گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، مریم فاطمی؛ فیلم خودزنی اولین ساخته احمد کاوری پس از فیلم نسبتا موفق نفوذی، اقتباسی است از رمان «دزد و سگها» نوشته نجیب محفوظ مصری.
کاوری در گام اول فیلمسازی خود یعنی انتخاب سوژه موفق عمل کرده و به پیوند ادبیات و سینما که در سینمای امروز ایران امریست مهجور، توجه داشته، همین مساله میتواند نقطه مثبتی در کارنامه وی باشد.
خودزنی داستان زندگی کیانوش با بازی امیررضا دلاوری است که در جریان یک نزاع خیابانی در ایام انتخابات به زندان میافتد. همسرش از او جدا شده و به عقد دوست او امین در میآید. کیانوش پس از مدتی و پیش از گذراندن تمام مدت محکومیت، به واسطه فردی ناشناس از زندان آزاد میشود و میرود تا دخترش را از همسر سابقش پس بگیرد، اما با مشکلاتی مواجه میشود.
کیانوش در ادامه داستان در می یابد آزادی از زندان و تمام مشکلات او ساخته و پرداخته صدرا پیرزاد، نامزد نمایندگی مجلس است که سعی داشته با فراهم کردن شرایطی، کیانوش را در مقابل خود قرار دهد و با انتساب او به دار و دستههای سیاسی مخالف خود و مظلوم جلوه دادن خود، اعتماد مردم را جلب کرده و به مجلس راه یابد.
خودزنی که می توان آن را در ژانر اجتماعی و حتی سیاسی طبقهبندی کرد، روایت انسانهایی است که زندگی آنها قربانی قدرتطلبی قدرتطلبان و سیاسیون بی تقوا میشود. مردم ایران و شاید مردم سایر کشورها توجه ویژهای به کسی که تحت ستم قرار گرفته دارند و به همین دلیل مظلوم نشان دادن خود، یکی از راههای جلب اقبال عمومی است؛ چرا که به این وسیله فرد میتواند بدون استدلال و با تکیه صرف بر احساسات طرف مقابل، بدون این که او متوجه شود نظر خود را به وی تحمیل کند.
داستان، همینن جا لنگ می زند!
در همین رابطه تمثیلی که در فیلم به کار رفته و با توجه به نام رمانی که فیلم از آن اقتباس شده ظاهرا از رمان آمده نیز تمثیل به جایی است. جایی که نرگس همسر اول کیانوش در پاسخ به او در مورد صدای پارس سگها و صدای شلیک گلوله میگوید: سگهای ولگرد زیادی در این اطراف پرسه میزنند و چون اینجا نزدیک فرودگاه است بارها اتفاق افتاده که این سگها روی باند فرودگاه رفتهاند و چند هواپیما از مسیر منحرف شدهاند. حالا سگها را میکشند تا هواپیما از مسیر خود منحرف نشود. در پایان فیلم نیز کیانوش در تاریکی شب توسط شکارچیان سگ به اشتباه مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و کشته میشود.
کیانوش بعد از آزادی از زندان برای برگرداندن دختر خود سراغ امین میرود و داستان حول محور تلاش او برای تصاحب دخترش پیش میرود. در واقع، صدرا پیرزاد با واسطه او را از زندان آزاد کرده است تا به دنبال دخترش بیاید و برای او که امین را تحت حمایت دارد مشکلاتی ایجاد کند و از این طریق او به اهداف سیاسی خود دست یابد. اما منطق ماجرا در همین جا لنگ میزند. در جایی که کیانوش کتابخوان و باهوش داستان، به راحتی وارد بازی پیرزاد میشود و در زمین او بازی میکند.
او حتی شک نمیکند که چگونه امین که در گذشته دوست او بوده اکنون در رفاه کامل به سر میبرد و چگونه توانسته ظرف مدت کوتاهی به ثروت دست یابد. او شک نمیکند که چرا امین باید از ترس این که او به دنبال دخترش بیاید محافظ استخدام کند، آن هم محافظی که با بازی بد امیریل ارجمند، به بدترین نحو ممکن سعی در تحریک و عصبی کردن او دارد.
اصلا چرا صدرا پیرزاد برای رسیدن به هدف خود باید دست به طراحی چنین نقشه خامی بزند؟ چرا کیانوش که شرایط لازم برای سرپرستی دخترش را ندارد و حتی خودش جایی برای خوابیدن ندارد آنقدر برای گرفتن دخترش تلاش میکند؟ چرا کیانوش از راه قانونی برای به دست آوردن دخترش اقدام نمیکند؟ در واقع، این سوالات نشان میدهد که پایه و اساس داستان بر زمینی سست بنا شده است که باورپذیری داستان برای مخاطب را با چالش مواجه میکند.
حاج آقای ریاکار، حاج آقای بی ریا!
کاوری سعی کرده در این فیلم کیانوش را از طریق باورهای مذهبی مورد چالش قرار دهد و مشکلاتی که او با آنها مواجه میشود را به دلیل غفلت او معرفی کند و این وظیفه را به محمدرضا شریفینیا سپرده که پس از یک دوره طولانی بازی در نقش حاج آقاهای ریاکار، رو به بازی در نقشهای مقابل آورده و در سالهای اخیر در نقش حاج آقاهای بی ریا! بازی میکند.
شریفینیا که معلم قرآن کیانوش در کودکی است در فلاش بکی به دوران کودکی او به پدر کیانوش که از دست شیطنتهایش عاصی شده میگوید که او قرآن را حفظ کرده اما فهم نکرده و در واقع، آیات قرآن را میخواند اما نمیشنود و مشکل او در اینجاست. باورپذیر نبودن شریفی نیا در نقش معلم مکتبخانهای که به رحمت رفته ولی کیانوش به منزل او میرود، او را میبیند، با او حرف میزند و نصایح او را میشنود از نقاط ضعف فیلم است. از سوی دیگر، گل درشت بودن پیامهای اخلاقی این قسمتها جزو ضعفهای فیلم محسوب میشود که از داستان کلی فیلم بیرون میزند و با آن همخوانی ندارد.
یک آدم باهوش، کتابخوان و بی هویت!
در مورد شخصیت اول و قهرمان فیلم یعنی کیانوش نیز اما و اگرهایی وجود دارد. تنها اطلاعاتی که فیلم از پیشینه کیانوش به مخاطب میدهد این است که او فرزند یک معمار و جزو اقشار ضعیف اقتصادی جامعه است که علیرغم شیطنتهایی که در کودکی داشته فرد کتابخوانی بار آمده و در راسته کتابفروشیهای میدان انقلاب فعالیت میکند. کیانوش یک شخصیت بی هویت است که در بزرگسالی او نشانی از خانواده دیده نمیشود. گویا فیلمساز ترجیح داده به سبک فیلمهای اروپایی و امریکایی شخصیت اصلی خود را بدون تعلق به خانواده نشان دهد.
مسالهای که شاید با توجه به وضعیت فرهنگی و اجتماعی اروپا و امریکا پذیرفته شده و عادی باشد اما قطعا در یک فیلم ایرانی ایجاد مشکل خواهد کرد؛ چرا که جامعه ایرانی و فرهنگ آن از سنخ دیگری است و فیلمساز باید شرایط و مختصات جامعه خود را در فیلم لحاظ کند. کیانوش وقتی از زندان آزاد میشود نمیداند باید به کجا برود زیرا همسرش طلاق گرفته و دوباره ازدواج کرده. بنابراین، به سراغ دوستش عزیز، معلم کودکیاش که اکنون فوت شده و سپس همسر سابقش نرگس میرود و هیچ توضیحی در مورد خانواده هستهای او (پدر، مادر، خواهر و برادر) داده نمیشود و مشخص نمیشود که خانواده او کجا هستند و چه اتفاقی برای آنها افتاده و چرا کیانوش در زمانی که نیاز به کمک دارد سراغی از خانوادهاش نمیگیرد و سوالات دیگری که نشان میدهد این فیلم در نمایش قهرمان خود با مشکل مواجه است.
خودزنی فیلم مهجوری است که در سال 90 ساخته شده و پس از دو سال و نیم، دو هفته پیش و در زمان انتخابات و بازیهای تیم فوتبال ایران در مقدماتی جام جهانی اجازه اکران پیدا کرده است که همین مساله یکی از دلایل مهجوریت فیلم است. علاوه بر آن، با وجود این که این فیلم از بازیگران شناخته شدهای مانند امین حیایی، محمدرضا شریفینیا، لعیا زنگنه و ... بهره میگیرد اما به دلیل تبلیغات بسیار ضعیف و از سوی دیگر، بی توجهی رسانهها چندان مورد استقبال قرار نگرفته است و فروش بسیار پایینی دارد. این در حالی است که خودزنی یک فیلم متوسط است که حداقل ارزش یک بار دیدن را دارد.