به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمدرضا سرشار، ادیب انقلابی و برجستۀ کشورمان، ضمن ذکر خاطره ای به سیاست های احمد مسجدجامعی انتقاد کرده است.
آخرین خاطره قابل ذکر در این ارتباط، مربوط به یک تاریخ پژوه زندانی است.
معمولا کسانی که تازه وارد وادی کتاب می شوند و شناخت کافی از بازار نشر ندارند، با مشاهده موفقیت فروش چند کتاب از خودشان یا دیگران، بعضا به هوس می افتند که خود کتاب خودشان را منتشر کنند؛ تا هم آن را بهتر و سریع تر چاپ کنند، هم وسیع تر به دست مخاطبان برسانند و هم سودی را که به جیب ناشر می رود، خود به جیب بزنند. غافل از آنکه نشر مسائل پیچیده ای دارد، که مهم ترین آنها توزیع و شناخت ذائقه مخاطب است. و به قول معروف، هزار نکته باریک تر ز مو دارد؛ و کار اصلا به این سادگیها که آنان تصور می کنند نیست.
از آن جمله، تاریخ پژوهِ موجهِ اهل قلمی بود که در اواخر دهه 1370 - زمان معاونت فرهنگی وزارت ارشاد آقای مسجدجامعی - دو یا سه عنوان کتاب درباره تاریخ برخی ورزشهای ایران نوشته و با گرفتن وام، به هزینه خودش آنها منتشر کرده بود. اما بعد تازه متوجه شده بود که حسابهایش درست از کار در نیامده است:
کتابها- که از قضا خیلی هم زشت و بی سلیقه چاپ شده بود - روی دستش مانده بود. موعد تادیه وامها رسیده بود؛ و طلبکار، او را که دستش خالی بود، به زندان انداخته بود. هم آبرویش سخت به خطر افتاده بود و هم خانواده اش دچار مشکل شده بودند.
خبر، آنجا به من رسید که قرار بود کتاب درسی تاریخ سال چهارم نظری بازتالیف شود. یکی از نامزدهای همکاری در تالیف این کتاب، همین آقا بود. رئیس گروه، مرا هم به زور و در رودربایستی به جلسات هم اندیشی برای برنامه ریزی و تالیف این کتاب می برد ( شاید روزی شرحش را جداگانه نوشتم.). آنجا دیدیم این آقا غایب است. معلوم شد به این علت به زندان افتاده است.
البته من نه آن آقا را از قبل می شناختم و نه حتی بعدها - تا امروز - او را دیده ام و نه الان که این یادداشت را می نویسم حتی نامش در خاطرم هست. اما با شنیدن اوصاف و سرگذشت او بسیار متاثر شدم. با این همه، رئیس آن گروه - که از قضا شخص متنفذی هم بود- جز ابراز تاسف - در این باره - کاری نکرد.
در اولین جلسه هیئت مدیره انجمن قلم ایران - که خود ریاست آن را به عهده داشتم - قضیه را مطرح کردم. با آنکه آن شخص عضو انجمن نبود و دیگر اعضای هیئت مدیره هم او را نمی شناختند، مقرر شد با نوشتن نامه ای به معاون فرهنگی وزیر ارشاد - آقای مسجدجامعی - ضمن تشریح وضعیت شخص مذکور، از ایشان بخواهیم مساعدت کند تا او از زندان آزاد شود.
نامه را نوشتم و برای آقای مسجدجامعی فرستادیم. چون می دانستم که ایشان نظر خوبی نسبت به انجمن قلم ندارد، در نامه تاکید کردم که شخص مذکور، عضو انجمن قلم ایران هم نیست. تا مبادا تصور انتصاب او به این مجموعه، باعث شود کاری برایش نکنند. کمی بعد، آقای مسجدجامعی تلفنی تماس گرفت و پرسید: بدهی اش چقدر است؟
گفتم: هفت و نیم میلیون تومان.
گفت: کاری که ارشاد می تواند بکند این است که کتابها را از او بخرد؛ تا با وجه آن بتواند بدهی اش را بپردازد و آزاد شود.
خیلی خوشحال شدم. شماره تلفن خانواده او را دادم. و به فاصله کوتاهی این اتفاق افتاد و آن شخص آزاد شد؛ بی آنکه ما او را ببینیم یا حتی تلفنی صدایش را بشنویم.
لازم به ذکر است احمد مسجدجامعی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات در دور دوم بود.