
اینجا همه چیز میفروشند..
از ایمان و غیرت و حیا گرفته تا آدامس..
البته نه آدامس خروس نشان..آخر آنها هم بی کلاس شده اند..
اینجا بیشتر بازار خودفروشی داغ است..
بازار متلک..بازار جدیدترین متد آرایش..بازار بدن نماترین لباس ها..
و من بی اعتنا از جلوی پاساژ میگذرم..
و می روم به مسجد..و افتخار میکنم که در نظر سگ بازان،اُمُل هستم..
میروم به بهترین بازار دنیا..
جایی که در ازای وجودت ،بهشت میدهند..
در مسجد صحبت گرانی است..
قرار است اجناس باز هم گران شوند..
و حقوق کارمندان افزایشی پیدا نمیکند..
مردم همه از گرانی و وضع موجود می نالند..
یکی میگوید:انشاالله امام زمان(عج) می آیند و همه چیز درس میشود..
اینجا هم بازار است..
فقط قیافهاش با آن پاساژ فرق میکند..
بجای خواندن اللّهم کن لولیک بحث گرانی است..
و افسوس که در نماز هم همه فکر و ذکرمان پیش همان پاساژ است..
اینجا کسی برای غربت امام گریه نمیکند..
اینجا کسی فکر نمیکند که امام در تنهایی چه میکِشند..
اینجا همه امام را میخواهند برای ارزانی..
ارزانی اجناس در همان پاساژ..
اینجا خیلی از اللّهم عجل لولیک الفرج گفتن ها هم زبانی است..
کسی جامعه را برای ظهور مصلح آماده نمیکند..
اینجا هم بازار است..
بازار فروختن عقیده..
و من هم به فکر مانتوی نو ام هستم..
و اینکه امشب در عروسی دوستم کدام لباسم را بپوشم..
در دل من هم بازار است..
از درب زنانه ی مسجد بیرون می آیم..
و من مردی را میبینم که گوشه ای نشسته..
سرش را به دیوار تکیه داده و کتابی میخواند..
و در پاسخ دوستش که میگوید این کتاب ها به چه دردی میخورد،میگوید:
"من که لیاقت سربازی امام زمان(عج) را ندارم..
شاید آقا قبول کنند واکس زن کفش های سربازانشان شوم..
و امام(ع) واکس زنِ بی سواد نمیخواهند..
م
ا فقط در گریه هایمان امام(ع) را طلب میکنیم..
چرا در کنار اشکها،معرفتمان را بالا نمیبریم؟؟
مطمئنی امام(ع) اگر بیایند،ایشان را میشناسی؟؟
چقدر از امام میدانی؟؟نکند جزء آنهایی باشی که به مرگ جاهلیت بمیرند؟؟"
و من غرق در اندیشه صحبت های مرد،از مسجد خارج میشوم..
راست میگفت..
یابن الحسن،آقا جان:
«شرمساریم که فقط لاف منتظر بودن را زده ایم..
و فقط برای آمدنتان اشک ریختیم..
اما هیچ گاه قدمی برای ظهورتان برنداشتیم..
و شرمساریم که گناهان ما باعث شده غیبتتان طولانی شود..
الهي آمين